سلام بر پسر فاطمه (س)

اللهم بلغ مولانا الامام الهادی المهدی، القائم بامرک

۱۰۲ مطلب با موضوع «حکایات» ثبت شده است

ایثار پیرزن و عکس‏ العمل امام‏ حسن (ع)

روزی امام حسن مجتبی و برادرش حسین علیهمالسلام به همراهی شوهر خواهرشان - عبداللّه بن جعفر - به قصد مکّه و انجام مراسم حجّ از شهر مدینه خارج شدند.
در مسیر راه آذوقه خوراکی آن‏ها پایان یافت و آنان تشنه و گرسنه گشتند؛ و همین طور به راه خویش ادامه دادند تا به سیاه چادری نزدیک شدند، پیرزنی را در کنار آن مشاهده کردند، به او گفتند: ما تشنه‏ایم، آیا نوشیدنی داری؟
پیرزن عرضه داشت: بلی، بعد از آن هر سه نفر از مَرکب‏های خود پیاده شدند؛ و پیرزن بُزی را که جلوی سیاه چادر خود بسته بود، به میهمانان نشان داد و گفت: خودتان شیر آن را بدوشید و استفاده نمائید.
میهمانان گفتند: آیا خوراکی داری که ما را از گرسنگی نجات دهی؟
پاسخ داد: من فقط همین حیوان را دارم، یکی از خودتان آن را ذبح نماید و آماده کند تا برایتان کباب نمایم؛ و آن را میل کنید.
لذا یکی از آن سه نفر گوسفند را سر برید و پوست آن را کَنْدْ؛ و پس از آماده شدن تحویل پیرزن داد؛ و او هم آن را طبخ نمود و جلوی میهمانان عزیز نهاد؛ و آن‏ها تناول نمودند.
و هنگامی که خواستند خداحافظی نمایند و بروند گفتند: ما از خانواده قریش هستیم؛ و اکنون قصد مکّه داریم، چنانچه از این مسیر بازگشتیم، حتماً جبران لطف تو را خواهیم کرد.
پس از رفتن میهمانان ناخوانده، شوهر پیرزن آمد؛ و چون از جریان آگاه شد، همسر خود را مورد سرزنش و توبیخ قرار داد که چرا از کسانی که نمی‏شناختی، پذیرائی کردی؟!
و این جریان گذشت، تا آن که سخت در مضیقه قرار گرفتند؛ و به شهر مدینه رفتند، پیرزن از کوچه بنی هاشم حرکت می‏کرد، امام حسن مجتبی علیه السلام جلوی خانه‏اش روی سکّوئی نشسته بود، پیرزن را شناخت.
حضرت مجتبی علیه السلام فوراً غلام خود را به دنبال آن پیرزن فرستاد، وقتی پیرزن نزد حضرت آمد فرمود: آیا مرا می‏شناسی؟
عرضه داشت: خیر.
امام علیه السلام اظهار نمود: من آن میهمان تو هستم که در فلان روز به همراه دو نفر دیگر بر تو وارد شدیم؛ و تو به ما خدمت کردی و ما را از گرسنگی و تشنگی نجات دادی.
پیرزن عرضه داشت: پدر و مادرم فدای تو باد! من به جهت خوشنودی خدا به شما خدمت کردم؛ و انتظار چیزی نداشتم.
حضرت دستور داد تا تعدادی گوسفند و یک هزار دینار به پاس ایثار پیرزن تحویلش گردد و سپس او را به برادر خود - حسین علیه السلام - و شوهر خواهرش - عبداللّه - معرّفی نمود؛ و آن‏ها هم به همان مقدار به پیرزن کمک نمودند.** بحار الأنوار: ج 43، ص 341، ح 15، و ص 348، أعیان الشّیعة: ج 1، ص 565.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ترس از مرگ به جهت تخریب خانه‏

حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه علیهم حکایت فرماید:
امام حسن مجتبی علیه السلام دوستی شوخ طبع داشت که مرتّب به ملاقات و دیدار آن حضرت می‏آمد و نیز در جلسات شرکت می‏کرد، تا آن که مدّتی گذشت؛ و هیچ خبری از این شخص نشد.
حضرت از این جریان متعّجب شد و از اطرافیان جویای احوال او گردید، تا آن که پس از گذشت چند روزی، مجدّداً آن شخص به ملاقات امام علیه السلام آمد.
حضرت جویای احوال او شد و به او فرمود: چند روزی است که به این جا نیامده‏ای، در چه حالت و وضعیّتی هستی؟ آیا مشکل و ناراحتی خاصّی برایت پیش آمده بود؟
آن شخص در پاسخ اظهار داشت: یاابن رسول اللّه! در حالتی قرار گرفته‏ام که آنچه را دوست دارم، به آن دست نمی‏یابم؛ و آنچه را خداوند دوست دارد انجام نمی‏دهم؛ و آنچه را هم که شیطان می‏خواهد برآورده نمی‏کنم.
امام حسن مجتبی علیه السلام تبسّمی نمود و فرمود: یعنی چه؟ منظورت چیست؟ توضیح بده.
آن شخص گفت: چون خداوند متعال دوست دارد که من بنده و مطیع و فرمان‏بر او باشم و معصیت او را نکنم؛ و من چنین نیستم.
و شیطان دوست دارد که من در همه کارهایم معصیت خدا را نمایم و نسبت به دستورات خداوند مخالفت و سرپیچی کنم و من چنین نیستم.
و همچنین من مرگ را دوست ندارم؛ بلکه علاقه دارم همیشه سالم و زنده باشم، که هرگز چنین نخواهد بود.
در این هنگام یکی از اشخاصی که در آن مجلس حضور داشت، گفت: یاابن رسول اللّه! چرا ما از مرگ ترسناک هستیم و آن را دوست نداریم؛ و گریزان هستیم؟
امام حسن مجتبی علیه السلام فرمود: چون شما دنیای خود را تعمیر و آباد کرده‏اید و آخرت را تخریب و ویران ساخته‏اید.
و سپس افزود: این امر طبیعی است که چون هیچ انسانی دوست ندارد از منزل و محلّی که آن را آباد کرده و به ظاهر آراسته و مجهّز است، از آن دست برداشته و چشم‏پوشی کند و به محلّی خراب و نامساعد برود، چون خود را در زمره مؤمنین و مقرّبین الهی نمی‏بیند.** معانی الأخبار: ص 289، ح 29.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

من کجا روضت اقا خوابم یا بیدارم اقا

هنگامی که امام حسین علیه السلام متولّد شد، پیغمبر اسلام صلّلی اللّه علیه و آله پس از بشارت و تهنیت، خبر از شهادت نوزاد و کیفیّت کشته شدنش را داد، حضرت زهراء سلام اللّه علیها سخت گِریست و اظهار داشت: در چه زمانی اتّفاق خواهد افتاد؟
پیامبر اسلام فرمود: زمانی که من و تو و پدرش، علیّ و برادرش، حسن نباشیم و او یعنی؛ حسین تنها باشد.
آن گاه گریه حضرت زهراء سلام اللّه علیها افزون یافت و گفت: چه کسی برای فرزندم گریه و عزاداری خواهد کرد؟
حضرت رسول فرمود: فاطمه‏جان! زنان و مردان امّت من بر مصیبت او و اهل و عیالش می‏گریند و نوحه سرائی و عزاداری خواهند کرد، و این نوحه سرائی و عزاداری هر سال تجدید خواهد شد؛ و چون روز قیامت برپا شود تو، زنان گریه کننده و عزادار بر حسین را شفاعت نموده و من، مردانشان را شفاعت می‏کنم.
و ای فاطمه! تمام چشم‏ها در قیامت گریان می‏باشند، مگر آن چشمانی که در عزا و مصیبت حسین علیه السلام گریان بوده باشد که آنان خندان و خوشحال وارد بهشت خواهد شد.**معالی السّبطین: ج 2، ص 11، بحار: ج 44، ص 29، ح 37.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

بهشت و پیراهن خون آلود حسین علیه‏السّلام‏

حضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه علیهم حکایت فرماید:
آن هنگام که صحرای محشر بر پا شود و خداوند تمامی بندگانش را زنده احضار نماید، صدائی به گوش همگان خواهد رسید که: ای جماعت! چشم‏های خود را ببندید و سرهای خود را به زیر افکنید، چون که فاطمه دختر محمّد صلّلی اللّه علیه و آله می‏خواهد از پل صراط عبور نماید.
پس همگان چشم‏های خود را می‏بندند و حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه علیها در حالی که هفتاد هزار فرشته او را مشایعت و همراهی می‏کنند، وارد می‏شود و در یکی از موقف‏های مهمّ محشر توقّف می‏فرماید.
پس از آن پیراهن به خون آغشته حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السلام را در دست گرفته و به محضر ربوبی پروردگار عرضه می‏دارد: پروردگارا! این پیراهن فرزندم، حسین می‏باشد، تو خود آگاهی که با فرزندم چگونه رفتار کردند.
در این هنگام، صدائی از طرف خداوند متعال می‏رسد: ای فاطمه! هر خواسته و تقاضائی داری بگو، که برآورده خواهد شد.
و حضرت زهراء سلام اللّه علیها اظهار دارد: خدایا! انتقام مرا از قاتلین فرزندم، حسین بگیر.
پس شعله‏ای مهیب از آتش بر پا شود و زبانه‏کشان یکایک قاتلین امام حسین علیه السلام را فرو بلعد، همان طوری که پرنده‏ای که دانه از زمین‏برچیند.
و سپس به عمق دوزخ برگردد و تمامی آن افرادِ ظالم، به عذاب‏های دردناک مجازات و عقاب خواهند شد.
بعد از آن، فاطمه زهراء سلام اللّه علیها به سوی بهشت حرکت می‏نماید و در حالی که ذراری و دوستان و علاقه‏مندانش همراه او می‏باشند، وارد بهشت خواهند شد؛ و از انواع برکات و نعمت‏های آن بهره‏مند می‏گردند.**أمالی مفید: ص 130 ، ح‏6 و در کتاب احقاق الحقّ: ج 25، ص 222 به نقل از امیرالمؤمنین علیّ علیه السلام از پیامبر اسلام صلّلی اللّه علیه و آله وارد شده است.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نمونه اى از شجاعت امام سجاد (ع )

هنگامى که امام سجاد (ع ) و همراهان را به صورت اسیر وارد قصر دارالاماره کردند عبیدالله بن زیاد که طاغوتى مغرور و خونخوار بود، به امام سجاد (ع ) رو کرد و گفت :
نامت چیست ؟
فرمود: على بن الحسین (ع )
ابن زیاد: مگر على پسر حسین (ع ) را خدا نکشت .
امام سجاد: برادر بزرگتر از من که او نیز نامش على بود توسط مردم کشته شد.
ابن زیاد: بلکه خدا او را کشت نه مردم .
امام سجاد: ((خدا در هنگام مرگ جان مردم را مى گیرد و هیچ کسى بدون اذن خدا نمى میرد))
ابن زیاد: فریاد زد: گردن او (امام سجاد) را بزنید.
در این هنگام حضرت زینب (س ) امام سجاد (ع ) را به بغل گرفت و گفت : ((اى ابن زیاد بس است بیش از این خون ما را نریز جز این (اشاره به امام سجاد (ع )) کسى را براى ما باقى نگذاشته اى اگر تصمیم دارى این را هم بکشى پس مرا هم بکش )).
در این وقت امام سجاد (ع ) بر سر ابن زیاد فریاد کشید و فرمود: اما علمت ان القتل لنا عادة و کرامتنا من الله الشهادة
((مگر نمى دانى که کشته شدن براى ما یک امر عادى است و ما مقام شهادت را کرامت و افتخار از جانب خدا مى دانیم ))
ابن زیاد وقتى که این منظره شهامت امام سجاد (ع ) و عمه اش را مشاهده کرد، گفت : ((دست از على بن حسین (ع ) بردارید و او را براى زینب (س ) باقى بگذارید، در شگفتم از این پیوندى که بین این دونفر (زینب وعلى بن حسین ) است که این زن مى خواهد با او کشته شود))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خبر دادن از غیب در کودکی‏

حضرت ابوجعفر امام محمّد باقر صلوات اللّه و سلامه علیه حکایت فرماید:
روزی حضرت رسول صلی الله علیه و آله در جمع عدّه‏ای از اصحاب و یاران خویش حضور داشت، که ناگهان چشم حاضران به امام حسن مجتبی سلام الله علیه افتاد که با سکینه و وقار خاصّی گام بر می‏داشته و به سمت جدّ بزرگوارش، در آن جمع می‏آمد.
همین که رسول خدا چشمش بر او افتاد، تبسّمی نمود.
در این هنگام بلال حبشی گفت: بنگرید، همانند جدّش رسول اللّه صلوات اللّه علیه حرکت می‏کند.
پیغمبر خدا فرمود: همانا جبرئیل و میکائیل راهنما و نگهدار او هستند.
و چون حضرت مجتبی وارد بر آن جمع شد همه به احترام وی از جای برخاستند؛ و حضرت رسول خطاب به فرزندش کرد و اظهار داشت: حسن‏جان! تو میوه و ثمره من، حبیب و نور چشم من و پاره تن و قلب من می‏باشی؛ و ... .
در همین بین یک نفر أعرابی - بیابان نشین - وارد شد و بدون آن که سلام کند، از حاضران پرسید: محمّد صلی الله علیه و آله کدام یک از شما است؟
اصحاب گفتند: از او چه می‏خواهی؟
حضرت رسول صلوات اللّه علیه، به یاران خود فرمود: آرام باشید و سپس خود را معرّفی نمود.
أعرابی گفت: من همیشه مخالف و دشمن تو بوده و هستم.
حضرت تبسّمی نمود؛ ولی اصحاب ناراحت و خمشگین شدند، حضرت رسول به اصحاب دو مرتبه به آنان اشاره نمود که آرام باشید.
أعرابی اظهار داشت: اگر تو پیغمبر بر حقّ؛ و فرستاده خداوند هستی علائم و نشانه‏هائی را برای من ظاهر گردان.
حضرت فرمود: چنانچه مایل باشی، خبر دهم که تو چه وقت و چگونه از منزل و دیار خود خارج شده‏ای؟
و نیز خبر دهم که تو در بین خانواده خود و دیگر آشنایان و خویشانت چه شهرتی داری؟
و یا آن که اگر مایل باشی، یکی از اعضای بدن من تو را به آنچه خواسته باشی، خبر دهد.
اعرابی گفت: مگر عضو انسان هم سخن می‏گوید؟!
حضرت فرمود: بلی، و سپس اظهار داشت: ای حسن! بر خیز و أعرابی را قانع ساز.
و چون حضرت مجتبی علیه السلام ، با این که کودکی خردسال بود؛ پیشنهاد جدّش را پذیرفت.
اعرابی گفت: آیا پیغمبر نمی‏تواند کاری انجام دهد که به کودک خود واگذار می‏نماید؟!
پس از آن حضرت مجتبی سلام اللّه علیه لب به سخن گشود و چند بیت شعر خواند؛ و سپس خطاب به أعرابی کرد و فرمود:
همانا تو با کینه و عداوت وارد شدی؛ لیکن با دوستی و شادمانی و ایمان بیرون خواهی رفت.
أعرابی تبسّمی کرد و گفت: أحسنت، سخنان خود را ادامه ده.
حضرت مجتبی سلام اللّه علیه ضمن سخنی فرمود: تو در شبی بسیار تاریک، که باد سختی می‏وزید و ابر متراکمی همه جا را فرا گرفته بود از منزل خود خارج شدی؛ و در بین راه بادی تند و صاعقه‏ای شدید تو را سخت به وحشت انداخت؛ و با یک چنین حالتی به راه خود ادامه دادی، تا به این جا رسیدی.
أعرابی با حالت تعجّب گفت: ای کودک! این حرف‏ها و مطالب را چگونه و از کجا می‏دانی؟!
آن قدر بی پرده و صریح سخن می‏گوئی، که گویا در همه‏جا همراه من بوده‏ای! ظاهراً تو هم علم غیب می‏دانی؟!
و سپس افزود: شناخت من در مورد شما اشتباه بوده است، من از عقیده قبلی خود دست برداشتم، هم اکنون از شما می‏خواهم که اسلام را به من بیاموزی تا ایمان آورم.
حضرت مجتبی سلام اللّه علیه اظهار نمود: بگو: «اللّه اکبر»؛ و شهادت بر یگانگی خداوند؛ و رسالت رسولش بده، تا رستگار شوی.
اعرابی پذیرفت و اظهار داشت: شهادت می‏دهم که خدائی جز خدای یگانه وجود ندارد و او بی‏شریک و بی‏مانند است؛ و همچنین شهادت می‏دهم براین که محمّد صلی الله علیه و آله بنده و پیغمبر خدای یکتا می‏باشد.
و چون أعرابی توسّط سبط اکبر، حضرت مجتبی صلوات اللّه علیه اسلام و ایمان آورد، تمامی اصحاب و نیز خود حضرت رسول صلی الله علیه و آله خوشحال و شادمان شدند.
و آن گاه پیامبر خدا، آیاتی چند از قرآن؛ و بعضی از احکام سعادت‏بخش الهی را به آن اعرابی تعلیم نمود.
بعد از این جریان، هرگاه اصحاب و انصار، امام حسن مجتبی علیه السلام را می‏دیدند به یکدیگر می‏گفتند: خداوند متعال تمام خوبی‏ها وکمالات و اسرار علوم خود را به او عنایت نموده است.** الثّاقب فی المناقب: ج 3، ص 316، ح 3، مدینة المعاجز: ج 3، ص 359، ح 927 با تفاوت مختصر.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

زن شدن مردی در قبال توهین‏

حضرت امام جعفر صادق صلوات اللّه علیه حکایت نموده است:
روزی امام حسن مجتبی علیه السلام در جمعی از اقشار مختلف مردم حضور داشت، که یکی از افراد آن مجلس گفت:
یابن رسول اللّه! شما که این قدر قدرت دارید و می‏توانید با دعا معاویه را نابود کنید و زمین عراق و شام را جابه جا نمائید؛ و حتّی کاری کنید که زن تبدیل به مرد شود؛ و یا مرد، زن گردد، چرا این همه ظلم‏های معاویه را تحمّل کرده و سکوت می‏نمایید؟!
ناگاه یکی از دوستان معاویه که در آن جمع حاضر بود؛ با حالت تمسخر و توهین گفت: این شخص - یعنی؛ امام حسن مجتبی علیه السلام - کاری نمی‏تواند انجام دهد، چون او توان چنین کارهائی را ندارد.
در همین حال حضرت به آن دوست معاویه که از اهالی شام بود خطاب کرد و فرمود: تو خجالت نمی‏کشی که در بین مردها نشسته‏ای، بلند شو و جای دیگر بنشین.
امام صادق علیه السلام در ادامه فرمایش خود افزود: ناگهان مرد شامی متوجّه شد که به هیئت زنان در آمده است؛ و دیگر علامت مردی در او نیست.
سپس امام حسن مجتبی علیه السلام به آن مرد شامی که تبدیل به زن شد، فرمود: اینک همسرت به جای تو مرد گردید؛ و او با تو همبستر می‏شود و تو یک فرزند خنثی آبستن خواهی شد.
چند روزی پس از گذشت از این ماجرا، هر دوی آن مرد و زن شامی نزد امام حسن مجتبی علیه السلام آمدند و از کردار و رفتار خود پشیمان شده و توبه کردند.
و حضرت در حقّ آن‏ها دعا کرد و از خداوند متعال، برای آنان در خواست مغفرت نمود؛ و هر دوی آن‏ها به دعای حضرت، به حالت اوّلشان باز گشتند.** بحارالأنوار: ج 43، ص 327، إثبات الهداة: ج 2، ص 56، ج 51، مدینة المعاجز: ج 3، ص 260، ح 880، با مختصر تفاوت.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

مسائل حضرت خضر و جواب امام حسن مجتبی (ع)

حضرت جوادالأئمّه صلوات اللّه علیهم حکایت فرماید:
روزی امیرالمؤمنین علیّ علیه السلام به همراه فرزندش، ابو محمّد حسن مجتبی؛ و نیز سلمان فارسی وارد مسجد شدند و چون در گوشه‏ای نشستند مردم نزد ایشان اجتماع کرده؛ و مردی خوش چهره بالباس‏های آراسته، نیز در میان آنان حضور داشت.
پس او خطاب به امیرالمؤمنین علیّ علیه السلام کرد و اظهار داشت: یا امیرالمؤمنین! می‏خواهم سه مسئله از شما سؤال نمایم؟
حضرت امیرالمؤمنین علیه السلام فرمود: آنچه می‏خواهی سؤال کن.
آن مرد گفت: اوّل این که انسان می‏خوابد روحش کجا می‏رود؟
دوّم آن که انسان چرا و چگونه فراموش می‏کند؛ و یا متذکّر می‏گردد؟
و سوّمین سؤال این است که به چه دلیل و علّتی فرزند شبیه به عمو، یا شبیه به دائی خود می‏شود؟
امام علیّ علیه السلام به فرزند خود - حضرت مجتبی سلام‏اللّه علیه - اشاره کرد و فرمود: ای ابو محمّد! جواب مسائل این شخص را بیان نما.
حضرت مجتبی سلام اللّه علیه اظهار نمود: جواب اوّلین سؤالت، این است که چون خواب انسان را فرا گیرد، روح او در هوا بین زمین و آسمان در حال حرکت، یا سکون می‏باشد تا هنگامی که صاحبش حرکتی کند و بیدار شود؛ پس چنانچه خدای متعال اجازه فرماید روح به کالبد او باز می‏گردد؛ وگرنه تا مدّت زمانی معیّن بین روح و جسد فاصله خواهد افتاد.
و امّا در رابطه با یادآوری و فراموشی، که چگونه بر انسان عارض می‏شود، بدان که قلب انسان همچون ظرفی سرپوشیده است، پس اگر انسان بر فرستادن صلوات بر محمّد و آل محمّد مداومت نماید، دریچه قلب او باز و روشن می‏شود و آنچه بخواهد در سینه‏اش آشکار و هویدا می‏گردد، ولی چنانچه صلوات نفرستد و خودداری کند، قلبش تاریک می‏گردد و فکرش خاموش خواهد ماند.
و امّا جواب سوّمین سؤال که گفتی فرزند چگونه شبیه به عمو و یا شبیه به دائی خود می‏شود، این است که اگر مرد هنگام زناشوئی و مجامعت، با آرامش خاطر و بدون اضطراب عمل نماید و نطفه در رحم زن قرار گیرد، فرزند شبیه پدر یا مادر خود خواهد شد.
ولی چنانچه با اضطراب و تشویش زناشوئی و مجامعت انجام پذیرد، فرزند شبیه به عمو یا دائی می‏گردد.
پس آن شخص اظهار نمود: من شهادت به یگانگی خداوند داده و می‏دهم، و شهادت بر بعثت و رسالت حضرت محمّد صلی الله علیه و آله داده و می‏دهم و همچنین شهادت می‏دهم که تو خلیفه و جانشین بر حقّ پیغمبر خدا خواهی بود.
و سپس نام مبارک یکایک ائمّه اطهار صلوات اللّه علهیم را بر زبان خود جاری ساخت؛ و شهادت بر امامت و ولایت آن‏ها داد و بعد از آن خداحافظی کرد و از مسجد خارج شد.
آن گاه امیرالمؤمنین علیّ علیه السلام به فرزند خود حضرت مجتبی سلام اللّه علیه فرمود: ای ابو محمّد! به دنبال آن مرد حرکت کن؛ و برو ببین چه خواهد شد.
حضرت امام حسن مجتبی سلام اللّه علیه از پدر خود اطاعت کرد و به دنبال آن شخص رفت؛ و پس از بازگشت چنین اظهار داشت: پدرجان! مرد چون از مسجد خارج شد، ناگهان ناپدید گشت و او را ندیدم.
امام علیّ علیه السلام فرمود: آیا او را شناختی؟
حضرت مجتبی سلام اللّه علیه اظهار درشت: شما بفرمائید، که چه کسی بود؟
آن گاه امیرالمؤمنین علیّ علیه السلام فرمود: همانا او حضرت خضر پیغمبر صلی الله علیه و آله بود.** مدینة المعاجز: ج 3، ص 85، که نویسنده محترم، این حدیث را از منابع مختلف ومتعدّدی نقل نموده است.

منبع:www.ghadeer.org

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ملاقات در بستر بیماری‏

ابن قُتیبه یکی از علماء و تاریخ نویسان اهل سنّت در کتاب خود آورده است:
پس از گذشت مدّتی از جریان سقیفه، روزی عمر به ابوبکر گفت: ما فاطمه، دختر رسول اللّه را از خودمان خشمناک و ناراحت گردانیده‏ایم، بیا با یکدیگر به ملاقات و دیدار او رویم تا از ما راضی و خوشنود شود.
لذا هر دو حرکت کردند و چون به درب منزل رسیدند، اجازه ورود خواستند؛ ولی به ایشان اجازه داده نشد.
به ناچار حضور امام علیّ علیه السلام آمدند و در این باره با او سخن گفتند؛ بنابر این امام علیّ علیه السلام برای آنها اجازه ورود طلبید و چون وارد شدند، روبروی حضرت زهراء سلام اللّه علیها نشستند.
و حضرت روی خود را از آن‏ها برگرداند، سلام کردند، امّا حضرت جوابشان را نداد.
ابوبکر گفت: ای حبیبه رسول اللّه! سوگند به خدا که من تو را بیش از دخترم، عایشه دوست دارم.
روزی که پدرت از دنیا رفت، ای کاش من مرده بودم؛ علّت آن که تو را از حقّ میراث پدرت منع کردم، چون شنیدم که فرمود: ما ارثیّه‏ای به جای نمی‏گذاریم، آنچه از اموال ما باقی بماند، صدقه است.
در این هنگام، فاطمه سلام اللّه علیها فرمود: اگر حدیثی را از پدرم رسول خدا برایتان بگویم، تأیید می‏کنید؟ گفتند: آری.
فرمود: خداوند را بر شما گواه می‏گیرم، آیا نشنیدید از پدرم، رسول اللّه صلّلی اللّه علیه و آله که می‏فرمود: رضایت فاطمه رضایت من است، خشم و غضب فاطمه خشم و غضب من می‏باشد، هرکه فاطمه را دوست دارد مرا دوست داشته است و هر که او را خشمگین و ناراحت کند، مرا خشمگین و ناراحت کرده است؟!
گفتند: بلی، چنین سخنی را از رسول اللّه شنیده‏ایم.
حضرت فاطمه فرمود: خدا و ملائکه را شاهد و گواه می‏گیرم که شما دو نفر مرا خشمگین و ناراحت کرده‏اید و من از شما خوشحال و راضی نخواهم شد تا پدرم، رسول خدا را ملاقات کرده و شکایت شما را به او کنم.
ابوبکر گفت: از خشم خداوند و غضب فاطمه به خداوند پناه می‏برم، و سپس در حال گریه از نزد حضرت خارج شدند.**أعیان الشّیعة: ج 1، ص 318، به نقل از الإمامة و السّیاسة.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شادی با دیدار فاطمه علیها السلام‏

هنگامی که این آیه قرآن بر پیامبر اسلام صلّلی اللّه علیه و آله نازل شد:
(و إنّ جهنّم لمَوْعِدُهُمْ أجْمَعین، لَها سَبْعَةُ أبْوابٍ لِکُلِّ بابٍ مِنْهُمْ جُزْءٌ مَقْسُومٌ )**سوره حجر: آیه 44.*** یعنی؛ همانا جهنّم وعده‏گاه تمامی افراد می‏باشد، که خداوند برایش هفت درب قرار داده و از هر دری افرادی وارد خواهند شد.
آن حضرت بسیار گریه و اصحاب آن حضرت نیز همه گریان شدند و کسی توان صحبت و سخن گفتن با حضرت را نداشت.
و چون هرگاه پیغمبر اسلام صلّلی اللّه علیه و آله دخترش حضرت فاطمه سلام اللّه علیها را می‏دید، شادمان و خوشحال می‏گردید، به همین علّت سلمان به سوی منزل آن مخدّره آمد تا ایشان را نزد پدر بزرگوارش آورد و موجب شادی و آرامش رسول خدا گردد.
وقتی سلمان به منزل حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه علیها وارد شد، دید حضرت مشغول آسیاب نمودن مقداری جو می‏باشد و با خود این آیه قرآن را زمزمه می‏نماید:
«وَ ما عِنْدَاللّهِ خَیْرٌ و أبْقی‏» یعنی؛ آنچه نزد خدای متعال و خواست او است بهتر و با دوام می‏باشد.
پس سلمان فارسی بر حضرت زهراء سلام کرد و بعد از آن، جریان ناراحتی و گریه حضرت رسول صلّلی اللّه علیه و آله را برای آن بزرگوار بیان نمود.
فاطمه زهراء سلام اللّه علیها با شنیدن این خبر از جای خود برخاست و چادر خود را که حدود دوازده جای آن پاره شده و درز گرفته بود بر سرافکند.
سلمان فارسی با دیدن چنین زندگی و لباسی به گریه افتاد و گفت: چقدر سخت و غیر قابل تحمّل است که دختران رؤساء و پادشاهان لباس‏های سُندس و ابریشم بپوشند، و در آن همه تجمّلات و آسایش باشند؛ ولی دختر محمّد، پیغمبر خدا صلّلی اللّه علیه و آله چادر پشمینِ وصله‏دار بپوشد و این همه سختی‏ها و مشقّت‏ها را تحمّل نماید.
هنگامی که حضرت فاطمه سلام اللّه علیها به حضور پدر خود، حضرت رسول صلّلی اللّه علیه و آله وارد شد، اظهار نمود: یا رسول اللّه! سلمان از زندگی و لباس‏های من تعجّب کرده و در گریه و اندوه، فرو رفته است.
حضرت رسول صلوات اللّه علیه به سلمان فرمود: دخترم، فاطمه محبوب خدا است و از سابقین در ورود به بهشت خواهد بود.
پس از آن، حضرت زهراء سلام اللّه علیها اظهار داشت: پدر جان! دخترت فدای تو گردد، چرا گریان بوده‏ای؟
حضرت رسول فرمود: دخترم! جبرئیل امین دو آیه قرآن پیرامون جهنّم بر من نازل نمود، که بسیار دردآور و وحشتناک بود و سپس آن دو آیه شریفه را خواند.
حضرت زهراء سلام اللّه علیها با شنیدن آن دو آیه قرآن گریست و به صورت بر زمین افتاد و گفت: وای به حال گناه‏کارانی که اهل آتش جهنّم گردند.
سلمان چون این صحنه دلخراش را دید، گفت: ای کاش من گوسفندی می‏بودم تا مرا می‏کشتند و قطعه قطعه می‏کردند و می‏خوردند و نامی از آتش سوزان جهنّم را نمی‏شنیدم 
و ابوذر گفت: ای کاش مادرم عقیم بود و مرا نزائیده بود و این گونه وصف آتش دوزخ را نمی‏شنیدم 
و سپس مقداد گفت: و ای کاش من پرنده‏ای در منقار پرندگان می‏بودم و نامی از آتش سوزان جهنّم را نمی‏شنیدم.**بحارالأنوار: ج 43 ص 87 89 ح 9.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

وای برنماز گزاران!!!

مرحوم سیّد بن طاووس در کتاب فلاح السّائل آورده است:
روزی حضرت صدّیقه کبری‏، فاطمه زهراء سلام اللّه علیها به محضر مبارک پدر بزرگوار خود، رسول گرامی اسلام صلّلی اللّه علیه و آله وارد شد؛ و اظهار داشت: ای پدر جان! جزای آن دسته از مردان و یا زنانی که نماز را سبک می‏شمارند، چیست؟
پیامبر خدا صلوات اللّه علیه فرمود: دخترم، فاطمه جان! هرکس نماز را سبک شمارد و به شرائط و دستورات آن بی‏اعتنائی نماید، خداوند او را به پانزده نوع عقاب، مجازات می‏گرداند:
شش نوع آن در دنیا، سه نوع آن موقع مرگ و جان دادن، سه نوع در قبر و سه نوع دیگر در قیامت آن هنگامی که از قبر بر انگیخته شود خواهد بود.

امّا آن شش نوع عقابی که در دنیا خواهد دید:
1 برداشتن برکت و توفیق از عمرش، که نتواند از آن بهره کافی و سودمندی برگیرد.
2 برداشتن برکت از درآمدهایش.
3 پاک شدن سیمای نیکوکاران از چهره‏اش.
4 سرگردان و دلسرد شدن در کارها و عباداتش.
5 دعاها و خواسته‏هایش مستجاب نخواهد شد.
6 آن که در دعای مؤمنین سهیم نخواهد بود و دعای خیر ایشان شاملش نمی‏شود.
و امّا آن عقاب‏هائی را که هنگام مرگ خواهد دید:
1 ذلیلانه خواهد مُرد.
2 گرسنه و تشنه جان می‏دهد.
3 هیچ چیزی تشنگی و گرسنگی او را بر طرف نسازد.
و امّا آن عذاب‏هائی که در قبر دچارش می‏شود:
1 خداوند متعال ملکی را مأمور می‏نماید تا مرتّب او را مورد شکنجه قرار دهد.
2 قبرش تنگ و تاریک و وحشتناک می‏باشد.
و امّا آنچه در قیامت مبتلایش می‏گردد:
1 خداوند ملکی را مأمور می‏نماید تا او را بر صورت، روی زمین بکشاند و اهل محشر او را تماشا نمایند.
2 محاسبه و بررسی اعمالش سخت و دقیق خواهد بود.
3 و در نهایت این که مورد رحمت و محبّت خداوند قرار نمی‏گیرد و عذابی دردناک دچارش خواهد شد.**مستدرک الوسائل: ج 3، ص 23، ح 1

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

پاداش پاسخگوئی به مسائل‏

امام حسن عسگری صلوات اللّه و سلامه علیه حکایت فرماید:روزی زنی نزد حضرت فاطمه زهراء علیها السلام وارد شد و گفت: مادری دارم ضعیف و ناتوان که برای انجام نماز، مسئله‏ای برایش پیش آمده و مرا فرستاده است تا پاسخ آن را از شما دریافت نمایم.
حضرت زهراء علیها السلام پس از گوش دادن به سخنان آن زن، جوابش را داد و آن زن دو مرتبه سؤال خود را تکرار کرد و حضرت دوباره جواب او را داد.
و به طور مرتّب آن زن سؤال خود را بازگو کرد تا آن که به ده مرتبه رسید و حضرت زهراء علیها السلام بدون هیچ گونه احساس و اظهار ناراحتی و بلکه به عطوفت پاسخ او را بیان می‏نمود.**احتمالاً مضمون سؤالها مختلف بوده است، نه این که سؤال را تکرار کرده باشد.س از آن، زن خجالت زده شد و گفت: شما را خسته و ناراحت کردم، بیش از این مزاحم شما نمی‏شوم.
و حضرت زهراء علیها السلام اظهار نمود: خیر، برای من زحمتی نخواهد بود و سپس افزود: چنانچه شخصی أجیر شده باشد تا باری سنگین را به جائی ببرد و در إزای آن مبلغ صد هزار دینار مزد بگیرد آیا ناراحت می‏شود؟!
و آن زن در جواب حضرت گفت: خیر.
بعد از آن فرمود: من برای هر سؤال که جوابش را بگویم أجیر تو هستم و مزد و پاداش آن نزد خداوند متعال به ارزشی بیش از آنچه که در این جهان است، می‏باشد.
پس اکنون آنچه می‏خواهی سؤال کن و برای من ناراحت مباش، که از پدرم رسول اللّه صلوات اللّه علیه شنیدم، فرمود:
علماء و دانشمندان، شیعیان و پیروان ما در روز قیامت در حالی محشور می‏شوند، که تاج کرامت بر سر نهاده‏اند.
چون آنان در دنیا بر هدایت بندگان خدا، تلاش و کوشش داشته‏اند مورد لطف و رحمت خداوند قرار می‏گیرند و هدایا و خلعت‏های گرانبهای بهشتی تقدیمشان می‏شود ...
پس از آن حضرت زهراء علیها السلام فرمود: ای بنده خدا! ارزش یکی از آن خلعت‏ها، هزار بار بیش از آنچه است که در این دنیا وجود دارد وخورشید بر آن می‏تابد.
چون که چیزهای این دنیا هر چند هم به ظاهر ارزش والائی داشته باشد؛ امّا فاسد شدنی و فناپذیر است، بر خلاف قیامت و بهشت که هر چه در آن باشد سالم و جاوید خواهد بود.**تفسیرالامام العسکری علیه السلام : ص 340، ح 216 ، بحارالأنوار: ج 2، ص 3، ح 3.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نسوختن انگشت در دیگ حریره‏

أنس بن مالک حکایت کند:
روزی حجّاج بن یوسف ثقفی مرا نزد خویش احضار کرد و درباره جریان به هم زدن و مخلوط کردن غذای داخل دیگ به وسیله دست، که توسّط حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه علیها انجام گرفته بود، سؤال کرد.
گفتم: روزی عایشه به حضور فاطمه زهراء علیها السلام وارد شد و دید که آن حضرت مشغول پختن حریره برای دو فرزندش حسن و حسین علیهما السلام می‏باشد.
و مقداری آرد و شیر و روغن داخل دیگ ریخته بود و آن را روی اجاقی که آتش زیر آن شعله ور بود قرار داده؛ و با انگشت خود، حریره داخل دیگ را در حالی که می‏جوشید و غُل غُل می‏کرد، به هم می‏زد و مخلوط می‏نمود.
عایشه با دیدن چنین صحنه‏ای بُهت زده گشت و با حیرت و تعجّب، از منزل دختر پیامبر خدا صلّلی اللّه علیه و آله خارج شده و به سوی منزل پدرش، ابوبکر حرکت کرد.
و چون به منزل پدرش وارد شد، گفت: ای پدر! هم اکنون جریان عجیبی را از فاطمه زهراء مشاهده کردم، که مرا به حیرت و تعجّب واداشته است.
او را دیدم در حالی که دیگ حریره، روی اجاق آتش می‏جوشید، با انگشت خویش آن‏ها را به هم می‏زد و مخلوط می‏نمود.
ابوبکر گفت: ای دخترم! این موضوع را مخفی و کتمان دار، مبادا کسی متوجّه شود، که این امر بسیار مهمّ و عظیم است.
ولی همین که پیامبر اسلام صلّلی اللّه علیه و آله از این جریان آگاه شد، بالای منبر رفت و پس از حمد و ثنای الهی، فرمود:
مردم از دیدن صحنه جریان دیگ و آتش تعجّب می‏کنند و آن را جریانی عظیم و غیر قابل قبول می‏پندارند.
و سپس افزود: سوگند به آن کسی که مرا به رسالت مبعوث کرده و به نبوّت خویش بر انگیخته است، باید بدانید که خداوند متعال آتش و حرارت آن را بر جسد فاطمه و بر خون و مو و تمام اجزاء بدنش حرام گردانیده است.
همانا فاطمه و شیعیانش (پیروان واقعی در عمل و گفتار) از حرارت آتش در أمان خواهند بود، و بلکه آتش و خورشید و ماه و ستارگان و کوه‏ها، همه و همه در طاعت فاطمه و نسل او یعنی؛ اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام می‏باشند.
و همچنین جنّیان در رکاب آخرین فرزندش، امام زمان علیه السلام با مخالفان و ظالمان می‏جنگند.
و در آن هنگام، زمین تمام برکات و گنجینه‏ها و مخازنش را تسلیم مهدی موعود عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف‏خواهد نمود.
پس وای به حال کسی که در فضائل ومناقب بی شمار فاطمه شکّ کند، خداوند لعنت کند آن کسانی را که به هر عنوانی، کینه و دشمنی شوهرش، علیّ بن ابی طالب را در دل دارند و امامت او و دیگر فرزندانش را نپذیرند و انکار کنند.
ودر پایان افزود: بدانید و آگاه باشید که فاطمه علیها السلام در صحرای محشر بیش از دیگران شفاعت می‏نماید و شفاعتش پذیرفته و مقبول درگاه خداوند متعال قرار خواهد گرفت.**الثّاقب فی المناقب: ص 293، ح 250.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

رحلت یا شهادت !!!قضاوت با خودتان

پس از آن که قضیّه جنگ خیبر پایان یافت و اموال خیبر به عنوان غنیمت ، طبق دستور پیغمبر اسلام صلّى اللّه علیه و آله بین مسلمین تقسیم گردید، یک زن یهودى به نام زینب دختر حارث که دختر برادر مَرْحَب باشد برّه اى کباب شده را به عنوان هدیه تقدیم آن حضرت و همراهانش کرد.
زن یهودى پیش از آن که برّه را تحویل دهد از اصحاب سؤ ال کرد که پیغمبر خدا کجاى گوسفند را بهتر دوست دارد؟ اصحاب در جواب آن زن ، اظهار داشتند: پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله ، دست آن را بهتر از دیگر اعضایش دوست دارد.
پس آن زن یهودى تمامى برّه را آغشته به زهر نمود، مخصوصا دست آن را بیشتر به زهر آلوده کرد و جلوى حضرت و یارانش نهاد.
حضرت مقدارى از دست برّه را تناول نمود و سپس به اصحاب خود فرمود: از خوردن آن دست بکشید، زیرا که گوشت این برّه مسموم است .
پس از آن حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله آن زن یهودى را احضار کرد و به او فرمود: چرا چنین کردى ؟
او در جواب گفت : براى آن که من با خود گفتم : اگر این شخص پیغمبر باشد به او آسیبى نمى رسد وگرنه از شرّ او راحت مى شویم .
و چون حضرت سخنان او را شنید، او را بخشید،. ولى پس از آن جریان ، حضرت به طور مکرّر مى فرمود: غذاى خیبر مرا هلاک ؛ و درونم را متلاشى کرده است .
روایات در چگونگى شهادت و مسموم شدن آن حضرت متفاوت است ، لیکن آنچه در تاریخ و احادیث آمده است و به طور قطعى از آن استفاده مى شود این است که حضرت به وسیله زهر مسموم و به شهادت رسید.
در برخى از کتب وارد شده است که امام صادق علیه السلام فرمود: آن دو نفر زن حفصه و عایشه حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله را مسموم و شهید کردند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

قران برتر است یاتورات؟

روایت شده که از پیامبر (ص) پرسیدند: قرآن برتر است یا تورات؟ فرمودند: در قرآن آیه ای است که از تمام کتابهایی که خداوند بر پیامبرانش نازل فرموده بهتر و برتر و والاتر است و آن آیه الکرسی است.

 

پیامبر فرمودند با فضیلت ترین آیه ای که بر من نازل شد آیه الکرسی است.

 

پیامبر فرمودند آیه الکرسی وسوره توحید عظیم تر از همه چیزهایی است که دون و پست تر از خداست.

 

پیامبر (ص) فرمودند: دانش بر تو گوارا باد. سوگند به کسی که جان محمد در دست اوست این آیه دارای دو زبان و دو لب است که در عرش الهی تسبیح و تقدیس خدا می گوید.

 

رسول خدا (ص) فرمود: در شب معراج دو لوح را دیدم ، که در یک لوح سوره حمد و در لوح دیگر کل قرآن قرار داشت که سه نور از آن می درخشید . پس گفتم ای جبرئیل این نوره چیست؟ جبرئیل در جواب گفت : آن سه نور یکی سوره توحید و یکی سوره یاسین و دیگری آیه الکرسی می باشد.

 

پیامبر (ص) فرمودند: در معراج در آـسمان هفتم دیدم که ملائکه حجب سوره نور را می خوانند ، خزان کرسی آیه الکرسی و حمله عرش سوره مومن را می خوانند.

 

امام صادق (ع) فرمود: همانا من از آیه الکرسی برای بالا رفتن درجات استفاده می کنم.

 

امام صادق (ع) فرمودند: هرگاه سوره حمد و توحید و قدر را با آیه الکرسی بخوانید و بعد از آن برخیزید و و رو به قبله حاجات خود را از خدا بخواهید که حاجاتتان بر آورده خواهد شد زیرا اسم اعظم هستند.

 

امام علی (ع) فرمودند اگر شما از آثار معنوی آیه الکرسی آگاه بودید در هیچ حال خواندن آن را ترک نمی کردید.

 

امام محمد باقر (ع) فرمودند: هر کس یک بار آیه الکرسی را بخواند خداوند هزار ناراحتی از ناراحتی های دنیا و هزار سختی آخرت رااز او دور می کند که کمترین ناراحتی دنیا فقر و کمترین سختی آخرت فشار قبر است.

 

رسول خدا در خواب به دختر خویش فرمودند: ترازوی اعمال خویش را با آیه الکرسی سنگین گردان. زیرا هرکس آن را قرائت نماید آسمان وزمین با فرشتگانش به جنبش و حرکت در آیند و خداوند را با صدای بلند به پاکی یاد کنند و او را بزرگ بدارند و تسبیح گویند. پس از آن تمامی فرشتگان از خداوند می خواهند که گناه خواننده آیه الکرسی را ببخشد و از خطا و لغزشش در گذرد.

 

رسول خدا (ص) فرمودند: هرکس آیه الکرسی را یک بار بخواند اسم او از دیوان اشقیا و انسان های بد محو می شود.

 

امام رضا (ع) به نقل از پیامبر فرمودند: هر کس 100 مرتبه آیه الکرسی را بخواند چنان باشد که همه عمر خود را عبادت کرده باشد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

به عمر او اضافه شد

جوانى به ((حضرت داود على نبینا و آله و علیه السّلام )) سخت ارادتمند و علاقمند بود، او همه کارهایش را رها کرده بود، و هر روز خدمت حضرت داود مى رسید و کتاب زبور را مى خواند.
یک روز ((حضرت ملک الموت (ع )) به دیدن ((حضرت داود (ع )) رفت و در ضمن ، نگاه تندى هم به جوان کرد.
((حضرت داود (ع )) فرمود: مثل اینکه نظر خاصى به دوست ما دارى ؟
((حضرت عزرائیل (ع )) فرمود: ((بلى ، هفته دیگر، چنین روزى قرار است جان این جوان گرفته شود))
((حضرت داود (ع )) فرمود: آیا این وعده قطعى است ؟
((حضرت عزارئیل (ع )) فرمود: بله وعده قطعى است .
((حضرت داود (ع )) چون به جوان علاقمند بود، خیلى متاءثّر شد و از او دلجویى کرد، و در ضمن گفتگو از او پرسید: ((آیا ازدواج کرده اى ؟))
جوان گفت : خیر، ازدواج نکرده ام !.
((حضرت داود (ع )) با خود گفت : ((یک هفته بیشتر به آخر عمر این جوان نمانده است و او هنوز مجرّد است ))، به همین خاطر به فکر افتاد همسرى براى او پیدا نماید.
((حضرت داود (ع )) مردى از بنى اسرائیل را که فردى با ایمان و با اخلاص بود، طلبید و موضوع را با وى در میان گذاشت ، و از دخترش براى جوان خواستگارى نمود، او هم فورا اطاعت کرد و پس از رضایت دختر، حضرت دختر را به عقد آن جوان درآورد و عروسى برپا شد.
جوان روزهاى بعد هم به خدمت ((حضرت داود (ع )) مى رفت و از محضر ایشان استفاده مى کرد، تا اینکه هفت روز گذشت ؛ روز هفتم هم جوان به خدمتش رفت ، ولى از مرگ او خبرى نشد.
پس از گذشت یک هفته ((ملک الموت (ع )) به دیدن ((حضرت داود (ع )) رفت .
((حضرت داود (ع )) از او پرسید: ((چرا طبق وعده اى که داده بودى جوان از دنیا نرفت ؟))
((حضرت ملک الموت (ع )) فرمود: ((موعد مرگ جوان رسیده بود، لکن شما و پدر آن دختر با کارتان رحم خداوند را متوجّه او کردید)) و از جانب حق سبحانه و تعالى خطاب رسید که :
((ما از شما براى محبّت به این جوان سزاوارتریم ، لذا بر عمرش ‍ افزوده گشت ))

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اسم اعظم

در زمان خلافت ((ماءمون الرشید)) در شهر ((طوس )) عالمى از دوستان ((اهلبیت و خاندان پیغمبر (ص )) در پریشانى و تنگدستى زندگى مى کرد.
از قضا براى امرار معاش خود مقدارى هم به نانوا و عطار و بقّال و خواربار فروش ، بدهکار شده بود، و هرچه مى خواست خود را از این مهلکه نجات دهد میَسّر نمى شد، تا اینکه یک روز تمام طلبکارها در خانه اش جمع شدند وبناى داد و فریاد گذاشتند.
در این میان یکى از همسایه ها خبردار شد و طلبکاران را دعوت به آرامش نمود، و از آنها خواست یک ماه به او مهلت دهند، تا عالم دِیْنش را اداء کند، آنها نیز به امید فرج ناگزیر با درخواست آن (همسایه ) موافقت کردند.
فرداى آن روز به قصد دیدار یکى از اقوام ثروتمندش در نیشابور، خواست شهر طوس را ترک کند، در این اثناء غلامى نزد او آمد و از مولاى خود دو کیسه طلائى را برسم امانت نزد عالم سپرد و گفت : مولایم عازم حج است پس از مراجعت آن را پس خواهد گرفت .
عالم با ایمان چون امین مردم بود امانت را گرفت و در محل اَمْنى از خانه آن را پنهان کرد، و به عیالش هم چیزى از این ماجرا نگفت ، و به سفرش ادامه داد.
پس از رسیدن به نیشابور او را دست خالى برگردانیدند.

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ملاقات حضرت موسی(ع) با خضر نبی(ع)

حضرت موسی بن عمران(ع) نزد حضرت خضر(ع) آمد. از حضرت خضر(ع) خواست تا از دانشى که در اختیار دارد وى را بهره‏مند سازد. حضرت خضر(ع) به او گوش زد نمود که وى تحمّل آموخته‏ هاى وى را ندارد. آن گاه از مصیبت هایى که بر محمّّد و آل محمّّد(ص) وارد می شود، برایش سخن گفت و وى را آگاه ساخت. گریه و ناله هر دو به آسمان رسید. دو بار حضرت خضر(ع) این آیه  را «دل ها و دیدگان مشرکان را بر مى‏گردانیم تا به مانند اولین بار باز هم به معجزات پیامبر(ص) ایمان نیاورند.» براى‏ حضرت موسى(ع) گفت. حضرت خضر(ع) او را از همراهى با خود نهى مى‏ کرد. وی می دانست، صبر حضرت موسى(ع) در برابر آن چه به آن احاطه علمى ندارد، غیر ممکن است.

حضرت موسى(ع) در پاسخ حضرت خضر(ع) گفت: به خواست خداوند مرا شکیبا خواهى یافت.

ادامه مطلب...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰