پس از جریان صلح امام حسن مجتبى علیه السلام با معاویه ، آن حضرت مورد ضربت شمشیر قرار گرفت. یکى از دوستان حضرت به نام زید بن وهبِ جَهنى حکایت کند: در شهر مداین به محضر امام علیه السلام شرفیاب شدم و ایشان را در حالى دیدم که از شدّت درد و زخم آن شمشیر بى تابى و ناله مى کرد. گفتم یاابن رسول اللّه ! مردم متحیّر و سرگردان شده اند، تکلیف ما چیست ؟ امام حسن مجتبى علیه السلام فرمود: به خدا سوگند! در نظر من معاویه از این جمعیّت بى ایمان براى من بهتر است. این اشخاص ادّعاى شیعه و دوستى مرا دارند، ولیکن چون کرکسان در انتظار مرگ من نشسته اند، اینان حیثیّت و آبروى مرا نابود کرده ، اموال ما را به یغما بردند. سوگند به خداوند! چنانچه از معاویه پیمان ایمنى بگیرم ، دیگر گزندى از او به من و خانواده ام نخواهد رسید،و چه بسا همین کار سبب شود که مسلمانان و دیگر دوستانم از شرّ او در امان بمانند، و در غیر این صورت همین اشخاص مرا با دستِ بسته ، تحویل معاویه خواهند داد. براى همگان و حتّى براى آیندگان سودمند مى باشد،و این بهتر از آن است که کوفیان مرا اسیر کرده و با دستِ بسته تحویل او دهند، و آن وقت با منّت مرا آزاد نماید، که در این صورت  خاندان بنى هاشم براى همیشه تضعیف و خوار شده و مورد سرزنش و اهانت همگان قرار خواهند گرفت. زید جهنى اظهار داشت : یا ابن رسول اللّه ! آیا در چنین حالت و موقعیّتى دوستان و شیعیان خود را همچون گله گوسفند بدون چوپان و حامى رها مى نمائى ؟! امام علیه السلام فرمود: اى زید! من مسائلى را مى دانم که شماها به آن آگاهى ندارید، همانا پدرم امیرالمؤ منین علیه السلام روزى مرا شادمان و خندان دید، پس اظهار داشت: فرزندم ! زمانى فرا خواهد رسید که پدرت را کشته ببینى و همگان از تو روى برگردانند، و بنى امیّه حکومت را در دست گیرند و بیت المال را از مستحقّین قطع و بین دوستان خود تقسیم نمایند و در آن زمان مؤمنین ذلیل و خوار گردند و فاسقان و فاجران قدرت و نیرو گیرند حقّ پایمال شود و باطل رواج یابد خوبان و نیکان مورد لعن و سرزنش قرار گرفته و شکنجه شوند. پس روزگار این چنین سپرى شود، تا شخصى از اهل بیت رسالت در آخر زمان ظاهر گردد و عدل و داد را گسترش دهد. و خداوند در آن زمان برکات آسمانى خود را بر مؤمنین فرود فرستد و گنج هاى زمین ، هویدا و آشکار شود و خوشا به حال کسانى که آن زمان را درک نمایند.