سلام بر پسر فاطمه (س)

اللهم بلغ مولانا الامام الهادی المهدی، القائم بامرک

۱۰۲ مطلب با موضوع «حکایات» ثبت شده است

گریه پدر و دختر

گریه پدر و دختر

حضرت زهرا (ع ) حضرت سیدالشهدا را بغل کرده بودند، حضرت رسول الله (ص ) حضرت را از بغل دختر گرامشان گرفتند گریه کردند و فرمودند: خدا قاتلین تو را لعنت کند.
خدا کسانى را که لباسهایت را از تنت در آورند لعنت کند.
خدا بکشد آن کسانى را که همدیگر را بر علیه تو کمک مى کنند. حضرت زهرا (ع ) ناراحت و گریان شدند و فرمودند: اى پدر چه مى فرمائید؟ حضرت فرمودند. دخترم مصیبت هائى که بعد از من و تو به او مى رسد و اذّیتها و ظلم ها و مکرها و تعّدى هائى که متوجهش مى گردد را به یاد آوردم ، او در آن روز در میان جمعى مردان که جملگى همچون ستارگان درخشانند بوده و همگى به طرف مرگ و کشتن حرکت مى کنند، گویا اکنون لشکرآنهارا کاملا مى بینم و به جایگاه و محل دفن ایشان مى نگرم .
حضرت زهرا (ع ) گریان فرمودند: اى پدر جائى را که مى فرمائید کجاست ؟ حضرت فرمود: به آنجا کربلا مى گویند. و آن زمین براى ما و امت موجب اندوه و بلاست ، بدترین افراد امت من بر آنها خروج مى کنند.
اگر تمام اهل آسمانها و زمین شفیع یک نفر از این گروه شرور باشند، شفاعتشان پذیرفته نمیشود و بطور قطع تمام آنها در جهنم جاوید خواهند ماند.
حضرت فاطمه (ع ) فرمود: پدر این طفل کشته خواهد شد؟! حضرت فرمود: بله دخترم ، قبل از او کسى اینطور کشته نشده که آسمانها و زمین و فرشتگان و حیوانات وحشى و ماهى هاى دریا کوهها برایش گریه کنند. اگر این موجودات ماءذون بودند پس از شهادت این طفل هیچ نفس کشى روى زمین باقى نمى ماند و گروهى از دوستان خواهند آمد که در روى زمین کسى از آنها اعلم به خدا نبوده و... و حضرت رسول (ص ) و حضرت زهرا (ع ) صداى به گریه بلند نمودند... (1)

1- کامل الزیارات ، 212 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تواضع و فروتنى

مرحوم کلینى رضوان اللّه تعالى علیه به نقل از اسحاق بن عمّار روایتى را آورده است ؛ مبنى بر این که روزى امام جعفر صادق علیه السلام حکایت فرمود: 
من هر شب رختخواب پدرم حضرت امام محمّد باقر علیه السلام را آماده و پهن مى کردم و منتظر مى ماندم تا آن حضرت تشریف بیاورد و استراحت نماید؛ و پس از آن در رختخواب خود مى رفتم و استراحت مى کردم . 
در یکى از شب ها، پدرم تاءخیر نمود و به موقع همیشه به منزل نیامد، من در فکر فرو رفتم و ناراحت شدم که چه شده است ، و چرا آن حضرت در وقت همیشگى نیامد؟ 
پس به سوى مسجد حرکت کردم تا پدرم امام باقر علیه السلام را پیدا کنم ؛ و از جریان آکاه گردم . 
همین که وارد مسجد شدم ، پدرم را تک و تنها در گوشه اى از مسجد مشاهده کردم . 
و در حالتى که تمامى ماءمومین و مردم به منازل خود رفته بودند، پدرم تنها در مسجد با خداى خویش خلوت کرده و سر تواضع و فروتنى بر سجده نهاده بود و به درگاه بارى تعالى این دعا را در حال گریه و زارى مى خواند: 
((سُبْحانَکَ اللّهمّ أ نْتَ رَبّى حَقّا حقّا، سَجَدْتُ لَکَ یا رَبِّ تَعَبُّدا وَ رِقّا، الّلهمّ إ نَّ عَمَلى ضَعیفٌ، فَضاعِفْهُ لى ، الّلهمّ قِنى عَذابَکَ یَوْمَ یُبْعَثُ عِبادُکَ، وَتُبْ عَلَىَّ إ نَّکَ أ نْتَ التَّوَّابُ الرَّحیمُ)) 
اى خدائى که پاک و منزّه هستى ! توئى پروردگار حقّ و حقیقت . 
اى خداوندا! از روى عبودیّت و بندگى و فروتنى ، در مقابل تو سجده کرده ام . 
اى خداوندا! اعمال نیک من ، ناچیز و ناقابل است ، پس خودت بر اعمال من فزونى بده . 
خداوندا! مرا در قیامت از عذاب دردناک خویش مصون دار، و مرا مورد عفو و بخشش خود قرار بده ، زیرا تنها توبه پذیر بخشنده و مهربان ، تو هستى .(1)


1- کافى : ج 3، ص 323، بحارالا نوار: ج 46، ص 301، ح 45.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شهامت امام محمد باقر (ع)

طبق آنچه که تاریخ ‌نویسان و راویان حدیث نقل کرده اند: 
امام محمّد باقر علیه السلام ، در صحنه کربلا حضور داشت و برخى سنّ آن حضرت را در آن هنگام چهار ساله (1) و عدّه اى هم دو سال (2) گفته اند 
و هنگامى که حضرت به همراه دیگر اسیران کربلاء وارد مجلس یزید ملعون شد؛ و پرخاشگرى هایى را از یزید در مقابل پدرش امام سجّاد علیه السلام مشاهده کرد. 
و چون امام سجّاد، زین العابدین علیه السلام در مقابل سخنان زشت و ناپسند یزید ساکت نبود و جواب مى داد، یزید با اطرافیان خود مشورت کرد و آها پیشنهاد قتل حضرت را دادند. 
به همین جهت حضرت باقرالعلوم علیه السلام در همان سنین کودکى ، پس از مشاهده چنین صحنه اى لب به سخن گشود و خطاب به یزید کرد و فرمود: 
اى یزید! پیشنهاد و نظریه اطرافیان تو بر خلاف نظریّه اطرافیان فرعون مى باشد، چون که آن ها در مقابل حرکت و سخن حضرت موسى و هارون علیهماالسلام ، گفتند: 
اى فرعون ! دانشمندان و جادوگران را جمع کن تا موسى و هارون را محکوم نمایند. 
ولیکن اطرافیان تو پیشنهاد قتل و کشتار ما را مى دهند. 
یزید ضمن تعجّب از سخنورى و استدلال این کودک خردسال ، سؤ ال کرد: علّت و سبب این دو نظریّه مخالف در چیست ؟! 
حضرت باقرالعلوم علیه السلام با کمال شهامت فرمود: آن ها رشید و هوشیار بودند؛ ولى این ها بى فکر و عقب افتاده اند. 
و سپس افزود: پیامبران و فرزندانشان را کسى نمى کشد، مگر آن که زنازاده باشد. 
پس از آن یزید سرافکنده شد و ساکت ماند؛ و دیگر هیچ عکس العملى از خود نشان نداد.(3)


1-معالى السّبطین ، ج 3، ص 23. 
2- حدیقة الشّیعة ، ج 2، ص 161. 
3- حدیقة الشّیعة : ج 2، ص 161.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گذر حضرت ابراهیم به کربلا

حضرت ابراهیم (ع ) سوار براسب بود که گذرش به سرزمین کربلا افتاد تا به محل شهادت حضرت ابى عبدالله (ع ) رسید، اسب حضرت بزمین خورد و حضرت ابراهیم (ع ) از اسب بزمین افتاد و سرش شکست و خونش ‍ جارى گشت و اشکش آمد و مخزون گردید.
در آن حال شروع باستغفار کرد و فرمود: خدایا مگر چیزى از من سرزده که دچار این بلا شدم ؟
حضرت جبرئیل (ع ) نازل شد و فرمود: اى ابراهیم ؛ گناهى از تو سر نزد لیکن در اینجا نوه دختر پیغمبر خاتم انبیاء صلى علیه و پسر خاتم اوصیا کشته مى شود و این خونى که از تو جارى شد با خون او موافقت کرد.
حضرت ابراهیم (ع ) با حالت حزن و اندوه فرمود: اى جبرئیل چه کسى او را مى کشد؟
جبرئیل فرمود: آن کسى که اهل آسمان و زمین او را لعنت کرده اند و قلم بدون اذن بر لوح به لعن او جارى شده ، و خداوند وحى فرمود: به قلم که تو مستحق ستایش و مدح و ثنا هستى ، بخاطر اینکه این لعن را نوشتى .
حضرت ابراهیم (ع ) (محزون و گریان ) دستهایش را بلند کرد و یزید را زیاد لعن کرد و اسبش بازبان فصیح آمین گفت .
حضرت ابراهیم (ع ) به اسبش فرمود: از نفرین من چه چیزى
را متوجه شدى که آمین گفتى ؟
گفت : ابراهیم یکى از افتخارات من اینستکه که تو سوار بر من شوى و وقتى که به زمین خوردم و شما از پشت من افتادى خیلى خجالت کشیدم ، و مسببش هم یزید لعنتى بوده . 

 متخب طریحى ، 49 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گریه حضرت ادم (ع)

وقتى که حضرت آدم (ع ) از بهشت بیرون شد از کارى که کرده بود و از فراق حوا و بهشت ، آنقدر گریه کرد، که روى صورتش دو شیار مثل جوى درست شد و اشک چشمش از آن جارى مى شد که پرنده ها از آن میآشامیدند.
و تا چهل سال این گریه ادامه داشت ، و از کرده خود پشیمان و تائب بود. و توبه کرد. خداوند متعال توبه او را پذیرفت و حضرت جبرئیل (ع ) را فرستاد که کلماتى به حضرت آدم (ع ) بیاموزد و آن کلمات همان بود که قبلا در عرش دیده بود.
حضرت جبرئیل (ع ) به او فرمود: بگو: یا حمید بحق محمد، یا عالى بحق على ، یافاطر بحق فاطمه ، یامحسن بحق الحسن و (یاذ الاحسان بحق ) الحسین منک الاحسان .
وقتى حضرت آدم (ع ) به اسم امام حسین (ع ) رسید، اشکش جارى شد و قلبش به درد آمد. فرمود:
اى برادر جبرئیل چرا در ذکر پنجمین اسم که حسین است قلبم شکست و اشکم جارى شد؟
حضرت جبرئیل فرمود: اى آدم به این فرزندت مصبتى وارد مى شود که تمام دردها و غمها و مصیبتها پیش این ناچیز است ؟ حضرت آدم (ع ) فرمود: اى برادر آن مصیبت چیست ؟ حضرت جبرئیل (ع ) واقعه کربلا را براى او مى گوید، و میفرماید: او را تشنه و غریب و بیکس و تنها و بى یار و یاور شهید مى کنند، اى آدم ؛ اگر او را در حالى که مى فرمود: واعطشاه ، واقلة ناصراهمى دیدى ... بطورى که تشنگى میان او و آسمان مثل دود حایل شده بود.... هیچکس جواب او را نمى دهد.
مگر با شمشیر و... او را مانند گوسفند از پشت سر ذبح مى کنند و مال و کاروانش را بتاراج و غارت مى برند... سر او و یارانش را شهر به شهر مى گردانند...
حضرت آدم (ع ) تا این واقعه را شیند مثل مادرى که جوانش را از دست داده بلند بلند گریه کرد.(1)


1- بحارالا نوار، 44، 245 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

چقدر اخر عاقبت بخیری سخت است!!!

زبیر بن عَوّام بن خُوَیلَد از صحابه رسول خدا(ص) و برادر زاده حضرت خدیجه همسر پیامبر(ص) که در ۸ سالگی اسلام آورد و همواره در کنار پیامبر(ص) بود. پس از رحلت حضرت محمد(ص) زبیر حکم شورای سقیفه را نپذیرفت و از خلافت حضرت علی(ع) دفاع و با عمر بن خطاب بحث‌های بسیاری کرد. او همچنین جزء اعضای ۶ نفره منتخب خیلفه دوم بود که در آن شورا نیز به نفع حضرت علی(ع) رأی داد. وی در شورش و قتل عثمان نقش مؤثری داشت، و برای خلافت حضرت علی(ع) کوشید. اما در همان اوایل خلافت حضرت علی(ع) به همراهی طلحه و عایشه و برخی دیگر که به ناکثین شهرت یافتند، جنگ جمل را علیه حضرت علی(ع) سامان داد و در همین جنگ به قتل رسید.

مخالفت با خلافت ابوبکر

پس از رحلت پیامبر(ص) زبیر جزء مخالفین سقیفه بود و هنگامی که مهاجمین به خانه حضرت علی(ع) حمله کردند، زبیر شمیشیر کشیده و به آنان حمله کرد و گفت:یا معشر بنی عبدالمطلب ایفعل هذا بعلی و انتم احیاء»‌ ای فرزندان عبدالمطلب شما زنده باشید و با علی(ع) چنین برخوردی شود.

سپس شمشیر کشید و به آنان حمله کرد. خالد بن ولید از پشت سنگی به وی زد که منجر به افتادن شمشیرش شد. عمر شمشیر را برداشت و شکست.

زبیر داماد ابابکر یعنی همسر اسماء است.[وی اسماء را طلاق داده و گویند این طلاق با اصرار فرزندش عبدالله بوده‌است.

رابطه زبیر با خلافت در زمان خلیفه دوم نیز چندان خوب نبود. شبی عمر با ابن عباس در حال گشت زنی در مدینه بود، وقتی سخن از زبیر به میان می‌آید وی گفت «وی مردی کم حوصله و رنگ به رنگ، در زمان رضایت، همچون مؤمن و به هنگام خشم، همچون کافر است، روزی انسان و روزی شیطان و اگر به خلافتبرسد چه بسا که روز خود را به چانه زدن درباره یک مد جو صرف کند».

در شورای شش نفره زبیر به عثمان رای نداد و این حاکی از عدم همراهی وی با عثمان است. عثمان برای راضی نگه داشتن وی ۶۰۰۰۰۰ درهم جایزه به وی داد ولی طولی نکشید که مردم را به کشتن عثمان تحریک نمود.

زبیر و خلافت حضرت علی(ع)

زبیر از کسانی بود که شهود وصیت حضرت زهرا(س) بوده و در هنگام دفن حضرت زهرا حضور داشت و در شورای شش نفره به حضرت علی رای داد.

پس از قتل عثمان، جمعیت زیادی که طلحه و زبیر نیز در میان آنان بودند، به خانه حضرت علی(ع) هجوم برده و گفتند ما آمده‌ایم تا با شما به خلافت بیعت کنیم. پس از اصرار زیاد حضرت علی(ع) پذیرفت. زبیر در این واقعه به همراهی طلحه، بیعت مهاجران را تضمین کرد.

اما دیری نپایید که از نظر خود برگشت و به مخالفت با خلافت حضرت علی برخاست. زبیر به همراه طلحه وقتی شنید، عایشه نیز در مکه نسبت به انتخاب حضرت علی(ع) به خلافت ناخشنود است، به بهانه عمره از مدینه بیرون آمدند.

امام علی(ع) هنگام خروج آنان فرمود: ایشان برای زیارت خانه خدا نمی‌روند، بلکه به قصد مکر و حیله و خیانت مسافرت می‌کنند.

زبیر، عایشه را نیز با خود همراه کرد و به قصد خروج علیه حضرت علی(ع) با تشکیل سپاهی عظیمی عازم بصره شد. آنان پس از مصادره اموال یمنیان که توسط یعلی بن منبه برای حضرت علی(ع) فرستاده می‌شد، به طور رسمی و علنی مخالفت خود را اظهار نمودند.

نقش زبیر در جنگ جمل

زبیر را می‌توان یکی از اضلاع مثلث جنگ جمل دانست. وی با همکاری طلحه، عایشه را نیز با خود همراه کرده و به بصره کشاند. آنان وارد بصره شده و عثمان بن حنیف استاندار حضرت علی(ع) را مورد ضرب و شتم قرار داده و مثله کردند. حضرت علی(ع) با سپاه، خود را به حوالی بصره رساند و پس از کش و قوس‌هایی جنگ به نفع حضرت علی(ع) تمام شد.

ملاقات زبیر و علی(ع) در صف نبرد

پس از رویارویی دو لشکر، حضرت علی(ع) زبیر را فرا خواند، ملاقات آن دو بین صفوف دو لشکر صورت گرفت. حضرت علی(ع)، سفارش پیامبر(ع) نسبت به خود را به زبیر یادآوری کرد.

سفارش این بود که: پیامبر(ع) روزی در حضور حضرت علی(ع) به زبیر فرمود: آیا علی را دوست داری، زبیر گفت: چرا دوست نداشته باشم، پیامبر(ع) فرمود: چگونه‌ای وقتی ظالمانه با او بجنگی؟! زبیر پس از یادآوری این مطلب از اردوگاه کناره‌گیری کرد.

کشته شدن زبیر

پس از کناره‌گیری زبیر، عَمرو بن جُرموز، با چند تن از یارانش، به تعقیب او پرداخت و در جایی به نام وادی السِّباع او را غافلگیرانه کشت.وی سپس نزد حضرت علی رفت و به دربان گفت، برای قاتل زبیر جایزه ورود بگیر. حضرت فرمود: اجازه بده وارد شود و مژده آتش جهنم را به او بده.پیامبر(ص) نیز درباره قاتل زبیر فرموده بود: جایگاه قاتل زبیر آتش است.

امام از کشته شدن زبیر اظهار ناخشنودی کرد و چون شمشیر وی را دید، با یادآوری دلیری‌های زبیر در جنگ‌های صدر اسلام فرمود: این شمشیر بار‌ها اندوه را از چهره رسول خدا زدود.

توبه زبیر

شاید از حدیث پیامبر(ص) و سخن حضرت علی(ع) نسبت به قاتل زبیر چنین تصور شود که زبیر توبه کرده است. یوسفی غروی توبه زبیر را نمی‌پذیرد و می‌گوید: توبه زبیر در صورتی درست بود که از امام زمان خویش پیروی می‌کرد و به علاوه خود را در خدمت او قرار می‌داد که البته پس از گفتگو با حضرت علی(ع) چنین نکرد و نمی‌توان گفت سخن حضرت امیر(ع) (و قبل از آن سخن رسول خدا(ص) مبنی بر بشارت دادن آتش به قاتل او نشانه قبولی توبه زبیر است، چرا که شاید بدین علت چنین بشارت داده شده که قاتل، بدون امر شرعی و اذن امام او را کشته است، خصوصا که قاتل بعدها جزء خوارج نهروان شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

فاطمه ی معصومه(س) یا فاطمه زهرا(س)

یکی از گفتنی‏های در خور تامل در شان و مقام حضرت معصومه(س)، تجلی و برابری بارگاه ایشان با حضرت زهرا(س) است؛ حکایتی که سبب شد عالم فرزانه و عارف زاهد حضرت آیت الله مرعشی نجفی را به مدت شصت‌سال نخستین زائر حضرت معصومه(س) کند و در این مدت یکى از پرشکوهترین نمازهاى جماعت شهر قم به امامت این مرجع بزرگ تقلید برگزار شود.

آقای شیخ عبدالله موسیانی (از شاگردان آیه الله مرعشی) نقل می کنند که: حضرت آیه الله مرعشی نجفی به طلاب می فرمودند:علت آمدن من به قم این بود که پدرم (که از زهاد و عباد معروف بود) چهل شب در حرم حضرت علی (ع) بیتوته نمود که آن حضرت را ببیند، شبی در حالت مکاشفه حضرت را دیده بود که به ایشان می فرمایند: سید محمود چه می خواهی؟ عرض می کند: می خواهم بدانم قبر حضرت فاطمه زهرا(ع) کجا است؟ تا آن را زیارت کنم.  حضرت فرمود : من که نمی توانم (بر خلاف وصیت آن حضرت) قبر او را معلوم کنم.  عرض کرد: پس من هنگام زیارت چه کنم؟ حضرت فرمود: خدا جلال و جبروت حضرت فاطمه زهرا(ع) را به فاطمه معصومه (س) عنایت فرموده است، پس هر کس بخواهد حضرت زهرا(ع) را درک کند به زیارت فاطمه معصومه(س) برود. آیه الله مرعشی می فرمودند: پدرم مرا سفارش می کرد که من قادر به زیارت ایشان نیستم اما تو یه زیارت آن حضرت برو. لذا من به خاطر همین سفارش، برای زیارت فاطمه معصومه(س) و ثامن الائمه(ع) آمدم و به اصرار موسس حوزه علمیه قم (آیه الله حائری) در قم ماندگار شدم. آیه الله مرعشی در آن زمان می فرمودند: شصت سال است که من اول زائر حضرتم.

در برخى از یادداشت‌هاى معظم له آمده است :هنگامى که در قم سکونت کردم (1343 ق )، صبح‌ها در حرم حضرت معصومه علیهاالسّلام اقامه نماز جماعت نمى‌شد و من تنها کسى بودم که این سنّت را در آنجا رواج دادم و از شصت سال پیش به این طرف صبح زود و پیش از باز شدن درهاى حرم مطهر و زودتر از دیگران مى‌رفتم و منتظر مى‌ایستادم . این انتظار گاهى یک ساعت قبل از طلوع فجر بود تا خدّام درها را باز کنند زمستان و تابستان نداشت. در زمستان‌ها، هنگامى که برف همه جا را مى‌پوشاند، بیلچه‌اى کوچک به دست مى‌گرفتم و راه خود را به طرف صحن باز مى کردم تا خود را به حرم مطهر برسانم . در آغاز خود به تنهایى نماز مى خواندم . تا پس از مدتى یک نفر به من اقتدا کرد و پس از آن کم کم افراد دیگر اقتدا کردند و به این ترتیب نماز جماعت را در حرم مطهر آغاز کردم و تا امروز که شصت سال از آن تاریخ مى گذرد، ادامه دارد. آهسته آهسته ظهرها و شبها نیز اضافه شد و از آن پس روزى سه بار در مسجد بالاسر حضرت معصومه علیهاالسّلام و صحن شریف نماز مى‌خوانم .

منبع:dianat.akairan.com

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عالمه ی کامله ی طاهره

روزی عده ای از شیعیان وارد مدینه شدند و پرسش‌هایی داشتند که می خواستند از محضر امام کاظم(ع) بپرسند. امام(ع) درسفر بودند، پرسش‌های خود را نوشته به دودمان امامت تقدیم نمودند، چون عزم سفر کردند برای پاسخ پرسش‌های خود به منزل امام(ع) شرفیاب شدند، امام کاظم(ع) مراجعت نفرموده بود و آنها امکان توقف نداشتند، از این رو حضرت معصومه(س) پاسخ آن پرسش‌ها را نوشتند و به آنها تسلیم نمودند، آنها با مسرت فراوان ازمدینه منوره خارج شدند، در بیرون مدینه با امام کاظم(ع) مصادف شدند و داستان خود را برای آن حضرت شرح دادند. هنگامی که امام(ع) پرسش‌های آنان و پاسخ‌های حضرت معصومه(س) راملاحظه کردند، سه بار فرمودند: "فداها ابوها"

همچنین حضرت معصومه علیها سلام همنام حضرت فاطمه زهراست و چون جده‌ بزرگوار خویش داراى مقام شفاعت ‏است و به واسطه این بانوى گرامى بسیارى ازشیعیان داخل بهشت مى‏گردند. در این‏باره امام صادق(ع) مى‏فرماید: آگاه باشید، براى بهشت هشت دراست؛ سه تا از آنها به سوى قم‏ باز مى‏شود. در آنجا بانویى قبض روح مى‏شود. او از جمله‏ فرزندانم، و نامش فاطمه دختر موسى است. به شفاعت او همه شیعیان‏ داخل بهشت مى‏گردند.

منبع:dianat.akairan.com

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ماجرای عجیب غسل دادن آیت الله بروجردی

 آیت‌‌‏الله العظمی سیدحسین طباطبایی بروجردی در سال 1254 شمسی در بروجرد به دنیا آمد. نسب وی با 32 واسطه به حضرت امام حسن مجتبی علیه السلام می‌رسد.

سیدحسین پس از 10 سال تحصیل در اصفهان به سفارش پدر به حوزه علمیه نجف رفت و در حالی که فقط 28 سال داشت به درجه اجتهاد رسید. آیت‌‌‏الله بروجردی در نجف فقه و اصول تدریس می کردند. در درس فقه و اصول ایشان بالغ بر دویست نفر از فضلای حوزه علمیه نجف شرکت می‌کردند که در نوع خود بی‌نظیر است.

سال‌ 1350 هجری قمری که با آغاز دوران مرجعیت آیت‌‌‏الله بروجردی مصادف بود تا یک دهه بعد با دوران فشار و اختناق رضاخان همراه بود. آیت‌‌‏الله بروجردی، این دوران را یکی از مصیبت‌بارترین ایام زندگانی خود توصیف می‌کند.

این مرجع عالیقدر و خستگی‌ناپذیر شیعه، پس از هفتاد سال تلاش علمی و فعالیت ‌های اجتماعی و سیاسی صبح روز پنج‌شنبه 13 شوال 1380 هجری قمری برابر با دهم فروردین 1340 شمسی در حالی که 88 بهار از زندگی را پشت سر گذاشته بود، چشم از جهان فرو بست.

در ادامه به ماجرای عجیب تغسیل و تدفین بزرگ‌ترین مرجع تقلید شیعیان جهان اشاره می‌شود.

در کتاب «الگوی زعامت؛ سرگذشت‌های ویژه حضرت آیت‌الله العظمی بروجردی» از قول آیت‌الله عبدالصاحب مرتضوى لنگرودى آمده است: یکى از آقایان محترم و خیلى مورد اطمینان (که چون احتمال مى‌دهم ایشان راضى نباشد که اسمشان را ببرم، از بردن اسم ایشان خودارى مى‌کنم، صددرصد مورد وثوق و اعتماد است و به قدرى متدین است که مى‌توانم پشت سر ایشان نماز بخوانم) مى‌گفت:

من از مقلدین حضرت آیت‌الله العظمى آقاى بروجردى بودم. وقتى که خبر فوت و ضایعه عظیمه آقا به من رسید، مثل اینکه پدرى را از دست داده باشم خیلى ناراحت شدم، تصمیم گرفتم غسل و تکفین آقا را خودم به عهده بگیرم، لذا وقتى براى مراسم به بیت آقا رسیدم به اشخاص مربوط مراجعه کردم و گفتم: من مى خواهم آقا را غسل بدهم و آقا را تکفین کنم و این توفیق نصیب من شود. آنها نیز قبول کردند.

ایشان گفت: من و یکى از دوستانم وارد حمام خانه آقا شدیم، آقا را خواستیم غسل بدهیم و هنوز آبى نریخته بودم و غسل را شروع نکرده بودیم، دیدم چشم آقا این طرف و آن طرف را نگاه مى‌کند و چشم‌هایش حرکت مى‌کنند.

به خودم گفتم: آیا چشم‌هاى من اشتباه مى‌بیند؟! یا اینکه آقا زنده است؟ و در ضمن گاهى مى‌دیدم که تبسم مى‌کردند و لبخند مى‌زدند، همین طور مات و مبهوت بودم.

خلاصه! پیش خود گفتم حتما من اشتباه مى‌بینم و حتما به چشم من اینچنین مى‌آید به هر حال به رفیقم گفتم: آب بریز! او آب مى‌ریخت و من غسل مى‌دادم . بعد از اینکه غسل آقا تمام شد، آقا را حرکت دادیم و جایى دیگر براى تکفین بردیم باز همین طور مى‌دیدم که چشمهاى آقا اطراف حمام را نگاه مى‌کند و گاهى تبسم مى‌فرمایند. در حالت بهت و حیرت بودم که رفیقم به من گفت: چه شده است؟

گفتم: من چیز عجیبى را مى‌بینم، نمى‌دانم درست است یا نه؟

گفت: چشم‌هاى ایشان و تبسم ایشان را مى گویید؟ گفتم: بله! پس من اشتباه نمى بینم و شما هم همین را مى‌بینید.

ایشان وقتى جریان را براى بنده تعریف مى‌کردند، گفتند: چطور مى‌شود شخصى که روح در بدن ندارد، چشم‌هایش حرکت کند و تبسم نماید؟!

گفتم : آقا! خدا مى‌خواسته به شما نشان بدهد که این عالم ربانى چقدر بزرگوار است و چشم برزخى شما را باز کرده است و آن عالم برزخ ایشان بوده است، نه عالم ظاهر ایشان و شما چشم و لبخند زدن برزخى ایشان را مى‌دیده‌اید، زیرا انسان به مجرد اینکه روح از بدنش خارج مى‌شود، در قالب مثالى مى‌رود و در واقع زنده است.

منبع:www.bultannews.com

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

هر که دعوت شود دوستش دارند

مرحوم طبرسى در کتاب احتجاج خود آورده است :
در یکى از سال ها بر اثر نیامدن باران ، شهر مکّه را بى آبى و خشک سالى فرا گرفته بود، آن چنان که مردم سخت در مضیقه و تنگناى بى آبى قرار گرفته بودند.
لذا بعضى از شخصیّت ها همانند: مالک بن دنیار، ثابت بنانى ، ایّوب سجستانى ، حبیب فارسى و... جهت نیایش و نیاز به درگاه خداوند متعال وارد مسجدالحرام شده و کعبه الهى را طواف کردند؛ ولیکن هر چه دعا و استغاثه کردند، نتیجه اى حاصل نشد و باران نیامد.
در همین بین ، جوانى خوش سیما، غمگین و محزون وارد شد و پس از طواف و زیارت کعبه الهى ، خطاب به جمعیّت کرد و فرمود: اى جماعت ! آیا در جمع شماها کسى نیست که مورد محبّت خداى مهربان باشد؟
جمعیّت گفتند: اى جوان ! وظیفه ما دعا و درخواست کردن است و استجابت دعا بر عهده خداوند رحمان مى باشد.
جوان فرمود: چنانچه یک نفر از شما محبوب پروردگار مى بود، دعایش ‍ مستجاب مى گردید؛ و سپس به آن ها اشاره نمود که از نزدیک کعبه کنار روید، و آن گاه خودش نزدیک آمد و سر به سجده الهى نهاد و چنین اظهار داشت : ((سَیِّدى بِحُبِّک لى إ لاّ سَقَیْتَهُمُ الْغَیْثَ)) ؛ اى مولا و سرورم ! تو را قسم مى دهم به آن محبّت و دوستى که نسبت به من دارى ، این مردم را از آب باران سیراب فرما.
ناگهان ابرى پدیدار شد و همانند دهانه مشگ ، باران بر اهل مکّه و بر آن جمعیّت فرو ریخت .
ثابت بنانى گوید: به او گفتم : اى جوان ! از کجا دانستى که خدایت تو را دوست دارد؟
فرمود: چنانچه خداوند کریم ، مرا دوست نمى داشت ، به زیارت خانه اش ‍ دعوتم نمى کرد؛ پس چون مرا به زیارت خود پذیرفته است ؛ دوستم مى دارد، و به همین جهت وقتى دعا کردم مستجاب شد.
پس از آن ، جوان اشعارى را به این مضمون سرود:
هرکه پروردگار متعال را بشناسد و عارف به او باشد؛ ولى در عین حال خود را از دیگران بى نیاز نداند، شقىّ و بیچاره است . بنده خدا به غیر از تقوا و پرهیزکارى چه چیز دیگرى مى تواند برایش ‍ سودمند باشد؟
با این که مى داند تمامى عزّت ها و سعادتمندى ها و خوشبختى ها تنها براى افراد باتقوا و پرهیزکار خواهد بود.
ثابت بنانى گوید: پس از آن از اهالى مکّه سؤ ال کردم که این جوان کیست ؟
گفتند: او علىّ بن الحسین بن علىّ بن ابى طالب - یعنى امام سجّاد، زین العابدین - علیهم السّلام مى باشد.(1)


1- مستدرک الوسائل : ج 6، ص 209، ح 8، احتجاج طبرسى : ج 2، ص 149، ح 186.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اگر توبه نمایند، نجات یابند؟!

در بعضى از روایات آمده است : 
روزى یکى از منافقین به حضرت ابوالحسن ، امام رضا علیه السلام عرضه داشت : بعضى از شیعیان و دوستان شما خمر (شراب مست کننده ) مى نوشند؟! 
امام علیه السلام فرمود: سپاس خداوند حکیم را، که آن ها در هر حالتى که باشند، هدایت شده ؛ و در اعتقادات صحیح خود ثابت و مستقیم مى باشند. 
سپس یکى دیگر از همان منافقین که در مجلس حضور داشت ، به امام علیه السلام گفت : بعضى از شیعیان و دوستان شما نبیذ مى نوشند؟! 
حضرت فرمود: بعضى از اصحاب رسول اللّه صلى الله علیه و آله نیز چنین بودند. 
منافق گفت : منظورم از نبیذ، آب عسل نیست ؛ بلکه منظورم شراب مست کننده است . 
ناگاه حضرت با شنیدن این سخن ، عرق بر چهره مبارک حضرت ظاهر شد و فرمود: خداوند کریم تر از آن است که در قلب بنده مؤ من علاقه به خمر و محبّت ما اهل بیت رسالت را کنار هم قرار دهد و هرگز چنین نخواهد بود. 
سپس حضرت لحظه اى سکوت نمود؛ و آن گاه اظهار داشت : 
اگر کسى چنین کند؛ و نسبت به آن علاقه نداشته باشد و از کرده خویش پشیمان گردد، در روز قیامت مواجه خواهد شد با پروردگارى مهربان و دلسوز، با پیغمبرى عطوف و دل رحم ، با امام و رهبرى که کنار حوض کوثر مى باشد؛ و دیگر بزرگانى که براى شفاعت و نجات او آمده اند. 
ولیکن تو و امثال تو در عذاب دردناک و سوزانِ برهوت گرفتار خواهید بود.(1)


1-بحارالا نوار: ج 27، ص 314، ح 12، به نقل از مشارق الا نوار: ص 246.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ابن الخِیرتَین

در احادیث و روایات مختلف آمده است : 
هنگامى که لشکر اسلام بر شهرهاى فارس هجوم آورد و پیروز شد غنیمت هاى بسیارى از آن جمله ، دختر یزدگرد را به دست آورد و آن ها را به شهر مدینه طیبّه آوردند. 
همین که آن غنائم جنگى را داخل مسجد بردند، جمعیّت انبوهى گرد آمده بود؛ و در این میان زیبائى دختر یزدگرد توجّه همگان را به خود جلب کرده بود. 
پس چون چشم این دختر به عمر بن خطّاب افتاد صورت خود را از او پوشاند و گفت : اى کاش چنین روزى براى هرمز نمى بود، که دخترش این چنین در نوجوانى اسیر شود. 
سپس از طرف امام علىّ علیه السّلام به او پیشنهاد داده شد که هر یک از مردان و جوانان حاضر را که مایل است براى ازدواج انتخاب کند، و مهریه و صداق او از بیت المال تاءمین و پرداخت گردد. 
دختر که خود را جهانشاه معرّفى کرده بود و امام علىّ امیرالمؤ منین علیه السّلام او را شهربانو نامید، نگاهى به اطراف خود کرد و پس از آن که افراد حاضر را مورد نظر قرار داد؛ از بین تمامى آنان ، حضرت ابا عبداللّه الحسین علیه السّلام را برگزید؛ و سپس جلو آمد و دست خود را بر شانه آن حضرت نهاد. 
در همین حال مولاى متّقیان علىّ علیه السّلام جلو آمد و حسین علیه السّلام را مورد خطاب قرار داد و فرمود: از او محافظت کن و به او نیکى نما، که به همین زودى بهترین خلق خدا بعد از تو، از این دختر به دنیا مى آید. 
و چون از وى سؤ ال کردند که به چه علّت ، امام حسین علیه السّلام را به عنوان همسر خویش انتخاب نمود؟ 
در پاسخ گفت : پیش از آن که لشکر اسلام بر ما هجوم آورد، من حضرت محمّد، رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله را در خواب دیدم که به همراه فرزندش حسین علیه السّلام وارد منزل ما شد و مرا به ازدواج حسین علیه السّلام درآورد. 
وقتى از خواب بیدار شدم ، عشق و علاقه به او تمام وجودم را فرا گرفته بود و به غیر از او به چیز دیگرى نمى اندیشیدم . 
و چون شب دوّم فرا رسید، در خواب دیدم که حضرت فاطمه زهراء علیهاالسّلام ، به منزل ما آمد و دین اسلام را بر من عرضه نمود و من نیز اسلام را پذیرفتم و در عالم خواب توسّط حضرت زهراء مسلمان شدم . 
سپس حضرت زهراء علیهاالسّلام به من فرمود: به همین زودى لشکر اسلام بر فارس غالب و پیروز خواهد شد و تو را به عنوان اسیر مى برند؛ و پس از آن به وصال فرزندم حسین خواهى رسید و کسى نمى تواند نسبت به تو تجاوز و قصد سوئى کند. 
مادر امام سجّاد زین العابدین علیه السّلام افزود: سخن و پیش گوئى حضرت فاطمه زهراء علیهاالسّلام به واقعیّت پیوست و من صحیح و سالم به وصال خود رسیدم و به همسرى و ازدواج امام حسین علیه السّلام درآمدم . 
و پس از گذشت مدّتى سیّد السّاجدین ، امام زین العابدین سلام اللّه علیه در شهر مدینه منوّره دیده به جهان گشود و جهانى را به نور وجود مقدّس خود روشنائى بخشید. 
و آن حضرت همانند دیگر ائمّه اطهار صلوات اللّه علیهم اجمعین در حالتى به دنیا قدم نهاد که پاک و پاکیزه و ختنه شده بود؛ و پس از تولّد، شهادت بر یگانگى خداوند و رسالت جدّش رسول خدا و امامت و خلافت امیرالمؤ منین علىّ و دیگر اوصیاء صلوات اللّه علیهم اجمعین داد. 
و حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله نسبت به این نوزاد فرمود: ((ابن الخِیرتَین )) یعنى ؛ پدر این نوزاد، امام حسین علیه السّلام بهترین خلق خدا و مادرش ، شهربانو بهترین زن از زنان عجم مى باشد.(1)


1- تلخیص از اصول کافى : ج 1، ص 466، عیون اءخبار الرّضا علیه السّلام : ج 2، ص 128، ارشاد مفید: ص 160، بحارالا نوار: ج 46، ص 8 وص 13.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

یک ازدواج عجیب

ابوحمزه ثمالى مى گوید: در خدمت امام باقر علیه السلام نشسته بودم که خادم حضرت آمد و براى مردى اجازه ورود خواست ، و امام نیز اجازه داد وارد شود. مرد تازه وارد سلام کرد و حضرت جواب داد و خوش آمد گفت و او را نزدیک خود جاى داد و از حالش جویا شد. مرد تازه وارد گفت : فدایت شوم ، من دختر فلانى را خواستگارى نموده ام ولى او به علت چهره زشت من و فقر و غربتم ، دست رد به سینه ام زده و مرا شایسته دامادى خود نمى داند، به طورى یاءس از زندگى و غصه و اندوه قلبم را فشرده است که مرگ خود را از خداوند خواسته ام .
حضرت فرمود: خودت به عنوان فرستاده من مى روى نزد او و مى گویى : محمد بن على بن الحسین بن على بن ابیطالب علیه السلام مى گوید: دخترت را به منجح بن رباح تزویج کن و جواب رد به او مده !

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خداوند بهترین یار و نگهبان‏

برخی از محدّثین و مورّخین در کتاب‏های خود آورده‏اند:
پس از آن که سخن‏چینی بسیاری توسّط دنیاپرستان و ریاست‏طلبان، بر علیه امام علیّ هادی علیه السلام نزد متوکّل عبّاسی آشکار شد؛ و آن‏ها افزودند که آن حضرت در منزلش برای جذب اقشار مختلف نامه برای افراد می‏فرستد و اسلحه جمع کرده‏اند تا بر علیه حکومت شورش و قیام کنند.
متوکّل چند نفر از تُرک‏های کُرد را مسلّحانه مأمور کرد تا شبانه، به منزل حضرت حمله کنند و آن حضرت را پس از شکنجه در هر حالی که باشد، نزد متوکّل احضارش کنند.
هنگامی که مأمورین داخل منزل امام علیه السلام هجوم آوردند، متوجّه شدند که حضرت در یک اتاق روی زمین نشسته و لباسی پشمین و خشن بر تن کرده و مشغول عبادت و مناجات با خداوند متعال می‏باشد و نیز قرآن تلاوت می‏کند.
پس طبق دستور خلیفه، حضرت را در همان حالت دست‏گیر کرده و نزد متوکّل آوردند و اظهار داشتند: چیزی در منزل او نیافتیم به جز آن که با چنین حالتی مشغول دعا و مناجات و تلاوت قرآن بود.
همین که متوکّل چشمش به جمال نورانی و باعظمت آن حضرت افتاد، بی‏اختیار از جای خود برخاست و حضرت را محترمانه کنار خود نشانید.
و چون مشغول مِی‏گساری بود، ظرف شراب را به حضرت تعارف کرد، امام علیه السلام فرمود: هنوز گوشت و پوست من آلوده به آن نگشته است، مرا از این کار معاف بدار.
متوکّل گفت: چند شعری برایم بخوان و مجلس ما را به وسیله اشعار خود گرم بکن.
حضرت سلام اللّه علیه، به ناچار چند شعری پیرامون بی‏وفائی دنیا و عذاب آخرت خواند؛ و متوکّل عبّاسی در همان حالت گریان شد و تمامی حاضران در مجلس نیز گریان شدند.
پس از آن، متوکّل از امام هادی علیه السلام عذرخواهی کرد و مقدار چهار هزار دینار تقدیم حضرت کرد؛ و سپس دستور داد تا ایشان را محترمانه به منزلش برسانند.** أعیان الشّیع،: ج 2، ص 38.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تقسیم گوسفند و طیّ‏ الارض‏

شخصی از اصحاب امام علیّ هادی علیه السلام - به نام اسحاق جلّاب (گلاب‏گیر) - حکایت کند:
روزی طبق دستور آن حضرت، تعداد بسیاری گوسفند خریداری کردم و سپس آن‏ها را در طویله‏ای بزرگ - که در گوشه‏ای از منزل ایشان بود - بردم.
پس از گذشت چند روز، امام علیه السلام مرا احضار نمود و به همراه یکدیگر وارد طویله شدیم و با کمک هم، گوسفندان را جدا و تقسیم می‏کردیم و برای هر کسی که مورد نظر حضرت بود علامتی را قرار می‏دادیم.
بعد از آن، تعدادی از آن گوسفندان را برای فرزندش و مادر او فرستاد، همچنین تعدادی دیگر از آن‏ها را برای اشخاصی که مورد نظر حضرت بودند، فرستاده شد.
سپس به محضر مبارک آن امام همام رفتم و اجازه خواستم تا به بغداد جهت زیارت و دیدار پدر و مادرم بروم؟
حضرت فرمود: فردا را که روز عرفه است صبر کن و نزد ما باش، بعد از آن به دیار خویش خواهی رفت.
پس طبق فرمان حضرت، روز عرفه را در خدمت امام هادی علیه السلام بودم، همچنین شب عید قربان را هم در منزل آن حضرت ماندم و چون هنگام سحر فرا رسید، نزد من آمد و اظهار نمود: ای اسحاق! بلند شو.
هنگامی که از خواب بلند شدم و چشم‏های خود را باز کردم، متوجّه شدم که در بغداد جلوی منزل پدرم می‏باشم.
پس وارد منزل شدم و بر پدرم سلام کردم و با وی دیداری تازه نمودم.
بعد از آن، چون دوستان و رفقایم به دیدار من آمدند، به آن‏ها گفتم: من روز عرفه را در شهر سامراء سپری کردم؛ و اکنون روز قربان را در بغداد نزد شماها هستم.** اصول کافی: ج 1،ص 498، ح 3، اختصاص شیخ مفید: ص 325، إثبات الهداة: ج 3، ص 360، ح 6، مدینةالمعاجز: ج 7، ص 423، ح 2425.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

روئیدن رطب بر نخل خشکیده‏

امام جعفر صادق علیه السلام فرمود:
حضرت امام حسن مجتبی صلوات اللّه علیه در یکی از سفرهای خود برای حجّ عمره، بعضی از افرادی که معتقد به امامت زبیر بودند؛ حضرت را همراهی می‏کردند.
پس کاروانیان در مسیر راه خود، در محلّی جهت استراحت فرود آمدند؛ و در آن مکان درخت خرمای خشکیده‏ای وجود داشت که در أثر بی‏آبی و تشنگی خشک شده بود.
حضرت کنار آن درخت خرما رفت و نشست، در این اثنا یکی از افراد کاروان به آن حضرت نزدیک حضرت شد؛ و کنارش نشست.
بعد از آن که مقداری استراحت کردند، آن شخص که معتقد به امامت زبیر بود سر خود را بالا کرد و پس از نگاهی به شاخه‏های خشکیده نخل، گفت: ای کاش این نخل رطب می‏داشت؛ و مقداری از آن را میل می‏کردیم.
امام حسن مجتبی علیه السلام فرمود: آیا اشتها و علاقه به آن داری؟
آن شخص زبیری گفت: آری، پس حضرت دست‏های مبارک خود را به سوی آسمان بلند کرد و دعائی را زمزمه نمود.
ناگهان در یک چشم به هم زدن، نخل خشکیده؛ سبز و شاداب گردید و در همان حال رطب‏های بسیاری بر آن روئید.
در همین موقع ساربانی که همراه قافله بود و کاروانیان از او شتر کرایه کرده بودند، هنگامی که این کرامت و معجزه را دید، در کمال حیرت و تعجّب گفت: این سحر و جادوی عجیبی است 
امام علیه السلام فرمود: خیر، چنین نیست؛ بلکه دعای فرزند پیغمبر صلی الله علیه و آله است که مستجاب گردید.
و سپس افراد کاروانی که همراه حضرت بودند، همگی از آن خرماهای تازه خوردند.
و آن درخت تا مدّت‏ها سبز و خرّم بود و مردمان رهگذر از خرماهای آن استفاده می‏کردند.** اصول کافی: ج 1، ص 462، ح 4، بحارالأنوار: ج 43، ص 323، ح 1، مدینة المعاجز: ج 3، ص 252، ح 31873، الخرایج و الجرایح: ج 2، ص 571، ح 1.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

معجزه پسر همچون پدر

مرحوم شیخ مفید به نقل از امام محمّد باقر علیه السلام حکایت نماید:
روزی عدّه‏ای از مردم حضور امام حسن مجتبی علیه السلام آمده و به حضرت گفتند: یاابن رسول اللّه! شما نیز همچون پدرت امیرالمؤمنین علیّ علیه السلام معجزه‏ای - که بسیار مهمّ باشد - برایمان آشکار ساز.
امام مجتبی علیه السلام فرمود: آیا پس از دیدن معجزه به امامت من مطمئن خواهید شد؟ و آیا ایمان خواهید آورد؟
گفتند: بلی، اعتقاد و ایمان می‏آوریم؛ و دیگر هیچ شکّ و شبه‏ای وجود نخواهد داشت.
حضرت فرمود: آیا پدرم را می‏شناسید؟ همگی گفتند: بلی.
در این هنگام، حضرت پرده‏ای را که آویزان بود کنار زد؛ پس ناگهان تمام افراد مشاهده کردند که امیرالمؤمنین علیّ علیه السلام نشسته بود.
سپس امام حسن مجتبی علیه السلام خطاب به جمعیّت کرد و فرمود: آیا او را می‏شناسید؟
گفتند: بلی، این مولای ما امیرالمؤمنین علیّ علیه السلام است؛ و ما ایمان آوردیم و شهادت می‏دهیم که تو ولیّ و حجّت بر حقّ خداوند هستی؛ و امام و جانشین پدرت خواهی بود.
و پس از آن اظهار داشتند: ما شاهد و گواه هستیم که جنابعالی، پدرت امیرالمؤمنین علیّ علیه السلام را پس از مرگش به ما نشان دادی، همان طوری که آن حضرت، رسول اللّه صلی الله علیه و آله را پس از رحلتش در مسجد قُبا به ابوبکر و عمر نمایاند.
امام حسن مجتبی علیه السلام فرمود: وای بر حال شما! مگر این آیه شریفه قرآن را نخوانده ونشنیده‏اید که خداوند متعال می‏فرماید:
«وَلا تَقُولُوا لِمَنْ یُقْتَلُ فی‏ سَبیلِ اللّه أمْواتاً بَلْ أحْیاءُ وَلکِنْ لا تَشْعُرُون».** سوره بقره: آیه 154.***
آن‏هائی را که در راه خدا به شهادت رسیدند، مپندارید که مرده‏اند؛ بلکه آنان زنده و جاوید می‏باشند ولی شما درک نمی‏کنید.
البتّه این حالت مختصّ کشته‏شدگان فی‏ سبیل اللّه است، که در همه جا حاضر و ناظر خواهند بود.
سپس در پایان افزود: شماها درباره ما اهل‏بیت رسالت و نبوّت چه تصوّراتی دارید و چه می‏اندیشید؟
گفتند: یاابن رسول اللّه! ما به تو ایمان آوردیم و مطمئن شدیم که تو امام و خلیفه بر حقّ رسول اللّه صلی الله علیه و آله هستی.** بحار الأنوار: ج 43، ص 328، ح 8، الخرایج والجرایح: ج 2، ص 810 با اختصار.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

انگشتر بهشتی‏ حضرت زهرا (س)

روزی حضرت فاطمه زهراء سلام اللّه علیها از پدر خود، رسول‏خدا صلّلی اللّه علیه و آله تقاضای یک انگشتر نمود؟
پیامبر اسلام به دخترش فرمود: آیا می‏خواهی تو را به چیزی که از انگشتر بهتر است، راهنمائی کنم؟
هر موقع که نماز شب را خواندی، خواسته خود را از خداوند در خواست نما که برآورده خواهد شد.
پس چون حضرت زهراء سلام اللّه علیها حاجت خود را از خداوند متعال طلب کرد، ندائی شنید:
ای فاطمه! آنچه می‏خواستی برآورده شد و هم اکنون زیر سجّاده جانماز می‏باشد.
حضرت زهراء سلام اللّه علیها، سجّاده را بلند نمود و انگشتری از یاقوت زیر آن بود؛ برداشت و بسیار خوشحال گشت و خوابید.
در خواب دید که وارد بهشت شده است و سه ساختمان قصر زیبا، حضرت را جلب توجّه کرد؛ لذا سؤال نمود که این قصرها برای کیست؟
پاسخ شنید: برای فاطمه، دختر محمّد صلّلی اللّه علیه و آله می‏باشد، حضرت داخل یکی از آن قصرها شد که بسیار مجهّز و زیبا بود، در این، بین چشمش به تختی افتاد که سه پایه داشت، سؤال نمود: چرا این تخت سه پایه دارد؟
گفته شد: چون صاحبش از خداوند انگشتری خواست؛ پس یکی از پایه‏های این تخت برای او انگشتری ساخته شد.
چون صبح شد، حضور پدرش رسول خدا آمد و جریان خوابش را بیان نمود، حضرت رسول صلّلی اللّه علیه و آله فرمود: فاطمه‏جان! دنیا برای شما و پیروان شما آفریده نشده است؛ بلکه آخرت برای شماها خواهد بود و بهشت وعده‏گاه ما و شما می‏باشد.
و سپس افزود: این دنیا ارزشی ندارد، بی وفا و از بین رفتنی است و غرورآور و فریبنده خواهد بود.
هنگامی که حضرت زهراء سلام اللّه علیها به منزل خویش آمد، آن انگشتر را زیر جانمازش نهاد و از آن منصرف گردید.
و چون شب فرا رسید خوابید، در خواب دید که وارد بهشت شده است و همین که عبورش در آن قصر به همان تخت افتاد، دید که بر چهار پایه استوار گشته است، وقتی علّت را جویا شد.
گفتند: صاحبش انگشتر را برگردانید و تخت به همان حالت اوّلیّه خود چهار پایه بازگشت.**بحارالأنوار: ج 43، ص 47.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰