سلام بر پسر فاطمه (س)

اللهم بلغ مولانا الامام الهادی المهدی، القائم بامرک

۱۰۲ مطلب با موضوع «حکایات» ثبت شده است

بدن تازه مرحوم کلینی(ره)

قبر شریف مرحوم کلینى رحمه الله علیه صاحب کافى در بغداد سر پل قرار دارد وقتى یکى از حکام جور به فکر افتاد که قبر حضرت موسى بن جعفر (علیه السلام) را خراب کند، تا کسى به زیارت کاظمین نرود، وزیرش که در باطن شیعه بود، متحیر ماند چه کند نمى تواند حرفى بزند، چون اگر بفهمند شیعه است جانش در خطر است، همینطور که مى آمدند، سر پل رسیدند وزیر گفت: اینجا قبر یکى از علماى این مذهب است و از نمایندگان موسى بن جعفر (ع)مى باشد، اینها مى گویند: جسد این شخص تازه است و نمى پوسد، اگر دیدى راست مى گویند، صلاح نیست دست به قبر موسى بن جعفر(ع) بزنى. حاکم پذیرفت و فورا امر کرد قبر کلینى را نبش کردند، دیدند جسد ایشان تر و تازه است و از آن عجیب تر اینکه طفل کوچک شیرخوارى هم پهلوى او مى باشد که جسدش تازه است معلوم نیست آیا بچه خود آن بزرگوار بوده یا از دیگرى بوده، هرچه هست ببینید حیات چه مى کند .((با خدا بودن چه مى کند)) اگر کسى متصل به معدن حیات شد او هم برخوردار مى گردد، البته آل محمد  صلوات الله علیهم اجمعین  معدن هر خیرى هستند، از آثار همین حیات است معجزاتى که از قبور مطهر ایشان و امامزادگان و علماى حقه مشاهده مى شود زیرا جسد آنها هم حیات دارد.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

صورت زیبا اعمال خوبش بود

در کتاب اربعین سید عظیم الشان قاضى سعید قمى منقول است که از شیخ بهائى نقل مى فرماید که فرمود: رفیقى در قبرستان اصفهان داشتم که همیشه بر سر مقبره اى مشغول عبادت بود و شبها گاهى به دیدنش مى رفتم، روزى از او سؤال کردم از عجائب قبرستان چه دیده اى؟عرض کرد: روز قبل در قبرستان جنازه اى را آوردند و در این گوشه دفن کردند و رفتند، هنگام غروب بوى گندى بلند شد و مرا ناراحت کرد، چنین بوى گندى در تمام عمرم استشمام نکرده بودم. ناگاه هیکل موحشه و مظلمه اى همانند سگ دیدم که بوى گند از او بود، این صورت نزدیک شد تا بر سر آن قبر ناپدید گردید، مقدارى گذشت بوى عطرى بلند شد که در مدت عمرم چنین بوى خوش نشنیده بودم در این هنگام صورت زیبا و دلربائى آمد و بر سر همان قبر محو شد((اینها عجائب عالم ملکوت است که به این صورت ها ظاهر مى شود))، مقدارى گذشت دیدم صورت زیبائى از قبر بیرون آمد ولى زخم خورده و خون آلود است .گفتم: پروردگارا به من بفهمان این دو صورت چه بود؟ به من فهماندند که آن صورت زیبا اعمال نیکویش بود و آن هیکل موحشه کارهاى بدش و چون افعال زشتش بیشتر بود در قبر انیس همان است تا وقتى که پاک شود و نوبت صورت زیبا برسد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نمی دانم مورد قبول است یا نه!!!

امام على (علیه السلام) بسیار صدقه مى داد و به مستمندان کمک مالى مى کرد.شخصى به آن حضرت عرض کرد: کم تصدق الا تمسک!چقدر زیاد صدقه مى دهى، آیا چیزى براى خود نگه نمى دارى؟ امام على (علیه السلام) در پاسخ فرمود: آرى به خدا سوگند، اگر بدانم که خداوند انجام یک واجب  و انجام یک وظیفه  را قبول مى کند، از زیاده روى در انفاق خوددارى مى کردم، ولى نمى دانم که آیا این کارهاى من مورد قبول خداوند هست یا نه؟ چون نمى دانم، آنقدر مى دهم تا بلکه یکى از آنها قبول گردد. به این ترتیب امام على (علیه السلام) با کمال تواضع، به قبولى اعمال توجه داشت، یعنى کیفیت را مورد توجه قرار مى داد نه زیادى و کمیت را، و از این رهگذر مى آموزیم که باید کارهایمان را با اخلاص و شرائط قبولى انجام دهیم تا در پیشگاه خدا قبول گردد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

به هر سو رو کنی همان سو خداست

در عصر خلافت ابوبکر بود، گروهى از مسیحیان به سرپرستى اسقف و عالم بلند پایه خود به مدینه آمدند، جویاى خلیفه رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) شدند، مردم ابوبکر را معرفى کردند، آنها نزد ابوبکر رفته و سؤالاتى مطرح نمودند، ابوبکر براى گرفتن پاسخ صحیح، آنها را به محضر امام على (علیه السلام) فرستاد، آنها نزد امام آمدند در میان سؤالات خود یکى از سؤالاتشان این بود: خدا در کجا است؟امام (علیه السلام) آتشى افروخت و سپس از آنها پرسید، روى آن به کدام طرف است ؟ آنها جواب دادند که همه طرف روی ان حساب مى شود وپشت و رو ندارد. امام (علیه السلام) فرمود: وقتى براى آتش که مصنوع خدا است، روى خاصى نیست آفریدگار آن که هیچ گونه شبیهى ندارد، بالاتر از آن است که پشت و رو داشته باشد، مشرق و مغرب از آن خداست به هر سو رو کنى، همان سو روى خداست و چیزى بر او پوشیده نیست.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

کدام بهترند، دشمنان یا دوستان ؟

پس از جریان صلح امام حسن مجتبى علیه السلام با معاویه ، آن حضرت مورد ضربت شمشیر قرار گرفت. یکى از دوستان حضرت به نام زید بن وهبِ جَهنى حکایت کند: در شهر مداین به محضر امام علیه السلام شرفیاب شدم و ایشان را در حالى دیدم که از شدّت درد و زخم آن شمشیر بى تابى و ناله مى کرد. گفتم یاابن رسول اللّه ! مردم متحیّر و سرگردان شده اند، تکلیف ما چیست ؟ امام حسن مجتبى علیه السلام فرمود: به خدا سوگند! در نظر من معاویه از این جمعیّت بى ایمان براى من بهتر است. این اشخاص ادّعاى شیعه و دوستى مرا دارند، ولیکن چون کرکسان در انتظار مرگ من نشسته اند، اینان حیثیّت و آبروى مرا نابود کرده ، اموال ما را به یغما بردند. سوگند به خداوند! چنانچه از معاویه پیمان ایمنى بگیرم ، دیگر گزندى از او به من و خانواده ام نخواهد رسید،و چه بسا همین کار سبب شود که مسلمانان و دیگر دوستانم از شرّ او در امان بمانند، و در غیر این صورت همین اشخاص مرا با دستِ بسته ، تحویل معاویه خواهند داد. براى همگان و حتّى براى آیندگان سودمند مى باشد،و این بهتر از آن است که کوفیان مرا اسیر کرده و با دستِ بسته تحویل او دهند، و آن وقت با منّت مرا آزاد نماید، که در این صورت  خاندان بنى هاشم براى همیشه تضعیف و خوار شده و مورد سرزنش و اهانت همگان قرار خواهند گرفت. زید جهنى اظهار داشت : یا ابن رسول اللّه ! آیا در چنین حالت و موقعیّتى دوستان و شیعیان خود را همچون گله گوسفند بدون چوپان و حامى رها مى نمائى ؟! امام علیه السلام فرمود: اى زید! من مسائلى را مى دانم که شماها به آن آگاهى ندارید، همانا پدرم امیرالمؤ منین علیه السلام روزى مرا شادمان و خندان دید، پس اظهار داشت: فرزندم ! زمانى فرا خواهد رسید که پدرت را کشته ببینى و همگان از تو روى برگردانند، و بنى امیّه حکومت را در دست گیرند و بیت المال را از مستحقّین قطع و بین دوستان خود تقسیم نمایند و در آن زمان مؤمنین ذلیل و خوار گردند و فاسقان و فاجران قدرت و نیرو گیرند حقّ پایمال شود و باطل رواج یابد خوبان و نیکان مورد لعن و سرزنش قرار گرفته و شکنجه شوند. پس روزگار این چنین سپرى شود، تا شخصى از اهل بیت رسالت در آخر زمان ظاهر گردد و عدل و داد را گسترش دهد. و خداوند در آن زمان برکات آسمانى خود را بر مؤمنین فرود فرستد و گنج هاى زمین ، هویدا و آشکار شود و خوشا به حال کسانى که آن زمان را درک نمایند.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

سبطى در آغوش جبرئیل علیه السلام

عبداللّه بن عبّاس - پسر عموى پیغمبر اسلام و امام علىّ صلوات اللّه و سلامه علیهما - حکایت نماید: 
روزى در محضر رسول اللّه صلى الله علیه و آله نشسته بودیم ، که حضرت فاطمه زهراء علیها السلام با حالت گریه وارد شد. 
رسول خدا صلوات اللّه علیه فرمود: دخترم ! چرا گریان هستى ؟ 
اظهار داشت : اى پدرجان ! امروز حسن و حسین - سلام اللّه علیهما - از منزل خارج شده اند؛ و تاکنون برنگشته اند و هر کجا به دنبالشان گشتم آن ها را نیافتم . 
سپس افزود: و شوهرم علىّ علیه السلام هم ، مدّت پنج روز است که جهت کشاورزى از منزل خارج شده و هنوز نیامده است . 
در این بین حضرت رسول صلى الله علیه و آله خطاب به اصحاب کرد - که در جمع ایشان ابوبکر و سلمان فارسى و ابوذر حضور داشتند - و فرمود: حرکت کنید و ببینید نوران چشمم کجا رفته اند، آن ها را بیابید و نزد من بیاورید. 
حدود هفتاد نفر جهت یافتن آن دو عزیز بسیج شدند؛ ولیکن همگى پس از گذشت ساعتى آمدند و گفتند: آن ها را نیافتیم . 
حضرت رسول صلوات اللّه علیه بسیار غمگین و افسرده خاطر شد، پس جلوى مسجد آمد و دست به دعا بلند نمود و اظهار داشت : خدایا! تو را به حقّ ابراهیم و به حقّ آدم ، نور چشمانم و میوه هاى قلب مرا در هر کجا هستند از گزند هر آفتى سالم نگه دار، یا ارحم الرّاحمین ! 
و چون دعاى حضرت پایان یافت ، جبرئیل امین علیه السلام فرود آمد و گفت : یا رسول اللّه ! ناراحت مباش ، حسن و حسین در دنیا و آخرت سالم و گرامى مى باشند؛ و خداوند ملکى را ماءمور نموده تا محافظ آن ها باشد؛ و درحال حاضر در قلعه بنى نجّار در صحّت و سالم آرمیده اند. 
له ، با شنیدن این خبر شادمان و خوشحال گردید و آن گاه به همراه جبرئیل و میکائیل و عدّه اى از اصحاب به طرف حظیره و قلعه بنى نجّار حرکت کردند، وقتى وارد آن قلعه شدند؛ دیدند حسن ، برادرش حسین را در آغوش گرفته و هر دو دست در گردن هم کرده و به آرامى خوابیده اند. 
پس حضرت دو زانو کنار آن عزیزان نشست و مشغول بوسیدن آن ها شد تا آن که هر دو بیدار شدند. 
بعد از آن حضرت رسول ، حسین را و جبرئیل ، حسن را - که سلام و صلوات خدا بر آنان باد - در آغوش گرفته و از قلعه خارج شدند. 
و سپس پیغمبر فرمود: هر که حسن و حسین را دشمن دارد، اهل آتش جهنّم خواهد بود؛ و هر که دوستدار آن ها باشد و آن ها را عزیز و گرامى دارد، اهل بهشت خواهد بود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ارزش نان

روزى حضرت امام حسن مجتبى علیه السلام وارد مستراح شد و تکّه نانى را در آن جا مشاهده نمود، آن را از روى زمین برداشت ؛ و آن را خوب تمیز کرد و سپس تحویل غلام خود داد و فرمود: این نعمت الهى را نگهدار تا موقعى که بیرون آمدم آن را به من بازگردان .
هنگامى که حضرت خارج شد، از غلام تکّه نان را درخواست کرد؟ 
غلام اظهار داشت : آن را خوردم ، حضرت فرمود: تو در راه خدا آزاد شدى ، غلام سؤ ال کرد: علّت آزادى من چیست ؟ ء علیها السلام - شنیدم ؛ و او از پدرش - رسول خدا صلى الله علیه و آله - حکایت فرمود: هرکس تکّه نانى را در بین راه پیدا کند و آن را بردارد و تمیز نماید و بخورد، آن تکّه نان ، در شکمش قرار نمى گیرد مگر آن که خداوند متعال او را از آتش جهنّم آزاد مى گرداند. 
و سپس افزود: چطور من شخصى را که خداوند آزادش مى نماید، خادم خود قرار دهم ، تو آزاد هستى .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روش ارشاد

روزى امام حسن مجتبى صلوات اللّه علیه به همراه برادرش ، حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السلام از محلّى عبور مى کردند، پیرمردى را دیدند که وضو مى گرفت ؛ ولى وضویش را صحیح انجام نمى داد. 
وقتى کنار پیرمرد آمدند، امام حسن علیه السلام خطاب به برادرش کرد و اظهار داشت : تو خوب وضو نمى گیرى ؛ و او هم به برادرش گفت : تو خود هم نمى توانى خوب انجام دهى ، (البتّه این یک نزاع مصلحتى و ظاهرى بود، براى آگاه ساختن پیرمرد). 
و سپس هردو پیرمرد را مخاطب قرار دادند و گفتند: اى پیرمرد! تو بیا و وضوى ما را تماشا کن ؛ و قضاوت نما که وضوى کدام یک از ما دو نفر صحیح و درست مى باشد. 
و هر دو مشغول گرفتنِ وضو شدند، هنگامى که وضویشان پایان یافت ، اظهار داشتند: اى پیرمرد! اکنون بگو وضوى کدام یک از ما دو نفر بهتر و صحیح تر بود؟ 
پیرمرد گفت : عزیزانم ! هر دو نفر شما وضویتان خوب و صحیح است ، ولى من نادان و جاهل مى باشم ؛ و نمى توانم درست وضو بگیرم ، ولیکن الا ن از شما یاد گرفتم ؛ و توسّط شما هدایت و ارشاد شدم .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

امتحان

ابو عبدالله محمد بن خفیف شیرازى ، معروف به شیخ کبیر، از عارفان بزرگ قرن چهارم هجرى است . وى عمرى دراز یافت .سخنان و روایات منسوب به او در آثار صوفیان اهمیت بسیار دارد. همیشه در سیر و سفر بود و پدرش مدتى بر فارس حکومت مى کرد . در سال 371 هجرى قمرى درگذشت و اکنون مزار او در یکى از میدان هاى شیراز است .
او را دو مرید بود که هر دو احمد نام داشتند . یکى را احمد بزرگ تر مى گفتند و دیگرى را احمد کوچک تر . شیخ به احمد کوچک تر، توجه و عنایت بیش ترى داشت . یاران ، از این عنایت خبر داشتند و بر آن رشک مى بردند .نزد شیخ آمده ، گفتند: احمد بزرگ تر، بسى ریاضت کشیده و منازل سلوک را پیموده است ، چرا او را دوست تر نمى دارى ؟ شیخ گفت : آن دو را بیازمایم که مقامشان بر همگان آشکار شود.
روزى احمد بزرگ تر را گفت : یا احمد!این شتر را برگیر و بر بام خانه ما ببر .
احمد بزرگ تر گفت : یا شیخ !شتر بر بام چگونه توان برد؟ شیخ گفت : از آن در گذر، که راست گفتى .
پس از آن احمد کوچک تر گفت : این شتر بر بام بر .احمد کوچک تر، در همان دم کمر بست و آستین بالا زد و به زیر شتر رفت که او را بالا برد و به بام آرد. هر چه نیرو به کار گرفت و سعى کرد، نتوانست . شیخ به او فرمان داد که رها کند، و گفت : آنچه مى خواستم ، ظاهر شد . اصحاب گفتند: آنچه بر شیخ آشکار شد، بر ما هنوز پنهان است .
شیخ گفت : از آن دو، یکى به توان خود نگریست نه به فرمان ما . دیگرى به فرمان ما اندیشید، نه به توان خود . باید که به وظیفه اندیشید و بر آن قیام کرد، نه به زحمت و رنج آن . خداى نیز از بندگان خواهد که به تکلیف خود قیام کنند و چون به تکلیف و احکام ، روى آورند و به کار بندند، او را فرمان برده اند و سزاوار صواب اند؛ اگر چه از عهده برنیایند . و البته خداوند به ناممکن فرمان ندهد.(1)


1- برگزیده تذکرة الاولیاء، استعلامى ، ص 45 .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دوزخى کیست ؟

جعفر بن یونس ، مشهور به شبلى ( 335 247) از عارفان نامى و پر آوازه قرن سوم و چهارم هجرى است . وى در عرفان و تصوف شاگرد جنید بغدادى ، و استاد بسیارى از عارفان پس از خود بود.
در شهرى که شبلى مى زیست ، موافقان و مخالفان بسیارى داشت . برخى او را سخت دوست مى داشتند و کسانى نیز بودند که قصد اخراج او را از شهر داشتند. در میان خیل دوستداران او، نانوایى بود که شبلى را هرگز ندیده و فقط نامى و حکایت هایى از او شنیده بود. روزى شبلى از کنار دکان او مى گذشت . گرسنگى ، چنان ، او را ناتوان کرده بود که چاره اى جز تقاضاى نان ندید. از مرد نانوا خواست که به او، گرده اى نان ، وام دهد . نانوا برآشفت و او را ناسزا گفت . شبلى رفت .
در دکان نانوایى ، مردى دیگر نشسته بود که شبلى را مى شناخت . رو به نانوا کرد و گفت : اگر شبلى را ببینى ، چه خواهى کرد؟ نانوا گفت : او را بسیار اکرام خواهم کرد و هر چه خواهد، بدو خواهم داد. دوست نانوا به او گفت : آن مرد که الآن از خود راندى و لقمه اى نان را از او دریغ کردى ، شبلى بود . نانوا، سخت منفعل و شرمنده شد و چنان حسرت خورد که گویى آتشى در جانش برافروخته اند . پریشان و شتابان ، در پى شبلى افتاد و عاقبت او را در بیابان یافت . بى درنگ ، خود را به دست و پاى شبلى انداخت و از او خواست که بازگردد تا وى طعامى براى او فراهم آورد . شبلى ، پاسخى نگفت . نانوا، اصرار کرد و افزود: منت بر من بگذار و شبى را در سراى من بگذران تا به شکرانه این توفیق و افتخار که نصیب من مى گردانى ، مردم بسیارى را اطعام کنم . شبلى پذیرفت .
شب فرا رسید . میهمانى عظیمى برپا شد . صدها نفر از مردم بر سر سفره او نشستند . مرد نانوا صد دینار در آن ضیافت هزینه کرد و همگان را از حضور شبلى در خانه خود خبر داد .
بر سر سفره ، اهل دلى روى به شبلى کرد و گفت : یا شیخ !نشان دوزخى و بهشتى چیست ؟ شبلى گفت : دوزخى آن است که یک گرده نان را در راه خدا نمى دهد؛ اما براى شبلى که بنده ناتوان و بیچاره او است ، صد دینار خرج مى کند!بهشتى ، این گونه نباشد . (1)


1- برگرفته از: عطار نیشابورى ، الهى نامه (مثنوى )، تصحیح فؤ اد روحانى ، ص 72 71 .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تعجب عزرائیل

سلیمان (ع ) روزى نشسته بود و ندیمى با وى . ملک الموت (عزرائیل ) در آمد و تیز در روى آن ندیم مى نگریست . پس چون عزرائیل بیرون شد ، آن ندیم از سلیمان پرسید که این چه کسى بود که چنین تیز در من مى نگریست ؟ سلیمان گفت : ملک الموت بود . ندیم ترسید . از سلیمان خواست که باد را فرمان دهد تا وى را به سرزمین هندوستان برد تا شاید از اجل گریخته باشد .
سلیمان باد را فرمان داد تا ندیم را به هندوستان برد . پس در همان ساعت ملک الموت باز آمد. سلیمان از وى پرسید که آن تیز نگریستن تو در آن ندیم ما، براى چه بود . گفت : عجب آمد مرا که فرموده بودند تا جان وى همین ساعت در زمین هندوستان قبض کنم ؛ حال آن که مسافتى بسیار دیدم میان این مرد و میان آن سرزمین . پس تعجب مى کردم تا خود خواست بدان سرعت ، به آن جا رود . 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

سفارش حضرت

یکى از اهل تقوى و یقین که زمان عالم ربانى مرحوم حاج شیخ محمد جواد بیدآبادى را درک کرده نقل مى کرد که وقتى آن بزرگوار بقصد زیارت حضرت رضا (ع ) و توقف چهل روز در مشهد مقدس باتفاق خواهرش از اصفهان حرکت نمود و بمشهد مشرف شدند چون هیجده روز از مدت توقف در آن مکان شریف گذشت شب حضرت رضا (ع ) در عالم واقعه بایشان امر فرمودند که فردا باید باصفهان برگردى عرض میکند یا مولاى من قصد توقف چهل روز در جوار حضرتت کرده ام و هیجده روز بیشتر نگذشته .
امام (ع ) فرمود چون خواهرت از دورى مادرش دلتنگ است و از ما رجعتش را باصفهان خواسته براى خاطر او باید برگردى آیا نمى دانى که من زوارم را دوست میدارم .
چون مرحوم حاجى بخود میآید از خواهرش میپرسد که از حضرت رضا (ع ) روز گذشته چه مى خواستى میگوید چون از مفارقت مادرم سخت ناراحت بودم بآنحضرت شکایت کرده و در خواست مراجعت نمودم .
محبت ورافت حضرت رضا (ع ) درباره عموم شیعیان خصوصاً زوار قبرش ‍ از مسلمیات است چنانچه در زیادتش دارد:
(السلام علیک ایّها الامام الرؤ وف ). (1)
اى شه طوس زکویت ببهشتم مفرست
که سر کوى تو از کون و مکان ما را بس


1- داستانهاى شگفت .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شفاى سید لال

جناب صدیق محترم و ثقه معظم حاج سید اسماعیل معروف به حمیرى نجل مرحوم سید محمد خراسانى که از اهل منبر ارض اقدس رضوى در کتاب آیات الرضویه نقل فرمود:
حاج سید جعفربن میرزامحمد عنبرانى گفت که من در محل خود قریه عنبران که تا شهر مشهد مقدس تقریبا چهار فرسخ است ، در فصل زمستان بآب سرد غسل کردم و در اثر غسل بآب سرد حال جنون در من پیدا شد به نحوى که چندى در کوهستان مى گردیدم تا لطف الهى شامل حالم شده و از دیوانگى بهبودى یافتم ، لکن زبانم از حرکت و گفتار افتاد و هیچ نمى توانستم سخن بگویم تا پنج یا شش ماه گذشت که به همراهى مادرم از قریه عنبران به شهر آمدیم .
پس براى معالجه به مریضخانه انگلیسى رفته و حال خودم را به طبیب فهماندم او به من گفت بایستى با اسباب جراحى کاسه سر ترا برداشته و مغز سر ترا معاینه نمایم تا مرض تشخیص داده شود.

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اندکی در مورد ام المومنین(س)

خدیجه (س) 68 سال قبل از هجرت بدنیا آمد . خانواده‏ اى که‏ حضرت خدیجه (س)را پرورش داد ، از نظر شرافت‏ خانوادگى و نسبت‏ هاى ‏خویشاوندى ، در شمار بزرگترین قبیله ‏هاى عرب جاى داشت . این ‏خاندان در همه حجاز نفوذ داشت . آثار بزرگى و نجابت و شرافت ازکردار و گفتار خدیجه پدیدار بود .خدیجه از قبیله هاشم بود و پدر و اقوامش از ثروتمندان قریش ‏بودند . پدرش خویلد بن اسد قریشى نام داشت . مادرش فاطمه دخترزائد بن اصم بود . خدیجه در بین اقوام خود یگانه و ممتاز و میان اقران کم نظیربود . او به فضیلت اخلاقى و پذیرایى ‏هاى شایان بسیار معروف بود وبدین جهت زنان مکه به وى حسد مى‏ ورزیدند .فضایل اخلاقى خدیجه ، بسیارى از بزرگان و صاحب منصبان عرب رابه فکر ازدواج با وى مى‏انداخت . ولى خاطرات همسر پیشین به وى‏اجازه نمى‏داد شوهرى دیگر انتخاب کند . تا اینکه با مقامات‏معنوى حضرت محمد (ص) آشنا شد و آن دو غلامى که براى تجارت‏همراه پیامبر (ص) فرستاده بود ، مطالب و معجزاتى که از وى‏دیده بودند ، براى خدیجه نقل کردند . خدیجه فریفته اخلاق و کمال‏و مقامات معنوى پیامبر (ص) شد . البته او از یکى ازدانشمندان یهود و نیز ورقه بن نوفل ، که از علماى بزرگ عرب وخویشان نزدیک خدیجه به شمار مى‏رفت ، در باره ظهور پیغمبرآخرالزمان و خاتم الانبیا (ص) مطالبى شنیده بود . همه این‏عوامل موجب شد تا خدیجه حضرت محمد (ص) را به همسرى خودانتخاب کند .خدیجه به سبب علاقه به حضرت محمد (ص) و مقام معنوى او بارسول خدا ازدواج کرد و تمام دارایى و مقام و جایگاه فامیلى خودرا فداى پیشرفت مقاصد همسرش ساخت .خدیجه از بزرگترین بانوان اسلام به شمار مى‏رود . او اولین زنى‏ بود که به اسلام گروید ; چنان که على‏ بن ابى‏طالب (ع) اولین‏ مردى بود که اسلام آورد . اولین زنى که نماز خواند ، خدیجه بود. او انسانى روشن بین و دور اندیش بود . با گذشت ، علاقه‏ مند به‏ معنویات ، وزین و با وقار ، معتقد به حق و حقیقت و متمایل به‏ اخبار آسمانى بود . همین شرافت‏ براى او بس که همسر رسول خدا (ص) بود و گسترش اسلام به کمک مال و ثروت او تحقق یافت .

خدیجه کبربى چنان مقام والایى داشت که خداوند عزوجل بارها براو درود و سلام فرستاد . طبق روایتى از حضرت امام محمد باقر (ص) : پیامبر اکرم (ص) هنگام باز گشت از معراج ، به جبرئیل ‏فرمود : «آیا حاجتى دارى ؟»

جبرئیل عرض کرد : خواسته‏ ام این است که از طرف خدا و من به‏ خدیجه سلام برسانى‏»

در تعداد فرزندان حضرت خدیجه ، میان مورخان اختلاف است . به‏ گفته مشهور : ثمره ازدواج رسول خدا و خدیجه ، شش فرزند بود .

1- هاشم . 2- عبدالله . به این دو «طاهر» و «طیب‏»مى‏گفتند . . 3- رقیه . 4- زینب 5- ام کلثوم . 6- فاطمه .

رقیه بزرگترین دخترانش بودو زینب ، ام کلثوم و فاطمه به‏ترتیب پس از رقیه قرار داشتند . پسران خدیجه پیش از بعثت‏پیامبر (ص) ، بدرود زندگى گفتند . ولى دخترانش ، نبوت پیامبر(ص) را درک کردند .

گروهى از محققان معتقدند : قاسم و همه دختران رسول خدا (ص)پس از بعثت‏ به دنیا آمدند و چندروز پس از پیامبر خدا (ص) به‏ مدینه هجرت کردند .

خدیجه در سن 65 سالگى در ماه رمضان سال دهم بعثت در خارج ازشعب ابوطالب جان به جان آفرین تسلیم کرد . پیغمبر خدا (ص)شخصا خدیجه را غسل داد ، حنوط کرد و با همان پارچه ‏اى که جبرئیل‏از طرف خداوند عزوجل براى خدیجه آورده بود ، کفن کرد . رسول‏خدا (ص) شخصا درون قبر رفت ، سپس خدیجه را در خاک نهاد وآنگاه سنگ لحد را در جاى خویش استوار ساخت . او بر خدیجه اشک‏ مى‏ریخت ، دعا مى‏کرد و برایش آمرزش مى‏طلبید . آرامگاه خدیجه درگورستان مکه در «حجون‏» واقع است .

رحلت ‏خدیجه براى پیغمبر (ص) مصیبتى بزرگ بود ; زیرا خدیجه‏یاور پیغمبر خدا (ص) بود و به احترام او بسیارى به حضرت محمد(ص) احترام مى‏ گذاشتند و از آزار وى خوددارى مى‏کردند .

رسول خدا (ص) با این که بعد از رحلت‏ حضرت خدیجه (س) با زنانى چند ازدواج کرد ; ولى هرگز خدیجه را از یاد نبرد . عایشه‏ مى‏ گوید : هر وقت پیغمبرخدا (ص) یاد خدیجه مى‏ افتاد ، ملول وگرفته مى‏ شد و براى او آمرزش مى‏ طلبید . روزى من رشک ورزیدم وگفتم : یا رسول الله ، خداوند به جاى آن پیرزن ، زنى جوان وزیبا به تو داد .

پیغمبر (ص) ناگهان بر آشفت و خشمگینانه دست‏ بر دست من زد وفرمود : خدا شاهد است‏ خدیجه زنى بود که چون همه از من رومى ‏گردانیدند ، او به من روى مى‏ کرد ; و چون همه از من مى‏ گریختند، به من محبت و مهربانى مى‏ کرد ; و چون همه دعوت مرا تکذیب‏ مى‏ کردند ، به من ایمان مى ‏آورد و مرا تصدیق مى ‏کرد . در مشکلات‏ زندگى مرا یارى مى ‏داد و با مال خود کمک مى‏ کرد و غم از دلم‏ مى‏ زدود .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

این مناظره درس زندگى مى دهد

سفیان ثورى روزى خدمت حضرت صادق (علیه السلام ) رسید. آنجناب لباسهاى سفیدى مانند پوست تخم مرغ پوشیده بود. گفت این نوع لباس شایسته مثل شما نیست . حضرت فرمود گوش کن آنچه مى گویم ، و حفظ نما، زیرا چیزى که مى گویم براى دنیا و آخرت تو خوب است اگر بر سنت پیغمبر و حق بمیرى نه بر بدعت .
پدرم فرمود حضرت رسول (صلى الله علیه و آله و سلم ) در زمان تنگدستى و مضیقه بود اما اگر نعمت دنیا و فراخى روى آورد شایسته ترین مردم براى استفاده از آن نیکانند نه فاسقان و منافقین . آنچه تو بر من ایراد کردى به خدا قسم با همین لباس که مشاهده مى کنى از هنگام تکلیف هر حقى از خداوند در مالم تعلق گرفت . روز را به شام نرسانده حق را به محلش رسانیدم .(1) 

ادامه مطلب...
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گنج سلیمان در اسپانیا

شعبى مى گوید:
روزى عبدالملک بن مروان مرا فراخواند و گفت: موسى بن نصر - فرمانده ما در افریقا و امیر طارق بن زیاد فاتح اسپانیا - نامه اى براى من فرستاده و در آن نوشته است: به من خبر داده اند که حضرت سلیمان (علیه السلام) در زمان خود به گروه جن امر کرده است که شهرى از مس براى او بسازند، و تمام عفریت هاى و جنیان براى ساختن آن گرد آمدند و آن را از چشمه غنى مسى که خداوند براى سلیمان پدید آورده بود، بنا کردند.
محل این شهر در بیابانى در اسپانیا است، و گنجهایى که سلیمان به ودیعه گرفته بود، در آن است. من مى خواهم به طرف آن حرکت کنم.
یکى از کارگزاران نزدیکم مرا مطلع نموده است که مسیر منتهى به آن، بسیار ناهموار و دشوار است، بدون آمادگى و پشتیبانى لازم و آذوقه زیاد نمى توان این مسافت طولانى و دشوار را طى نمود، و هیچ کس ‍ جز ((دارا بن دارا)) - پادشاه ایران که به دست اسکندر مغلوب شد - نتوانسته است، به بخشى از آن برسد.
هنگامى که اسکندر او را کشت، گفت: قسم به خدا! تمام سرزمینها را به تصرف خود در آوردم و اهل هر سرزمین پیش تسلیم فرود آورده اند. هیچ زمینى نمانده که من در آن گام ننهاده باشم مگر این سرزمین که در اسپانیاست.
دارا آن را دیده است، به همین دلیل قصد آنجا نموده ام تا از دست یافتن به حدى که دارا بدان رسیده است باز نمانم.
یک سال طول کشید تا اسکندر نیز خود را آماده و مجهز نمود، هنگامى که فکر مى کرد آمادگى این کار را یافته است گروهى از افرادش را براى تحقیق فرستاد. آنان پس از تحقیق به او اطلاع دادند که موانعى غیر قابل عبور در مسیر منتهى به آنجا وجود دارد. اسکندر نیز از رفتن منصرف شد.
عبدالملک بن مروان پس از گفت و گو با من، نامه اى به موسى بن نصر نوشت و به او دستور آمادگى و تهیه پشتیبانى لازم براى اجراى این کار را صادر کرد.
موسى بن نصر آماده گردید و به طرف آن شهر خارج شد، و آنجا را دیده و بر احوال آن آگاهى یافت و بازگشت.
او گزارشى براى عبدالملک تهیه کرد و در آخر گزارش چنین نوشت: بعد از گذشت روزهاى زیادى و هنگامى که آذوقه ما به پایان رسید به دریاچه اى - که درختان زیادى در اطراف آن وجود داشت. رسیدم در آنجا به دیوار آن شهر برخوردیم.
من به کنار دیوار شهر رفتم. بر روى آن کتیبه اى به زبان عربى نوشته شده بود. ایستادم و آن را خواندم و دستور دادم از آن نسخه بردارى نمودند. در آن کتیبه این شعر نوشته شده بود:
و آنان که صاحب عزت و مقام هستند بدانند؛ و آنان که آرزوى جاودانگى دارند: که هیچ موجود زنده اى جاودانه نیست. اگر مخلوقى مى توانست در این مسابقه به جاودانگى برسد، سلیمان بن داود بود که بدان مى رسید. آن کسى که مس چون چشمه اى جوشان براى او جارى شد، و فوران مس براى او بخششى نامحدود بود، پس به گروه جنییان امر کرد با آن بنایى به یادگار بسازید؛
که تا قیامت باقى مانده و شکسته و فرسوده نشود. آنها نیز در سطح وسیعى آغاز به کار کردند و به شکل هول انگیزى؛ بر اساس قواعد و اصول محکم، سر به آسمان کشید. و مس را در قالبهاى مستطیل شکلى ریخته و حصار آن را ساختند؛ آنچنان که از سخره هاى سخت و داغ استوار شد. و تمام گنجینه هاى زمین را در آن جاى داد. و در آینده این گنج نامحدود آشکار خواهد شد. آن گنج نامحدود آشکار خواهد شد. آن گنجینه در اعماق زمین پنهان شد. و در طبقات سخت زمینى انباشته ماند. فرمانروایى گذشته او پس از او باقى نماند، تا این که تبدیل به گورى شد ناپایدار؛ این براى آن است که دانسته شود که حکومت پایدار نیست؛ مگر حکومت پر از نعمت و بخشش خداوند، هنگامى خواهد رسید که از نسل عدنان آن سرور متولد شود. او از نسل هاشم و بهترین مولود خواهد بود. خداوند او را با نشانه هایى که مخصوص مى گرداند، بر مى انگیزد؛ تا به سوى تمامى مخلوقات سفید و سیاه خدا برود. کلیدهاى تمامى گنجینه هاى زمین را داراست. و جانشینان او همه آن کلیدها را خواهند داشت. آنها خلفا و حجت هاى دوازده گانه هستند. که پس از بعثت او، جانشینان و سروران والا مقام هستند. تا این که قائم آنها به امر خداوند قیام مى کند. در آن هنگام از آسمان، او را به نام صدا مى زنند. هنگامى که عبدالملک نامه را خواند و ((طالب بن مدرک))، فرستاده موسى بن نصر او را به وضوح مطلع ساخت، به ((محمد بن شهاب زهرى )) که آنجا حضور داشت گفت: نظرت درباره این موضوع عجیب چیست؟
زهرى گفت: به گمان من گروه جنى که مسئولیت حفاظت از شهر را به عهده دارند هرکه را بخواهد به طرف شره برود به خیال و توهم مى افکند.
عبدالملک گفت: راجع به کسى که از آسمان او را صدا مى زنند اطاعى دارى؟
زهرى گفت: از این مطلب درگذر.
عبدالملک گفت: چگونه از این درگذرم که این امرى است بزرگ و دور از ذهن؟ باید با صراحت آنچه که از آن مى دانى بگویى، آیا مرا آزار مى دهى یا چیزى را از من مخفى مى نمایى؟
زهرى گفت: على بن الحسین (علیه السلام) به من گفته است: او مهدى و از نسل فاطمه (علیها السلام) دختر رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) است.
عبدالملک گفت: هر دوى شما دروغ مى گویید، سخنان هر دوى شما همیشه باطل و قول شما دروغ بوده است. او مردى از نسل ماست.
زهرى گفت: من فقط سخن على بن الحسین (علیه السلام) را نقل کردم، اگر مى خواهى از خودش بپرس؛ چرا مرا ملامت مى کنى؟ اگر دروغ است او دروغ گفته، و اگر راست مى گوید یکى از دشمنان شما به شما کمک کرده است.
عبدالملک گفت: من نیازى به سئوال از فرزندان ابوتراب ندارم. اى زهرى! این مطلب را پوشیده دار تا کسى از آن مطلع نگردد.
زهرى گفت: به خاطر تو به کسى نخواهم گفت.(1)


1- بحار الانوار، ج 51، ص 164 - 166.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گفتگوى ماهى و سلیمان

مى نویسند: روزى یکى از حیوانات دریائى سر از آب بیرون آورده عرض ‍ کرد اى سلیمان، امروز مرا ضیافت و مهمان کن، سلیمان امر کرد آذوقه یک ماه لشکرش را لب دریا جمع کردند تا آنکه مثل کوهى شد، پس تمام آنها را به آن حیوان دادند، تمام را بلعید و گفت:
بقیه قوت من چه شد، این مقدارى از غذاهاى هر روز من بود.
سلیمان تعجب کرمى نویسند: روزى یکى از حیوانات دریائى سر از آب بیرون آورده عرض ‍ کرد اى سلیمان، امروز مرا ضیافت و مهمان کن، سلیمان امر کرد آذوقه یک ماه لشکرش را لب دریا جمع کردند تا آنکه مثل کوهى شد، پس تمام آنها را به آن حیوان دادند، تمام را بلعید و گفت:
بقیه قوت من چه شد، این مقدارى از غذاهاى هر روز من بود.
سلیمان تعجب کرد، فرمود:
آیا مثل تو دیگر جانورى در دریا هست، آن ماهى گفت:
هزار گروه مثل من هستند، پس هر کسى که روى حقیقت توکل بر خدا پیدا کرد، خداوند از جایى که گمان ندارد اسباب روزى او را فراهم مى کند.د، فرمود:مى نویسند: روزى یکى از حیوانات دریائى سر از آب بیرون آورده عرض ‍ کرد اى سلیمان، امروز مرا ضیافت و مهمان کن، سلیمان امر کرد آذوقه یک ماه لشکرش را لب دریا جمع کردند تا آنکه مثل کوهى شد، پس تمام آنها را به آن حیوان دادند، تمام را بلعید و گفت:
بقیه قوت من چه شد، این مقدارى از غذاهاى هر روز من بود.
سلیمان تعجب کرد، فرمود:
آیا مثل تو دیگر جانورى در دریا هست، آن ماهى گفت:
هزار گروه مثل من هستند، پس هر کسى که روى حقیقت توکل بر خدا پیدا کرد، خداوند از جایى که گمان ندارد اسباب روزى او را فراهم مى کند.

آیا مثل تو دیگر جانورى در دریا هست، آن ماهى گفت:
هزار گروه مثل من هستند، پس هر کسى که روى حقیقت توکل بر خدا پیدا کرد، خداوند از جایى که گمان ندارد اسباب روزى او را فراهم مى کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

جاى شمشیر

هر وقت حضرت سیدالشهداء (ع ) بر پیامبر اکرم (ص ) داخل مى شدند حضرت او را به خود مى چسباندند و سپس به حضرت امیرالمومنین على (ع ) مى فرمودند:
او را بگیر و بعد او را مى بوسیدند و گریه مى کردند.
امام حسین (ع ) مى فرمود: اى پدر چرا گریه مى کنى ؟
حضرت رسول (ص ) فرمود: فرزندم جاهاى شمشیر را بوسیدم و گریه ام گرفت .
حضرت امام حسین (ع ) فرمود: اى پدر من کشته خواهم شد؟ حضرت رسول (ص ) فرمود: بلى به خدا قسم تو و پدرت و برادرت همگى کشته خواهید شد.
حضرت امام حسین (ع ) فرمود: پدر، قبور ما از هم متفرق و پراکنده مى باشد؟
حضرت رسول (ص ) فرمود: بلى پسرم .
حضرت امام حسین (ع ) فرمود: از امت شما چه کسانى به زیارت ما میآیند؟ حضرت رسول (ص ) فرمود: من و پدرت و برادرت و تو را زیارت نخواهد نمود مگر راست گویان امت من .(1)
آمده ام بقتلگه بابا عزا بپا کنم
درد دل از براى تو زجور اشقیا کنم
بابا نگر حزینه ام من دخترت سکینه ام
آوردى از مدینه ام بى تو سفر چرا کنم
بابا گلى گم کرده ام چون اصغر شیرین زبان
میگردم اندر کشتگان شاید گلم پیدا کنم
هم سفرم شمروسنان گریه کنم بر تو چنان
سیلى خورم ز دشمنان چه ناله و نوا کنم
خیز و به بین که من شدم عازم کوفه خراب
بگو چسان در این سفربى تو دلم رضا کنم
خیز وزخاک و خون شها مرا بدامنت نشان
اگر که شب رسد پدر دامن که ماءوى کنم
نه طاقتى ترا بود ز زخمهاى دشمنان
نه مرحمى مرا بود گذارم و دوا کنم


1- ترجمه کامل الزیارات ، 215

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰