سلام بر پسر فاطمه (س)

اللهم بلغ مولانا الامام الهادی المهدی، القائم بامرک

فایده عطسه و برخورد با آن

مرحوم شیخ صدوق ، طوسى ، طبرسى و برخى دیگر از بزرگان رضوان اللّه تعالى علیهم ، به نقل از نسیم - خادم امام حسن عسکرى علیه السلام - حکایت کنند:
هنگامى که حضرت صاحب الزّمان علیه السلام از رحم مادر به دنیا آمد، انگشت سبّابه خود را به سمت آسمان بلند نمود؛ و در همین لحظه نگهان عطسه اى کرد و سپس اظهار داشت : ((الحمد للّه ربّ العالمین ، و صلّى اللّه على محمّد و آله )). 
بعد از آن با کمال فصاحت فرمود: ظالمان و ستمگران گمان کرده اند که حجّت و ولىّ خداوند متعال زایل و نابود شونده است ، چنانچه به ما اجازه سخن گفتن و بیان حقایق داده شود، همانا شکّ و شُبهه از بین خواهد رفت .
همچنین به نقل از نسیم خادم حکایت نمانند:
یک شب پس از آن که حضرت مهدى موعود (عجّل اللّه تعالى فرجه الشرّیف ) تولّد یافت ، چند روزى بعد از آن به محضر مبارک آن حضرت شرفیات شدم ، هنگامى که نشستم عطسه کردم .
حضرت در حقّ من دعائى کرد و فرمود: ((یَرْحَمُکَ اللّهُ)).
من از محبّت و دعاى حضرت ، بسیار خوشحال شدم .
سپس به من فرمود: اى نسیم ! آیا مى خواهى تو را به نتیجه و فایده عطسه آشنا سازم ؟
عرضه داشتم : بلى ، فدایت گردم .
حضرت در همان موقعیّتى که تازه به دنیا آمده بود، فرمود: ((هُوَ أمانٌ مِنَ الْمَوْتِ ثَلاثَةُ أ یّامٍ)) یعنى ؛ عطسه انسان را از مرگ به مدّت سه روز در اءمان مى دارد.(1)


1- آدرس هر دو داستان : إکمال الدّین : ص 430، ح 5، غیبة شیخ طوسى : ص 232، ح 200، و ص 244، ح 211، إعلام الورى طبرسى : ج 2، ص 217، الخرائج و الجرائح :: ج 1، ص 465، ح 11، وج 2، ص 693، ح 7.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

این مناظره درس زندگى مى دهد

سفیان ثورى روزى خدمت حضرت صادق (علیه السلام ) رسید. آنجناب لباسهاى سفیدى مانند پوست تخم مرغ پوشیده بود. گفت این نوع لباس شایسته مثل شما نیست . حضرت فرمود گوش کن آنچه مى گویم ، و حفظ نما، زیرا چیزى که مى گویم براى دنیا و آخرت تو خوب است اگر بر سنت پیغمبر و حق بمیرى نه بر بدعت .
پدرم فرمود حضرت رسول (صلى الله علیه و آله و سلم ) در زمان تنگدستى و مضیقه بود اما اگر نعمت دنیا و فراخى روى آورد شایسته ترین مردم براى استفاده از آن نیکانند نه فاسقان و منافقین . آنچه تو بر من ایراد کردى به خدا قسم با همین لباس که مشاهده مى کنى از هنگام تکلیف هر حقى از خداوند در مالم تعلق گرفت . روز را به شام نرسانده حق را به محلش رسانیدم .(1) 

ادامه مطلب...
۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دجال در کعبه

ابوالفرج مى گوید:
سالى که حضرت صادق (علیه السلام) به مکه به قصد حج تشریف آورد بود، ایشان را دیدم که زیر ناودان کعبه ایستاده و مشغول دعا بود، و سه تن از فرزندان ((حسن بن حسن بن على)) یعنى ((عبدالله بن حسن)) و ((حسن بن حسن)) و ((جعفربن حسن)) به ترتیب سمت چپ و راست و پشت سر حضرت (علیه السلام) ایستاده بودند. در این حال عباد بن کثیر بصرى - که از عباد و زهاد مشهور زمان امام جعفر صادق بود - آمده و گفت: یا اباعبدالله!
حضرت (علیه السلام) سکوت فرمود، تا عباد سه بار بدین ترتیب حضرت (علیه السلام) را فراخواند.
سپس گفت: اى جعفر!
حضرت (علیه السلام) فرمود: بگو، چه مى خواهى؟
عباد گفت: من کتابى دارم که در آن نوشته است که این بنا را مردى سنگ به سنگ متلاشى خواهد کرد.
حضرت (علیه السلام) فرمود: کتابت دروغ مى گوید؛ به خدا قسم! من او را مى شناسم، پاهایش زرد است و ساق پاهایش زخمى، شکمش بزرگ و گردنش نازک و بزرگ سر است. کنار همین رکن مى ایستد - حضرت با دست به رکن یمانى اشاره فرمود - و مردم را از طواف کعبه منع مى کند آن چنان که مردم از دیدن او وحشت مى کنند.
آنگاه امام (علیه السلام) فرمود: سپس خداوند مردى از نسل من بر مى انگیزد - حضرت با دست به سینه خود اشاره فرمود - و همچنان که قوم عاد، ثمود و فرعون، ذى الاوتاد را کشت، او را مى کشید.
در این حال، عبدالله بن حسن عرض کرد: قسم به خدا! که امام (علیه السلام) راست مى گوید، و بدین ترتیب هر سه نفرشان امام (علیه السلام) را تصدیق کردند.(1)


1- اقبال الاعمال، ج 3، ص 87 و 88؛ فیما یتعلق بشهر محرم؛ بحار الانوار، ج 51 ص ‍ 148 و 149.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ملاقات خضر (علیه السلام) و دجال

ابا سعید خدرى مى گوید: پیامبر خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) در ضمن سخنانى در مورد دجال فرمود: روزى دجال خواهد آمد، اما اجازه ورود به کوچه هاى مدینه را نخواهد داشت، بلکه در یکى از بیابان هاى وسیع اطراف مدینه متوقف خواهد شد.
در این حال مردى که بهترین مردم - و یا از بهترین مردم - است به سوى او مى آید و مى گوید: شهادت مى دهم تو همان دجالى هستى که پیامبر (صلى الله و علیه و آله و سلم) فرموده است.
دجال مى گوید: آیا مى خواهید که این مرد را بکشم و سپس زنده اش ‍ گردانم؟ آیا به من در انجام این کار شک دارید؟
مردم مى گفتند: نه.
آنگاه دجال آن مرد را مى کشد و سپس او را زنده مى کند.
هنگامى که آن مرد زنده مى شود مى گوید: قسم به خدا! اکنون هیچ کس از من به احوال تو بیناتر نیست.
در این هنگام دجال قصد مى کند که او را بکشد اما نمى تواند بر او تسلط یابد.
ابواسحاق ابراهیم بن سعد گوید: مى گویند: این مرد حضرت خضر (علیه السلام) است.(1)


1- کشف الغمه، ج 3، ص 291؛ بحار الانوار، ج 51 ص 98.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گنج سلیمان در اسپانیا

شعبى مى گوید:
روزى عبدالملک بن مروان مرا فراخواند و گفت: موسى بن نصر - فرمانده ما در افریقا و امیر طارق بن زیاد فاتح اسپانیا - نامه اى براى من فرستاده و در آن نوشته است: به من خبر داده اند که حضرت سلیمان (علیه السلام) در زمان خود به گروه جن امر کرده است که شهرى از مس براى او بسازند، و تمام عفریت هاى و جنیان براى ساختن آن گرد آمدند و آن را از چشمه غنى مسى که خداوند براى سلیمان پدید آورده بود، بنا کردند.
محل این شهر در بیابانى در اسپانیا است، و گنجهایى که سلیمان به ودیعه گرفته بود، در آن است. من مى خواهم به طرف آن حرکت کنم.
یکى از کارگزاران نزدیکم مرا مطلع نموده است که مسیر منتهى به آن، بسیار ناهموار و دشوار است، بدون آمادگى و پشتیبانى لازم و آذوقه زیاد نمى توان این مسافت طولانى و دشوار را طى نمود، و هیچ کس ‍ جز ((دارا بن دارا)) - پادشاه ایران که به دست اسکندر مغلوب شد - نتوانسته است، به بخشى از آن برسد.
هنگامى که اسکندر او را کشت، گفت: قسم به خدا! تمام سرزمینها را به تصرف خود در آوردم و اهل هر سرزمین پیش تسلیم فرود آورده اند. هیچ زمینى نمانده که من در آن گام ننهاده باشم مگر این سرزمین که در اسپانیاست.
دارا آن را دیده است، به همین دلیل قصد آنجا نموده ام تا از دست یافتن به حدى که دارا بدان رسیده است باز نمانم.
یک سال طول کشید تا اسکندر نیز خود را آماده و مجهز نمود، هنگامى که فکر مى کرد آمادگى این کار را یافته است گروهى از افرادش را براى تحقیق فرستاد. آنان پس از تحقیق به او اطلاع دادند که موانعى غیر قابل عبور در مسیر منتهى به آنجا وجود دارد. اسکندر نیز از رفتن منصرف شد.
عبدالملک بن مروان پس از گفت و گو با من، نامه اى به موسى بن نصر نوشت و به او دستور آمادگى و تهیه پشتیبانى لازم براى اجراى این کار را صادر کرد.
موسى بن نصر آماده گردید و به طرف آن شهر خارج شد، و آنجا را دیده و بر احوال آن آگاهى یافت و بازگشت.
او گزارشى براى عبدالملک تهیه کرد و در آخر گزارش چنین نوشت: بعد از گذشت روزهاى زیادى و هنگامى که آذوقه ما به پایان رسید به دریاچه اى - که درختان زیادى در اطراف آن وجود داشت. رسیدم در آنجا به دیوار آن شهر برخوردیم.
من به کنار دیوار شهر رفتم. بر روى آن کتیبه اى به زبان عربى نوشته شده بود. ایستادم و آن را خواندم و دستور دادم از آن نسخه بردارى نمودند. در آن کتیبه این شعر نوشته شده بود:
و آنان که صاحب عزت و مقام هستند بدانند؛ و آنان که آرزوى جاودانگى دارند: که هیچ موجود زنده اى جاودانه نیست. اگر مخلوقى مى توانست در این مسابقه به جاودانگى برسد، سلیمان بن داود بود که بدان مى رسید. آن کسى که مس چون چشمه اى جوشان براى او جارى شد، و فوران مس براى او بخششى نامحدود بود، پس به گروه جنییان امر کرد با آن بنایى به یادگار بسازید؛
که تا قیامت باقى مانده و شکسته و فرسوده نشود. آنها نیز در سطح وسیعى آغاز به کار کردند و به شکل هول انگیزى؛ بر اساس قواعد و اصول محکم، سر به آسمان کشید. و مس را در قالبهاى مستطیل شکلى ریخته و حصار آن را ساختند؛ آنچنان که از سخره هاى سخت و داغ استوار شد. و تمام گنجینه هاى زمین را در آن جاى داد. و در آینده این گنج نامحدود آشکار خواهد شد. آن گنج نامحدود آشکار خواهد شد. آن گنجینه در اعماق زمین پنهان شد. و در طبقات سخت زمینى انباشته ماند. فرمانروایى گذشته او پس از او باقى نماند، تا این که تبدیل به گورى شد ناپایدار؛ این براى آن است که دانسته شود که حکومت پایدار نیست؛ مگر حکومت پر از نعمت و بخشش خداوند، هنگامى خواهد رسید که از نسل عدنان آن سرور متولد شود. او از نسل هاشم و بهترین مولود خواهد بود. خداوند او را با نشانه هایى که مخصوص مى گرداند، بر مى انگیزد؛ تا به سوى تمامى مخلوقات سفید و سیاه خدا برود. کلیدهاى تمامى گنجینه هاى زمین را داراست. و جانشینان او همه آن کلیدها را خواهند داشت. آنها خلفا و حجت هاى دوازده گانه هستند. که پس از بعثت او، جانشینان و سروران والا مقام هستند. تا این که قائم آنها به امر خداوند قیام مى کند. در آن هنگام از آسمان، او را به نام صدا مى زنند. هنگامى که عبدالملک نامه را خواند و ((طالب بن مدرک))، فرستاده موسى بن نصر او را به وضوح مطلع ساخت، به ((محمد بن شهاب زهرى )) که آنجا حضور داشت گفت: نظرت درباره این موضوع عجیب چیست؟
زهرى گفت: به گمان من گروه جنى که مسئولیت حفاظت از شهر را به عهده دارند هرکه را بخواهد به طرف شره برود به خیال و توهم مى افکند.
عبدالملک گفت: راجع به کسى که از آسمان او را صدا مى زنند اطاعى دارى؟
زهرى گفت: از این مطلب درگذر.
عبدالملک گفت: چگونه از این درگذرم که این امرى است بزرگ و دور از ذهن؟ باید با صراحت آنچه که از آن مى دانى بگویى، آیا مرا آزار مى دهى یا چیزى را از من مخفى مى نمایى؟
زهرى گفت: على بن الحسین (علیه السلام) به من گفته است: او مهدى و از نسل فاطمه (علیها السلام) دختر رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) است.
عبدالملک گفت: هر دوى شما دروغ مى گویید، سخنان هر دوى شما همیشه باطل و قول شما دروغ بوده است. او مردى از نسل ماست.
زهرى گفت: من فقط سخن على بن الحسین (علیه السلام) را نقل کردم، اگر مى خواهى از خودش بپرس؛ چرا مرا ملامت مى کنى؟ اگر دروغ است او دروغ گفته، و اگر راست مى گوید یکى از دشمنان شما به شما کمک کرده است.
عبدالملک گفت: من نیازى به سئوال از فرزندان ابوتراب ندارم. اى زهرى! این مطلب را پوشیده دار تا کسى از آن مطلع نگردد.
زهرى گفت: به خاطر تو به کسى نخواهم گفت.(1)


1- بحار الانوار، ج 51، ص 164 - 166.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گفتگوى ماهى و سلیمان

مى نویسند: روزى یکى از حیوانات دریائى سر از آب بیرون آورده عرض ‍ کرد اى سلیمان، امروز مرا ضیافت و مهمان کن، سلیمان امر کرد آذوقه یک ماه لشکرش را لب دریا جمع کردند تا آنکه مثل کوهى شد، پس تمام آنها را به آن حیوان دادند، تمام را بلعید و گفت:
بقیه قوت من چه شد، این مقدارى از غذاهاى هر روز من بود.
سلیمان تعجب کرمى نویسند: روزى یکى از حیوانات دریائى سر از آب بیرون آورده عرض ‍ کرد اى سلیمان، امروز مرا ضیافت و مهمان کن، سلیمان امر کرد آذوقه یک ماه لشکرش را لب دریا جمع کردند تا آنکه مثل کوهى شد، پس تمام آنها را به آن حیوان دادند، تمام را بلعید و گفت:
بقیه قوت من چه شد، این مقدارى از غذاهاى هر روز من بود.
سلیمان تعجب کرد، فرمود:
آیا مثل تو دیگر جانورى در دریا هست، آن ماهى گفت:
هزار گروه مثل من هستند، پس هر کسى که روى حقیقت توکل بر خدا پیدا کرد، خداوند از جایى که گمان ندارد اسباب روزى او را فراهم مى کند.د، فرمود:مى نویسند: روزى یکى از حیوانات دریائى سر از آب بیرون آورده عرض ‍ کرد اى سلیمان، امروز مرا ضیافت و مهمان کن، سلیمان امر کرد آذوقه یک ماه لشکرش را لب دریا جمع کردند تا آنکه مثل کوهى شد، پس تمام آنها را به آن حیوان دادند، تمام را بلعید و گفت:
بقیه قوت من چه شد، این مقدارى از غذاهاى هر روز من بود.
سلیمان تعجب کرد، فرمود:
آیا مثل تو دیگر جانورى در دریا هست، آن ماهى گفت:
هزار گروه مثل من هستند، پس هر کسى که روى حقیقت توکل بر خدا پیدا کرد، خداوند از جایى که گمان ندارد اسباب روزى او را فراهم مى کند.

آیا مثل تو دیگر جانورى در دریا هست، آن ماهى گفت:
هزار گروه مثل من هستند، پس هر کسى که روى حقیقت توکل بر خدا پیدا کرد، خداوند از جایى که گمان ندارد اسباب روزى او را فراهم مى کند.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

جاى شمشیر

هر وقت حضرت سیدالشهداء (ع ) بر پیامبر اکرم (ص ) داخل مى شدند حضرت او را به خود مى چسباندند و سپس به حضرت امیرالمومنین على (ع ) مى فرمودند:
او را بگیر و بعد او را مى بوسیدند و گریه مى کردند.
امام حسین (ع ) مى فرمود: اى پدر چرا گریه مى کنى ؟
حضرت رسول (ص ) فرمود: فرزندم جاهاى شمشیر را بوسیدم و گریه ام گرفت .
حضرت امام حسین (ع ) فرمود: اى پدر من کشته خواهم شد؟ حضرت رسول (ص ) فرمود: بلى به خدا قسم تو و پدرت و برادرت همگى کشته خواهید شد.
حضرت امام حسین (ع ) فرمود: پدر، قبور ما از هم متفرق و پراکنده مى باشد؟
حضرت رسول (ص ) فرمود: بلى پسرم .
حضرت امام حسین (ع ) فرمود: از امت شما چه کسانى به زیارت ما میآیند؟ حضرت رسول (ص ) فرمود: من و پدرت و برادرت و تو را زیارت نخواهد نمود مگر راست گویان امت من .(1)
آمده ام بقتلگه بابا عزا بپا کنم
درد دل از براى تو زجور اشقیا کنم
بابا نگر حزینه ام من دخترت سکینه ام
آوردى از مدینه ام بى تو سفر چرا کنم
بابا گلى گم کرده ام چون اصغر شیرین زبان
میگردم اندر کشتگان شاید گلم پیدا کنم
هم سفرم شمروسنان گریه کنم بر تو چنان
سیلى خورم ز دشمنان چه ناله و نوا کنم
خیز و به بین که من شدم عازم کوفه خراب
بگو چسان در این سفربى تو دلم رضا کنم
خیز وزخاک و خون شها مرا بدامنت نشان
اگر که شب رسد پدر دامن که ماءوى کنم
نه طاقتى ترا بود ز زخمهاى دشمنان
نه مرحمى مرا بود گذارم و دوا کنم


1- ترجمه کامل الزیارات ، 215

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گریه پدر و دختر

گریه پدر و دختر

حضرت زهرا (ع ) حضرت سیدالشهدا را بغل کرده بودند، حضرت رسول الله (ص ) حضرت را از بغل دختر گرامشان گرفتند گریه کردند و فرمودند: خدا قاتلین تو را لعنت کند.
خدا کسانى را که لباسهایت را از تنت در آورند لعنت کند.
خدا بکشد آن کسانى را که همدیگر را بر علیه تو کمک مى کنند. حضرت زهرا (ع ) ناراحت و گریان شدند و فرمودند: اى پدر چه مى فرمائید؟ حضرت فرمودند. دخترم مصیبت هائى که بعد از من و تو به او مى رسد و اذّیتها و ظلم ها و مکرها و تعّدى هائى که متوجهش مى گردد را به یاد آوردم ، او در آن روز در میان جمعى مردان که جملگى همچون ستارگان درخشانند بوده و همگى به طرف مرگ و کشتن حرکت مى کنند، گویا اکنون لشکرآنهارا کاملا مى بینم و به جایگاه و محل دفن ایشان مى نگرم .
حضرت زهرا (ع ) گریان فرمودند: اى پدر جائى را که مى فرمائید کجاست ؟ حضرت فرمود: به آنجا کربلا مى گویند. و آن زمین براى ما و امت موجب اندوه و بلاست ، بدترین افراد امت من بر آنها خروج مى کنند.
اگر تمام اهل آسمانها و زمین شفیع یک نفر از این گروه شرور باشند، شفاعتشان پذیرفته نمیشود و بطور قطع تمام آنها در جهنم جاوید خواهند ماند.
حضرت فاطمه (ع ) فرمود: پدر این طفل کشته خواهد شد؟! حضرت فرمود: بله دخترم ، قبل از او کسى اینطور کشته نشده که آسمانها و زمین و فرشتگان و حیوانات وحشى و ماهى هاى دریا کوهها برایش گریه کنند. اگر این موجودات ماءذون بودند پس از شهادت این طفل هیچ نفس کشى روى زمین باقى نمى ماند و گروهى از دوستان خواهند آمد که در روى زمین کسى از آنها اعلم به خدا نبوده و... و حضرت رسول (ص ) و حضرت زهرا (ع ) صداى به گریه بلند نمودند... (1)

1- کامل الزیارات ، 212 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تواضع و فروتنى

مرحوم کلینى رضوان اللّه تعالى علیه به نقل از اسحاق بن عمّار روایتى را آورده است ؛ مبنى بر این که روزى امام جعفر صادق علیه السلام حکایت فرمود: 
من هر شب رختخواب پدرم حضرت امام محمّد باقر علیه السلام را آماده و پهن مى کردم و منتظر مى ماندم تا آن حضرت تشریف بیاورد و استراحت نماید؛ و پس از آن در رختخواب خود مى رفتم و استراحت مى کردم . 
در یکى از شب ها، پدرم تاءخیر نمود و به موقع همیشه به منزل نیامد، من در فکر فرو رفتم و ناراحت شدم که چه شده است ، و چرا آن حضرت در وقت همیشگى نیامد؟ 
پس به سوى مسجد حرکت کردم تا پدرم امام باقر علیه السلام را پیدا کنم ؛ و از جریان آکاه گردم . 
همین که وارد مسجد شدم ، پدرم را تک و تنها در گوشه اى از مسجد مشاهده کردم . 
و در حالتى که تمامى ماءمومین و مردم به منازل خود رفته بودند، پدرم تنها در مسجد با خداى خویش خلوت کرده و سر تواضع و فروتنى بر سجده نهاده بود و به درگاه بارى تعالى این دعا را در حال گریه و زارى مى خواند: 
((سُبْحانَکَ اللّهمّ أ نْتَ رَبّى حَقّا حقّا، سَجَدْتُ لَکَ یا رَبِّ تَعَبُّدا وَ رِقّا، الّلهمّ إ نَّ عَمَلى ضَعیفٌ، فَضاعِفْهُ لى ، الّلهمّ قِنى عَذابَکَ یَوْمَ یُبْعَثُ عِبادُکَ، وَتُبْ عَلَىَّ إ نَّکَ أ نْتَ التَّوَّابُ الرَّحیمُ)) 
اى خدائى که پاک و منزّه هستى ! توئى پروردگار حقّ و حقیقت . 
اى خداوندا! از روى عبودیّت و بندگى و فروتنى ، در مقابل تو سجده کرده ام . 
اى خداوندا! اعمال نیک من ، ناچیز و ناقابل است ، پس خودت بر اعمال من فزونى بده . 
خداوندا! مرا در قیامت از عذاب دردناک خویش مصون دار، و مرا مورد عفو و بخشش خود قرار بده ، زیرا تنها توبه پذیر بخشنده و مهربان ، تو هستى .(1)


1- کافى : ج 3، ص 323، بحارالا نوار: ج 46، ص 301، ح 45.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شهامت امام محمد باقر (ع)

طبق آنچه که تاریخ ‌نویسان و راویان حدیث نقل کرده اند: 
امام محمّد باقر علیه السلام ، در صحنه کربلا حضور داشت و برخى سنّ آن حضرت را در آن هنگام چهار ساله (1) و عدّه اى هم دو سال (2) گفته اند 
و هنگامى که حضرت به همراه دیگر اسیران کربلاء وارد مجلس یزید ملعون شد؛ و پرخاشگرى هایى را از یزید در مقابل پدرش امام سجّاد علیه السلام مشاهده کرد. 
و چون امام سجّاد، زین العابدین علیه السلام در مقابل سخنان زشت و ناپسند یزید ساکت نبود و جواب مى داد، یزید با اطرافیان خود مشورت کرد و آها پیشنهاد قتل حضرت را دادند. 
به همین جهت حضرت باقرالعلوم علیه السلام در همان سنین کودکى ، پس از مشاهده چنین صحنه اى لب به سخن گشود و خطاب به یزید کرد و فرمود: 
اى یزید! پیشنهاد و نظریه اطرافیان تو بر خلاف نظریّه اطرافیان فرعون مى باشد، چون که آن ها در مقابل حرکت و سخن حضرت موسى و هارون علیهماالسلام ، گفتند: 
اى فرعون ! دانشمندان و جادوگران را جمع کن تا موسى و هارون را محکوم نمایند. 
ولیکن اطرافیان تو پیشنهاد قتل و کشتار ما را مى دهند. 
یزید ضمن تعجّب از سخنورى و استدلال این کودک خردسال ، سؤ ال کرد: علّت و سبب این دو نظریّه مخالف در چیست ؟! 
حضرت باقرالعلوم علیه السلام با کمال شهامت فرمود: آن ها رشید و هوشیار بودند؛ ولى این ها بى فکر و عقب افتاده اند. 
و سپس افزود: پیامبران و فرزندانشان را کسى نمى کشد، مگر آن که زنازاده باشد. 
پس از آن یزید سرافکنده شد و ساکت ماند؛ و دیگر هیچ عکس العملى از خود نشان نداد.(3)


1-معالى السّبطین ، ج 3، ص 23. 
2- حدیقة الشّیعة ، ج 2، ص 161. 
3- حدیقة الشّیعة : ج 2، ص 161.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گذر حضرت ابراهیم به کربلا

حضرت ابراهیم (ع ) سوار براسب بود که گذرش به سرزمین کربلا افتاد تا به محل شهادت حضرت ابى عبدالله (ع ) رسید، اسب حضرت بزمین خورد و حضرت ابراهیم (ع ) از اسب بزمین افتاد و سرش شکست و خونش ‍ جارى گشت و اشکش آمد و مخزون گردید.
در آن حال شروع باستغفار کرد و فرمود: خدایا مگر چیزى از من سرزده که دچار این بلا شدم ؟
حضرت جبرئیل (ع ) نازل شد و فرمود: اى ابراهیم ؛ گناهى از تو سر نزد لیکن در اینجا نوه دختر پیغمبر خاتم انبیاء صلى علیه و پسر خاتم اوصیا کشته مى شود و این خونى که از تو جارى شد با خون او موافقت کرد.
حضرت ابراهیم (ع ) با حالت حزن و اندوه فرمود: اى جبرئیل چه کسى او را مى کشد؟
جبرئیل فرمود: آن کسى که اهل آسمان و زمین او را لعنت کرده اند و قلم بدون اذن بر لوح به لعن او جارى شده ، و خداوند وحى فرمود: به قلم که تو مستحق ستایش و مدح و ثنا هستى ، بخاطر اینکه این لعن را نوشتى .
حضرت ابراهیم (ع ) (محزون و گریان ) دستهایش را بلند کرد و یزید را زیاد لعن کرد و اسبش بازبان فصیح آمین گفت .
حضرت ابراهیم (ع ) به اسبش فرمود: از نفرین من چه چیزى
را متوجه شدى که آمین گفتى ؟
گفت : ابراهیم یکى از افتخارات من اینستکه که تو سوار بر من شوى و وقتى که به زمین خوردم و شما از پشت من افتادى خیلى خجالت کشیدم ، و مسببش هم یزید لعنتى بوده . 

 متخب طریحى ، 49 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گریه حضرت ادم (ع)

وقتى که حضرت آدم (ع ) از بهشت بیرون شد از کارى که کرده بود و از فراق حوا و بهشت ، آنقدر گریه کرد، که روى صورتش دو شیار مثل جوى درست شد و اشک چشمش از آن جارى مى شد که پرنده ها از آن میآشامیدند.
و تا چهل سال این گریه ادامه داشت ، و از کرده خود پشیمان و تائب بود. و توبه کرد. خداوند متعال توبه او را پذیرفت و حضرت جبرئیل (ع ) را فرستاد که کلماتى به حضرت آدم (ع ) بیاموزد و آن کلمات همان بود که قبلا در عرش دیده بود.
حضرت جبرئیل (ع ) به او فرمود: بگو: یا حمید بحق محمد، یا عالى بحق على ، یافاطر بحق فاطمه ، یامحسن بحق الحسن و (یاذ الاحسان بحق ) الحسین منک الاحسان .
وقتى حضرت آدم (ع ) به اسم امام حسین (ع ) رسید، اشکش جارى شد و قلبش به درد آمد. فرمود:
اى برادر جبرئیل چرا در ذکر پنجمین اسم که حسین است قلبم شکست و اشکم جارى شد؟
حضرت جبرئیل فرمود: اى آدم به این فرزندت مصبتى وارد مى شود که تمام دردها و غمها و مصیبتها پیش این ناچیز است ؟ حضرت آدم (ع ) فرمود: اى برادر آن مصیبت چیست ؟ حضرت جبرئیل (ع ) واقعه کربلا را براى او مى گوید، و میفرماید: او را تشنه و غریب و بیکس و تنها و بى یار و یاور شهید مى کنند، اى آدم ؛ اگر او را در حالى که مى فرمود: واعطشاه ، واقلة ناصراهمى دیدى ... بطورى که تشنگى میان او و آسمان مثل دود حایل شده بود.... هیچکس جواب او را نمى دهد.
مگر با شمشیر و... او را مانند گوسفند از پشت سر ذبح مى کنند و مال و کاروانش را بتاراج و غارت مى برند... سر او و یارانش را شهر به شهر مى گردانند...
حضرت آدم (ع ) تا این واقعه را شیند مثل مادرى که جوانش را از دست داده بلند بلند گریه کرد.(1)


1- بحارالا نوار، 44، 245 

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حبیب بن مظاهر

حبیب بن مُظاهر اسدی از قبیله بنی اسد، اهل کوفه و از اصحاب خاص حضرت علی(ع) و از یاران امام حسن (ع) و امام حسین (ع) بود. وی از کوفیانی بود که پس از مرگ معاویه به امام حسین(ع) جهت آمدن به کوفه دعوتنامه نوشتند؛ ولی هنگامی که وی بیعت‌شکنی کوفیان را مشاهده کرد مخفیانه از کوفه خارج شد و خود را به امام رساند و در سن ۷۵ سالگی در کربلا در رکاب آن حضرت به شهادت رسید.

حبیب مردی عابد و پارسا بود. تقوا و حدود الهی را رعایت می‌کرد. حافظ کل قرآن کریم بود، و هر شب به نیایش و عبادت خدا می‌پرداخت. به فرموده امام حسین(ع) در هر شب یک ختم قرآن می‌کرد.زندگی پاک و ساده‌ای داشت. آن قدر به دنیا بی‌رغبت بود و زهد را، سرمشق زندگی خود قرار داده بود، که هر چقدر به او پیشنهاد امان و پول فراوان شد، نپذیرفت، و گفت: «‌ما نزد رسول خدا(ص) عذری نداریم که زنده باشیم، و فرزند رسول خدا(ص) را مظلومانه به قتل برسانند »

دوره امام علی(ع)

حبیب با حضرت علی به کوفه رفت و در کلیه جنگ‌ها در کنار حضرت علی به مبازره پرداخت و از یاران خاص و از حاملان علم و دانش آن حضرت تلقی می‌شد. حضرت علی(ع) وی را به علم منایا و بلایا گاه ساخته بودعضو گروه ویژه شرطة الخمیس بود که نیروی ضربتی و مطیع علی(ع) بودند گفتگوی او با میثم تمار، سالها پیش از عاشورا، هنگام عبور از مجلس بنی اسد که هر یک نحوه شهادت دیگری را پیشگویی می‌کرد از همان علم منایاست که از حضرت علی(ع) آموخته بودند و از جریانات آینده خبر داشتند.

در کوفه

پس از مرگ معاویه (سال ۶۰)، حبیب و جمعی از بزرگان شیعیان کوفه، همچون سلیمان بن صُرَد، مسیب بن نَجَبَه و رفاعة بن شداد بَجَلی، از بیعت با یزید خودداری کردند و برای امام حسین(ع) نامه نوشتند و آن حضرت را برای قیام بر ضد امویان به کوفه دعوت کردندو زمانی که مسلم بن عقیل به کوفه آمد، به یاری او شتافتند. حبیب به همراه مسلم بن عوسجه به طور پنهانی در کوفه برای مسلم بن عقیل از مردم بیعت می‌گرفتند، و در این راه از هیچ اقدامی کوتاهی نمی‌کردند.

هنگامی که ابن زیاد به کوفه آمد و بر مردم سخت گرفت، مردم هم مسلم را تنها گذاشته و بیعت شکستند، قبیله بنی اسد، حبیب و مسلم بن عوسجه را نزد خود پنهان کردند تا به آنها آسیبی نرسد، آنها از کوفه به سوی امام حسین(ع) رهسپار شدند، روزها از چشم جاسوسان و ماموران ابن زیاد پنهان می‎شدند و شب‎ها طی طریق می‎کردند تا به اردوی امام ملحق شدند.سرانجام روز هفتم ماه محرم، در کربلا، به کاروان امام حسین(ع) پیوستند.

در کربلا

حبیب به محض رسیدن به کربلا، مجددا وفاداری خود را نسبت به امام(ع) در میدان عمل به نمایش می‌گذارد. همین که مشاهده نمود یاوران امام اندک و دشمنان او بسیارند، به امام حسین(ع) عرض کرد: «‌در این نزدیکی، قبیله‌ای از «‌بنی اسد‌» هستند، اگر اجازه دهید پیش آن‌ها رفته، آنان را به یاری شما دعوت کنم، شاید خداوند هدایتشان کند.‌» بعد از اینکه حضرت اجازه داد، با عجله خود را به آنان رسانید و شروع به نصیحت و موعظه کرد. اما عمرسعد با فرستادن سپاهی، مانع از پیوستن آنان به امام شد.

در عصر تاسوعا

حبیب بن مظاهر قبل از روز عاشورا کسی که به امام حسین از طرف عمربن سعد نامه آورده بود را موعظه کرد که به طرف ستم پیشگان نرو.در عصر تاسوعا، حبیب به قصد موعظه سپاه دشمن که می‌خواستند به خیمه‌های امام حمله کنند، به ذکر اوصاف امام و یارانش پرداخت و ایشان را از جنگ برحذر داشت.

در شب عاشورا

در شب عاشورا، هلال بن نافع، حبیب را از نگرانی زینب دختر امام علی، درباره وفاداری یاران امام آگاه ساخت. هلال و حبیب، اصحاب امام حسین را گرد آوردند و همگی نزد امام رفتند و اعلان کردند که تا آخرین قطره خون خود از خاندان پیامبر(ص) حمایت خواهند کرد.

در روز عاشورا

صبح عاشورا، امام حسین(ع) حبیب بن مظاهر را فرمانده جناح چپ نیروهای خویش ساخت، زهیر بن قین را در جناح راست و حضرت ابوالفضل(ع) را با پرچم در قلب لشگر قرارداد.

امام حسین در سخنرانی خود، حسب، نسب، فضایل خویش و حدیث "هذان سیدا شباب اهل الجنه" را یادآور شد و فرمود در میان شما افرادی هستند که این حدیث را از پیامبر(ص) شنیده‌اند در این هنگام شمر گفت: من خدا را با شک و تردید عبادت کرده باشم اگر بدانم که تو چه می‌گویی. حبیب بن مظاهر در پاسخ او گفت: به خدا من چنان می‌بینم که تو با هفتاد شک و تردید خدا را عبادت می‌کنی، شهادت می‌دهم که راست می‌گویی و نمی‌فهمی چه می‌گوید، زیر قلب تو سیاه و مهر شده است.

در ابتدای درگیری که یکی از لشگریان عمر بن سعد مبارزه می‌طلبیدند حبیب و بریر به سوی میدان شتافتند اما امام حسین آنها را منع کرد.

زمانی که ابوثمامه وقت نماز را به امام حسین یادآوری کرد امام فرمود: از آنان بخواهید دست از جنگ بردارند تا نماز بخوانیم. حصین بن نمیر (حصین بن تمیم) گفت: نمازتان قبول نیست. حبیب بن مظاهر گفت: خیال می‌کنی نماز خاندان رسول قبول نیست و نماز تو قبول است‌ای شرابخوار (‌ای الاغ). و حبیب بر او حمله کرد و با شمشیر به صورت اسب حصین زد، او بر زمین افتاد و یارانش حمله کرده، او را از چنگ حبیب نجات دادند.

مسلم بن عوسجه پس از جنگ، در حالی که به خون آغشته بود ولحظات آخر عمرش را سپری می‌کرد، و برزمین افتاده بود. امام حسین(ع) با حبیب نزد او آمد. و امام گفت‌ای مسلم خدا تو را بیامرزد سپس آیه «‌فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا‌» را قرائت کرد حبیب نزد او آمد و گفت: «‌کشته شدن تو بر من بسی مشکل است ولی تو را به بهشت مژده می‌دهم‌» مسلم بن عوسجه با صدای ضعیف گفت: خداوند تو را به خیر بشارت دهد.آنگاه حبیب به او گفت: اگر شهادتم نزدیک نبود، دوست داشتم آنچه برایت مهم است به من وصیت کنی تاحق دینی و خویشاوندی خودرا ادا کرده باشم.مسلم بن عوسجه به امام(ع) اشاره کرد و به حبیب گفت: «‌تو راوصیت می‌کنم به امام حسین(ع)، خدای رحمتت کند تا جان در بدن داری از اودفاع کن و از یاری‌اش دست مکش تا کشته شوی.‌» حبیب بن مظاهر گفت: به وصیت تو عمل می‌کنم و چشم تو را روشن می‌گردانم.

رجز حبیب در روز عاشورا

حبیب روز عاشورا رجزی که در حمله هایش می‌خواند چنین بود:

انا حبیب و ابی مظهر فارس هیجا و حرب تسعر
انتم اعد عدة و اکثر و نحن اوفی منکم و اصبر
و نحن اعلی حجة و اظهر حقا و اتقی منکم و اعذر

من حبیبم و پدرم مظهر است، جنگاور میدان کارزار و آتش شعله ور نبردم تعداد شما بیشتر و بالاتر است ولی ما در راه حق از شما وفادارتر و بردبارتریم. حجت مان برتر و آشکارتر است در حقیقت از شما باتقواتر و پذیرفته تریم.

شهادت

مرقد حبیب بن مظاهر

حبیب بن مظاهر، با آن سن زیاد همچون یک قهرمان شمشیر می‌زد، و ۶۲ نفر از افراد دشمن را کشت. در این هنگام بدیل بن مریم عقفانی به او حمله کرد و با شمشیری بر فرق او زد، دیگری با سر نیزه به او حمله کرد، تا اینکه حبیب از اسب بر زمین افتاد، محاسن او با خون سرش خضاب شد. سپس «‌بدیل بن مریم‌» سرش را از تن جدا کرد. حبیب بن مظاهر فرزندی به نام قاسم داشت که وی زمانی که به بلوغ رسیدبدیل بن مریم را کشت.

امام حسین(ع) خود را به بالین او رسانید و فرمود: «‌احتسب نفسی و حماة اصحابی‌» پاداش خود و یاران حامی خود را، از خدای تعالی انتظار می‌برم. در بعضی مقاتل است که حضرت فرمود: یا حبیب مردی با فضیلت بودی که در یک شبقرآن را ختم می‌کردی.

مدفن

قبیله بنی اسد هنگام دفن شهیدان کربلا حبیب را، که از بزرگان و مورد احترام آنان بود، در ده متری قبر امام حسین(ع) به طور مستقل و جداگانه به خاک سپردند. بعدها این مرقد در داخل روضه امام حسین(ع) و در رواق جنوبی قرار گرفت.

زیارت نامه

در زیارت امام حسین(ع) در نیمه شعبان و غیره  نام حبیب بن مظاهر آمده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

چقدر اخر عاقبت بخیری سخت است!!!

زبیر بن عَوّام بن خُوَیلَد از صحابه رسول خدا(ص) و برادر زاده حضرت خدیجه همسر پیامبر(ص) که در ۸ سالگی اسلام آورد و همواره در کنار پیامبر(ص) بود. پس از رحلت حضرت محمد(ص) زبیر حکم شورای سقیفه را نپذیرفت و از خلافت حضرت علی(ع) دفاع و با عمر بن خطاب بحث‌های بسیاری کرد. او همچنین جزء اعضای ۶ نفره منتخب خیلفه دوم بود که در آن شورا نیز به نفع حضرت علی(ع) رأی داد. وی در شورش و قتل عثمان نقش مؤثری داشت، و برای خلافت حضرت علی(ع) کوشید. اما در همان اوایل خلافت حضرت علی(ع) به همراهی طلحه و عایشه و برخی دیگر که به ناکثین شهرت یافتند، جنگ جمل را علیه حضرت علی(ع) سامان داد و در همین جنگ به قتل رسید.

مخالفت با خلافت ابوبکر

پس از رحلت پیامبر(ص) زبیر جزء مخالفین سقیفه بود و هنگامی که مهاجمین به خانه حضرت علی(ع) حمله کردند، زبیر شمیشیر کشیده و به آنان حمله کرد و گفت:یا معشر بنی عبدالمطلب ایفعل هذا بعلی و انتم احیاء»‌ ای فرزندان عبدالمطلب شما زنده باشید و با علی(ع) چنین برخوردی شود.

سپس شمشیر کشید و به آنان حمله کرد. خالد بن ولید از پشت سنگی به وی زد که منجر به افتادن شمشیرش شد. عمر شمشیر را برداشت و شکست.

زبیر داماد ابابکر یعنی همسر اسماء است.[وی اسماء را طلاق داده و گویند این طلاق با اصرار فرزندش عبدالله بوده‌است.

رابطه زبیر با خلافت در زمان خلیفه دوم نیز چندان خوب نبود. شبی عمر با ابن عباس در حال گشت زنی در مدینه بود، وقتی سخن از زبیر به میان می‌آید وی گفت «وی مردی کم حوصله و رنگ به رنگ، در زمان رضایت، همچون مؤمن و به هنگام خشم، همچون کافر است، روزی انسان و روزی شیطان و اگر به خلافتبرسد چه بسا که روز خود را به چانه زدن درباره یک مد جو صرف کند».

در شورای شش نفره زبیر به عثمان رای نداد و این حاکی از عدم همراهی وی با عثمان است. عثمان برای راضی نگه داشتن وی ۶۰۰۰۰۰ درهم جایزه به وی داد ولی طولی نکشید که مردم را به کشتن عثمان تحریک نمود.

زبیر و خلافت حضرت علی(ع)

زبیر از کسانی بود که شهود وصیت حضرت زهرا(س) بوده و در هنگام دفن حضرت زهرا حضور داشت و در شورای شش نفره به حضرت علی رای داد.

پس از قتل عثمان، جمعیت زیادی که طلحه و زبیر نیز در میان آنان بودند، به خانه حضرت علی(ع) هجوم برده و گفتند ما آمده‌ایم تا با شما به خلافت بیعت کنیم. پس از اصرار زیاد حضرت علی(ع) پذیرفت. زبیر در این واقعه به همراهی طلحه، بیعت مهاجران را تضمین کرد.

اما دیری نپایید که از نظر خود برگشت و به مخالفت با خلافت حضرت علی برخاست. زبیر به همراه طلحه وقتی شنید، عایشه نیز در مکه نسبت به انتخاب حضرت علی(ع) به خلافت ناخشنود است، به بهانه عمره از مدینه بیرون آمدند.

امام علی(ع) هنگام خروج آنان فرمود: ایشان برای زیارت خانه خدا نمی‌روند، بلکه به قصد مکر و حیله و خیانت مسافرت می‌کنند.

زبیر، عایشه را نیز با خود همراه کرد و به قصد خروج علیه حضرت علی(ع) با تشکیل سپاهی عظیمی عازم بصره شد. آنان پس از مصادره اموال یمنیان که توسط یعلی بن منبه برای حضرت علی(ع) فرستاده می‌شد، به طور رسمی و علنی مخالفت خود را اظهار نمودند.

نقش زبیر در جنگ جمل

زبیر را می‌توان یکی از اضلاع مثلث جنگ جمل دانست. وی با همکاری طلحه، عایشه را نیز با خود همراه کرده و به بصره کشاند. آنان وارد بصره شده و عثمان بن حنیف استاندار حضرت علی(ع) را مورد ضرب و شتم قرار داده و مثله کردند. حضرت علی(ع) با سپاه، خود را به حوالی بصره رساند و پس از کش و قوس‌هایی جنگ به نفع حضرت علی(ع) تمام شد.

ملاقات زبیر و علی(ع) در صف نبرد

پس از رویارویی دو لشکر، حضرت علی(ع) زبیر را فرا خواند، ملاقات آن دو بین صفوف دو لشکر صورت گرفت. حضرت علی(ع)، سفارش پیامبر(ع) نسبت به خود را به زبیر یادآوری کرد.

سفارش این بود که: پیامبر(ع) روزی در حضور حضرت علی(ع) به زبیر فرمود: آیا علی را دوست داری، زبیر گفت: چرا دوست نداشته باشم، پیامبر(ع) فرمود: چگونه‌ای وقتی ظالمانه با او بجنگی؟! زبیر پس از یادآوری این مطلب از اردوگاه کناره‌گیری کرد.

کشته شدن زبیر

پس از کناره‌گیری زبیر، عَمرو بن جُرموز، با چند تن از یارانش، به تعقیب او پرداخت و در جایی به نام وادی السِّباع او را غافلگیرانه کشت.وی سپس نزد حضرت علی رفت و به دربان گفت، برای قاتل زبیر جایزه ورود بگیر. حضرت فرمود: اجازه بده وارد شود و مژده آتش جهنم را به او بده.پیامبر(ص) نیز درباره قاتل زبیر فرموده بود: جایگاه قاتل زبیر آتش است.

امام از کشته شدن زبیر اظهار ناخشنودی کرد و چون شمشیر وی را دید، با یادآوری دلیری‌های زبیر در جنگ‌های صدر اسلام فرمود: این شمشیر بار‌ها اندوه را از چهره رسول خدا زدود.

توبه زبیر

شاید از حدیث پیامبر(ص) و سخن حضرت علی(ع) نسبت به قاتل زبیر چنین تصور شود که زبیر توبه کرده است. یوسفی غروی توبه زبیر را نمی‌پذیرد و می‌گوید: توبه زبیر در صورتی درست بود که از امام زمان خویش پیروی می‌کرد و به علاوه خود را در خدمت او قرار می‌داد که البته پس از گفتگو با حضرت علی(ع) چنین نکرد و نمی‌توان گفت سخن حضرت امیر(ع) (و قبل از آن سخن رسول خدا(ص) مبنی بر بشارت دادن آتش به قاتل او نشانه قبولی توبه زبیر است، چرا که شاید بدین علت چنین بشارت داده شده که قاتل، بدون امر شرعی و اذن امام او را کشته است، خصوصا که قاتل بعدها جزء خوارج نهروان شد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

فضیلت غسل جمعه

غسل جمعه مستحب مؤکد است و حتی برخی فقیهان در قرون گذشته آن را واجب دانسته‌اند.پیامبر اکرم(ص) در اهمیت غسل روز جمعه فرموده است: «هیچگاه غسل جمعه را ترک نکن، هر چند ناچار باشی از پول غذا و خوراک خود صرفه جویی کرده و برای غسل خرج کنی؛ زیرا غسل جمعه یکی از بزرگ‌ترین و برترین کارهای مستحب است.» و امیرالمؤمنین علی(ع) هرگاه می‌خواست کسی را سرزنش کند می‌فرمود: تو حتّی از کسی که غسل روز جمعه را ترک می‌کند ناتوان‌تری.

مشهور است که اگر کسی چهل هفته غسل جمعه را ترک نکند بدنش در قبر سالم می‌ماند .

حضرت علی (ع) : اگر کسی غسل جمعه را ترک کند او در هم و غم خواهد بود تا جمعه دیگر .

حضرت صادق (ع) : غسل جمعه پاک کننده وکفارۀ گناهان است میان دو جمعه .

حضرت رسول اکرم(ص) : هر کس غسل جمعه کند گناهانش آمرزیده میشود تماماً و به هر قدمی که بر می دارد از برای غسل جمعه،بیست حسنه برایش نوشته می شود .

حضرت علی(ع) : غسل جمعه واجب است بر هر مسلمان .

حضرت صادق (ع) : غسل کن روز جمعه، مگر آن که مریض باشی که بترسی بر خودت .

حضرت صادق(ع) : هر کس عمداً غسل جمعه را ترک کند باید استغفار نماید .

حضرت صادق(ع) : غسل جمعه بر هر مرد و زنی چه آزاد باشد چه بنده ، واجب است .

حضرت صادق(ع) : وقت غسل جمعه قبل از ظهر بهتر است وهر چه به زوال ظهر نزدیکتر باشد افضل تر است .

حضرت صادق(ع) : اگر روز جمعه گذشت روز شنبه قضاء کند واگر روز پنج شنبه رسید ومی ترسد روز جمعه دسترسی به آب پیدا نکند،روز پنج شنبه غسل را بجا آورد .

پیامبر اکرم(ص) : هر کس موفق شود چهل جمعه پشت سر هم غسل کند بدنش در قبر نخواهد پوسید .

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

ایت الله بهجت(ره)

انچه معاویه و یزید بالفعل داشتند ما بالقوه داریم. خیلی به خود مغرور نشویم. این طور نیست که انها از جهنم امده باشند  وما از بهشت. به خدا پناه ببریم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

فاطمه ی معصومه(س) یا فاطمه زهرا(س)

یکی از گفتنی‏های در خور تامل در شان و مقام حضرت معصومه(س)، تجلی و برابری بارگاه ایشان با حضرت زهرا(س) است؛ حکایتی که سبب شد عالم فرزانه و عارف زاهد حضرت آیت الله مرعشی نجفی را به مدت شصت‌سال نخستین زائر حضرت معصومه(س) کند و در این مدت یکى از پرشکوهترین نمازهاى جماعت شهر قم به امامت این مرجع بزرگ تقلید برگزار شود.

آقای شیخ عبدالله موسیانی (از شاگردان آیه الله مرعشی) نقل می کنند که: حضرت آیه الله مرعشی نجفی به طلاب می فرمودند:علت آمدن من به قم این بود که پدرم (که از زهاد و عباد معروف بود) چهل شب در حرم حضرت علی (ع) بیتوته نمود که آن حضرت را ببیند، شبی در حالت مکاشفه حضرت را دیده بود که به ایشان می فرمایند: سید محمود چه می خواهی؟ عرض می کند: می خواهم بدانم قبر حضرت فاطمه زهرا(ع) کجا است؟ تا آن را زیارت کنم.  حضرت فرمود : من که نمی توانم (بر خلاف وصیت آن حضرت) قبر او را معلوم کنم.  عرض کرد: پس من هنگام زیارت چه کنم؟ حضرت فرمود: خدا جلال و جبروت حضرت فاطمه زهرا(ع) را به فاطمه معصومه (س) عنایت فرموده است، پس هر کس بخواهد حضرت زهرا(ع) را درک کند به زیارت فاطمه معصومه(س) برود. آیه الله مرعشی می فرمودند: پدرم مرا سفارش می کرد که من قادر به زیارت ایشان نیستم اما تو یه زیارت آن حضرت برو. لذا من به خاطر همین سفارش، برای زیارت فاطمه معصومه(س) و ثامن الائمه(ع) آمدم و به اصرار موسس حوزه علمیه قم (آیه الله حائری) در قم ماندگار شدم. آیه الله مرعشی در آن زمان می فرمودند: شصت سال است که من اول زائر حضرتم.

در برخى از یادداشت‌هاى معظم له آمده است :هنگامى که در قم سکونت کردم (1343 ق )، صبح‌ها در حرم حضرت معصومه علیهاالسّلام اقامه نماز جماعت نمى‌شد و من تنها کسى بودم که این سنّت را در آنجا رواج دادم و از شصت سال پیش به این طرف صبح زود و پیش از باز شدن درهاى حرم مطهر و زودتر از دیگران مى‌رفتم و منتظر مى‌ایستادم . این انتظار گاهى یک ساعت قبل از طلوع فجر بود تا خدّام درها را باز کنند زمستان و تابستان نداشت. در زمستان‌ها، هنگامى که برف همه جا را مى‌پوشاند، بیلچه‌اى کوچک به دست مى‌گرفتم و راه خود را به طرف صحن باز مى کردم تا خود را به حرم مطهر برسانم . در آغاز خود به تنهایى نماز مى خواندم . تا پس از مدتى یک نفر به من اقتدا کرد و پس از آن کم کم افراد دیگر اقتدا کردند و به این ترتیب نماز جماعت را در حرم مطهر آغاز کردم و تا امروز که شصت سال از آن تاریخ مى گذرد، ادامه دارد. آهسته آهسته ظهرها و شبها نیز اضافه شد و از آن پس روزى سه بار در مسجد بالاسر حضرت معصومه علیهاالسّلام و صحن شریف نماز مى‌خوانم .

منبع:dianat.akairan.com

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عالمه ی کامله ی طاهره

روزی عده ای از شیعیان وارد مدینه شدند و پرسش‌هایی داشتند که می خواستند از محضر امام کاظم(ع) بپرسند. امام(ع) درسفر بودند، پرسش‌های خود را نوشته به دودمان امامت تقدیم نمودند، چون عزم سفر کردند برای پاسخ پرسش‌های خود به منزل امام(ع) شرفیاب شدند، امام کاظم(ع) مراجعت نفرموده بود و آنها امکان توقف نداشتند، از این رو حضرت معصومه(س) پاسخ آن پرسش‌ها را نوشتند و به آنها تسلیم نمودند، آنها با مسرت فراوان ازمدینه منوره خارج شدند، در بیرون مدینه با امام کاظم(ع) مصادف شدند و داستان خود را برای آن حضرت شرح دادند. هنگامی که امام(ع) پرسش‌های آنان و پاسخ‌های حضرت معصومه(س) راملاحظه کردند، سه بار فرمودند: "فداها ابوها"

همچنین حضرت معصومه علیها سلام همنام حضرت فاطمه زهراست و چون جده‌ بزرگوار خویش داراى مقام شفاعت ‏است و به واسطه این بانوى گرامى بسیارى ازشیعیان داخل بهشت مى‏گردند. در این‏باره امام صادق(ع) مى‏فرماید: آگاه باشید، براى بهشت هشت دراست؛ سه تا از آنها به سوى قم‏ باز مى‏شود. در آنجا بانویى قبض روح مى‏شود. او از جمله‏ فرزندانم، و نامش فاطمه دختر موسى است. به شفاعت او همه شیعیان‏ داخل بهشت مى‏گردند.

منبع:dianat.akairan.com

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰