سلام بر پسر فاطمه (س)

اللهم بلغ مولانا الامام الهادی المهدی، القائم بامرک

سادات باید قدر خویش را بدانند

على بن عیسى وزیر گفت من به علویین نیکوئى و احسان مى نمودم و در مدینه سالانه براى هر یک از آنها مخارج زندگى و لباس به اندازه اى که کافى باشد مى دادم . همیشه از نزدیک ماه رمضان شروع به توزیع سهمیه مى کردم تا آخر ماه تمام مى شد. در میان علویین مردى بود از اولاد موسى بن جعفر (علیه السلام ) که در هر سال مبلغ پنج هزار درهم به او مى دادم .یک روز در زمستان از خیابانى گذر مى کردم همان مرد را دیدم مست افتاده و استفراغ کرده . تمام سر و صورت و لباسهایش به گل آلوده شده و وضعى بسیار مسخره و در عین حال تاثرانگیز دارد. با خود گفتم چنین فاسقى را در سال پنج هزار درهم مى دهم و او در راه نافرمانى خدا مصرف مى کند، امسال دیگر به او نخواهم داد.ماه مبارک رسد، آنمرد بر در خانه من آمد و ایستاد. وقتى من آمدم سلام کرد و مطالبه مقررى خود را نمود. گفتم به تو نمى دهم چون آن را در راه گناه مصرف مى کنى ، مگر فراموش کرده اى در زمستان میان آن خیابان مست افتاده بودى ؟ به خانه خود برگرد و دیگر از من چیزى مخواه چون شب شد پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) را در خواب دیدم مردم گرداگرد آن حضرت جمع بودند من هم پیش رفتم ولى ایشان روى از من برگردانید. بسیار دشوار و سنگین بر من آمد. گفتم یا رسول الله نسبت به من اینطور مى فرمائى با اینکه فرزندانت را اینقدر گرامى مى دارم و به آنها بخشش مى نمایم که سالیانه شان را کفایت مى کند آیا جزاى خوبیهاى من همین است که از من روى بگردانى ؟ فرمود آرى چرا فلان فرزند مرا با بدترین حال از در خانه ات برگردانیدى و ناامید کردى ؟ عرض کردم چون او را در حال معصیت و گناه و زشتى دیدم و حکایت را شرح دادم . گفتم جایزه خود را قطع کردم تا او را کمک در معصیت نکرده باشم . فرمود: آن پول را تو به خاطر او مى دادى یا به واسطه من . گفتم به جهت شما. فرمود پس مى خواستى آنچه از تو سر زده بود به واسطه اینکه از فرزندان من است چشم پوشى کنى . گفتم به دیده منت یا رسول الله با احترام هر چه فرمودید انجام مى دهم ..در این موقع از خواب بیدار شدم . صبحگاه از پى آن مرد فرستادم وقتى که از وزارتخانه به منزل برگشتم دستور دادم او را وارد کنند و به غلام خود گفتم ده هزار درهم در دو کیسه براى او بیاورد. وارد شد و من نیز ده هزار درهم را به او دادم و با خشنودى از من گرفت و رفت . همین که به وسط منزل رسید برگشت و گفت اى وزیر سبب راندن دیروز و مهربانى امروز و دو برابر کردن سهمیه چه بود. گفتم جز خیرى چیزى نبود به خوشى برگرد. گفت به خدا سوگند تا از جریان اطلاع پیدا نکنم برنمى گردم ، آنچه در خواب دیده بودم به او گفتم ، ناگاه اشکش مانند ژاله جارى شد و گفت پیمان واجب و لازم با خداى خود بستم که دیگر گرد معصیت نگردم و هرگز پیرامون آنچه دیدى نروم تا جدم محتاج نشود با تو محاجه کند بدینطریق از گناه کناره گرفت و توبه نیکوئى کرد.

منتهى الامال ، ص 268، ج 2.

1- منتهى الامال ، ص 268، ج 2.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عبدالله بن مبارک و زن سیده

ابن جوزى در تذکرة الخواص نیز نقل مى کند که عبدالله بن مبارک مدت پنجاه سال مرتب هر دو سال یک بار براى زیارت به مکه مى رفت . سالى مهیاى رفتن به حج گردید و از خانه خارج شد. در یکى از منازل بین راه به زنى سیده برخورد که مشغول پاک کردن یک مرغابى مرده است . پیش او رفت و گفت اى زن چرا این مرغابى مرده را پاک مى کنى ؟ گفت کارى که براى تو فایده ندارد از چه رو مى پرسى ؟ عبدالله اصرار زیاد کرد. زن گفت حالا که اینقدر اصرار مى ورزى من زنى علویه هستم و چهار دختر دارم که پدر آنها چندى پیش از دنیا رفت . امروز روز چهارم است که ما چیزى نخورده و به حال اضطرار افتاده ایم و مرده بر ما حلال است این مرغابى را پیدا کرده ام و مى خواهم براى بچه هایم غذا تهیه کنم عبدالله مى گوید در دل گفتم واى بر تو چگونه این فرصت را از دست مى دهى ؟ به زن اشاره کردم دامنت را باز کن چون باز کرد دینارها را در دامن او ریختم . زن با قیافه اى که شرمندگى را حکایت مى کرد سر به زیر انداخته بود. او رفت و من از همانجا به منزل خود برگشتم و خداوند میل رفتن مکه را در آن سال از قلبم برداشت . به شهر خود بازگشتم مدتى گذشت تا مردم از مکه برگشتند. براى دیدار همسایگان سفر رفته به خانه آنها رفتم . هر کدام مرا مى دیدند مى گفتند ما با هم در فلانجا بودیم و شما را در فلان محل دیدیم . من به آنها تهنیت براى قبولى حج مى گفتم ، آنها نیز مرا تهنیت مى گفتند که حج تو هم قبول باشد..آن شب را در اندیشه اى عجیب به خواب رفتم در خواب حضرت رسول (صلى الله علیه و آله و سلم ) را دیدم که فرمود عبدالله ! رسیدگى و کمک به یک نفر از بچه هاى من کردى از خداوند خواستم ملکى را به صورت تو خلق کند تا برایت هر سال تا روز قیامت حج بگذارد اینک مى خواهى پس ‍ از این به حج برو و مى خواهى ترک کن.

شجره طوبى ، ص 11 در ریاحین الشریعه مدت حج را پنج سال نوشته و نیز در کشکول بحرانى نقل از منهاج الیقین علامه .

شجره طوبى ، ص 11 در ریاحین الشریعه مدت حج را پنج سال نوشته و نیز در کشکول بحرانى نقل



 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تاجر ورشکسته و حساب سادات

صاحب کتاب شرایع که از فقهاء و دانشمندان بزرگ شیعه است در کتاب فضائل على بن ابیطالب (علیه السلام ) مى نویسد که ابراهیم بن مهران گفت در شهر کوفه تاجرى بود ابوجعفر نام و در کسب روش بسیار پسندیده اى داشت . سوداى او آمیخته به اغراض مادى و ازدیاد ثروت نبود بلکه بیشتر توجه به خشنودى و رضایت خدا داشت .هرگاه یکى از سادات چیزى از او به قرض مى خواست هیچگونه عذر و بهانه اى نمى آورد و به او مى داد. به غلامش مى گفت بنویس على بن ابیطالب (علیه السلام ) فلان مبلغ قرض کرده و آن نوشته را به همان حال مى گذاشت . مدت زیادى بر این روش گذرانید تا ورشکسته شد و سرمایه خود را از دست داد. روزى غلام خود را گفت دفتر حساب را بیاورید و هر یک از مدیونین که فوت شده اند نام آنها را از دفتر محو کند و از کسانى که زنده بودند دستور داد مطالبه نماید. اینکار هم جبران ورشکستگى او را نکرد. یک روز بر در منزل نشسته بود مردى رد شد و از روى تمسخر گفت چه کردى با کسى که همیشه او قرض مى دادى و دل خوش کرده بودى که نامش را در دفتر مى نویسى (منظورش على بن ابیطالب (علیه السلام ) بود)تاجر از این سرزنش اندوهگین شد و با همان اندوه روز را شب کرد. شب در خواب حضرت رسول و امام حسن و امام حسین (علیهم السلام ) را دید. حضرت رسول (صلى الله علیه و آله و سلم ) به امام حسین فرمود پدرت کجاست ؟ على (علیه السلام ) عرض کرد من در خدمت شمایم . فرمود چرا طلب این مرد را نمى دهى ؟ گفت اکنون آمده ام در خدمت شما بپردازم و کیسه سفیدى محتوى هزار اشرفى به او داد. فرمود بگیر این حق توست و از گرفتن خوددارى مکن . بعد از این هر یک از فرزندان من قرض ‍ خواست به او بده دیگر مستمند و فقیر نخواهى شد.ابو جعفر از خواب بیدار شد. دید کیسه اى که در دست دارد آن را برداشت و به زوجه خود نشان داد. زنش ابتدا باور نکرد گفت اگر حیله اى به کار برده اى و با این وسیله مى خواهى مسامحه در حقوق مردم کنى از خدا بترس و نیرنگ و تزویر را ترک کن . تاجر جریان خواب خود را شرح داد. زن گفت اگر به راستى خواب دیده اى و حقیقت دارد آن دفتر را نشان بده . چون دفتر را بررسى کردند، معلوم گردید هر جا قرض بنام حضرت على بن ابیطالب (علیه السلام ) بوده مبلغ آن محو و ناپدید شده .
کشکول بحرانى ، ج 2، ص 228 نقل از روضه شیخ مفید و کامه طیبه

1- کشکول بحرانى ، ج 2، ص 228 نقل از روضه شیخ مفید و کامه طیبه .

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خضر وکربلا

حضرت موسى (ع ) به حضرت حضر نبى على نبینا وآله و (ع ) رسید و بعد از احوال پرسى ، حضرت موسى (ع ) براى حضرت خضر (ع ) از فضائل و مناقب آل محمد(ص ) فرمود و بعد از مصائب و ابتلائات آنها نقل کرد تا به قضیه حسین (ع ) رسید صداى آنها به ناله و گریه بلند شد.(1)
گریه در ماتمت از شادى دوران خوشتر
آرى از عیش جهان دیده گریان خوشتر
غمت اى لاله خونین به دل ماست هنوز
بر دل این مُهر غم از مُهر سلیمان خوشتر
خاک کوى توبه هر درد شفابخش بود
کوى دلجوى تو از روضه رضوان خوشتر
خاک آن وادیه چون گشت عجین باخونت
آن تراب آمده از لاله نعمان خوشتر
تا که شاداب شود مزرعه دین گفتى
خفتن اندر یم خون با تن عریان خوشتر
همه جا بود شعار تو حسین جان برخلق
مردن از زندگى سر به گریبان خوشتر
مرگ یکبار بود ناله و شیون یکبار
گردهم زود بر این مخمصه پایان خوشتر
بشکستى قفس تن نشکستى پیمان
گفتى از جان برود بر سر پیمان خوشتر
ببریدى ز جوانان نبریدى ز خدا
که تو را لطف حق ار داغ جوانان خوشتر
اذن میدان به پسر دادى و گفتى بخرام
در برم اى قدت از سرو خرامان خوشتر
نشدى تابع زور و سخنت بود چنین
مرگ باشد به من از بیعت دو نان خوشتر
تا رخ خون جبین ریخت تو را بسرودى
سرخ رویى ز خجالت بر جانان خوشتر
خوش بود از لب لعل تو شنیدن قرآن
لیک از عرشه نى خواندن قرآن خوشتر
ثابتم مهر تو را از دو جهان دارم وبس
این متاعم بود از نعمت امکان خوشتر (2)

1)بحار، ج 73، 301 

1)گلزار ثابت ، ص 94

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حضرت ابراهیم وکربلا

حضرت ابراهیم (ع ) سوار براسب بود که گذرش به سرزمین کربلا افتاد تا به محل شهادت حضرت ابى عبدالله (ع ) رسید، اسب حضرت بزمین خورد و حضرت ابراهیم (ع ) از اسب بزمین افتاد و سرش شکست و خونش ‍ جارى گشت و اشکش آمد و مخزون گردید. در آن حال شروع باستغفار کرد و فرمود: خدایا مگر چیزى از من سرزده که دچار این بلا شدم ؟حضرت جبرئیل (ع ) نازل شد و فرمود: اى ابراهیم ؛ گناهى از تو سر نزد لیکن در اینجا نوه دختر پیغمبر خاتم انبیاء صلى علیه و پسر خاتم اوصیا کشته مى شود و این خونى که از تو جارى شد با خون او موافقت کرد. حضرت ابراهیم (ع ) با حالت حزن و اندوه فرمود: اى جبرئیل چه کسى او را مى کشد؟ جبرئیل فرمود: آن کسى که اهل آسمان و زمین او را لعنت کرده اند و قلم بدون اذن بر لوح به لعن او جارى شده ، و خداوند وحى فرمود: به قلم که تو مستحق ستایش و مدح و ثنا هستى ، بخاطر اینکه این لعن را نوشتى . حضرت ابراهیم (ع ) (محزون و گریان ) دستهایش را بلند کرد و یزید را زیاد لعن کرد و اسبش بازبان فصیح آمین گفت . حضرت ابراهیم (ع ) به اسبش فرمود: از نفرین من چه چیزىرا متوجه شدى که آمین گفتى ؟ گفت : ابراهیم یکى از افتخارات من اینستکه که تو سوار بر من شوى و وقتى که به زمین خوردم و شما از پشت من افتادى خیلى خجالت کشیدم ، و مسببش هم یزید لعنتى بوده . 

متخب طریحى ، 49

 







 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نفرین آدم به یزید

وقتى که حضرت آدم (ع ) به زمین آمد، حضرت حوا(علیهاالسلام ) را ندید، ناراحت شد و به دنبال او رفت و اطراف زمین را گشت که مرورش ‍ بکربلا افتاد، وقتى که به زمین کربلا رسید، مریض احوال شد و عقب افتاد و سینه اش تنگ و بى جهت به زمین افتاد، اتفاقا آنجایى که زمین خورد قتگاه حضرت سیدالشهدا(ع ) بود و از پاى حضرت آدم خون آمد. حضرت ناراحت سرش را بآسمان بلند کرد و عرضکرد: اى خداى من مگر چه گناهى از من سرزده که اینجور ببلاء گرفتار شدم ، در حالى که تمام زمین را گشتم اینطور بلایى به من نرسید ولى تا پایم را به این سرزمین گذاشتم ، به این بلاها گرفتار شدم مگر این زمین چه زمینى است ؟!خطاب رسید: اى آدم هیچ گناهى از تو سر نزده ، لیکن اینجا سرزمین کربلاست سرزمینى است که فرزندت حسین را بدون هیچ گناهى مى کشند، و این خونى که از پاى تو جارى شد بخاطر اینستکه با خون حسین موافقت کند و با او هم پیمان گردى . حضرت آدم (ع ) عرض کرد: آیا حسین پیغمبر است ؟خطاب رسید: خیر، ولیکن نوه پیغمبر اسلام حضرت محمد(ص ) است .عرض کرد: قاتل و کشنده او کیست ؟فرمود: قاتلش یزید است و او را لعن کن .حضرت آدم چهار مرتبه او را لعن کرد و چند قدمى که رفت بکوه عرفات رسید و حوا را پیدا کرد.

 اسرار الشهاده ، ص 80، منتخب طریحى ، ص 48 ناسخ 1/ 270

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گریه و نفرین حضرت نوح

وقتى که حضرت نوح (ع ) سوار کشتى شد، همه دنیا را سیر کرد، تا به سرزمین کربلا رسید، همینکه به سرزمین کربلا رسید، زمین کشتى او را گرفت ، بطورى که حضرت نوح (ع ) ترسید غرق شود، دستها را به دعا و نیایش برداشت ، وپروردگارش را خواند و عرضکرد: خدایا، من همه دنیا را گشتم ، مشکلى برایم پیدا نشد، ولى تا به این سرزمین رسیدم ترس و وحشت عجیبى برایم ظاهر گشت ، و بدنم لرزید و خوف شدیدى تمام وجودم را گرفت ، که تا بحال اینجورى نشده بودم ، خدایا علتش ‍ چیست ؟ حضرت جبرئیل (ع ) نازل شد و فرمود: اى نوح در این سرزمین سبط خاتم پیغمبران و فرزند خاتم اوصیاء کشته مى شود. و روضه کربلا را خواند. حضرت نوح (ع ) منقلب گشته و اشک هایش سرازیر شد و فرمود: اى جبرئیل قاتل او کیست که اینطور ناجوان مردانه حسین (ع ) را به شهادت میرساند؟! حضرت جبرئیل (ع ) فرمود: او را کسى که نفرین شده اهل هفت آسمان و هفت زمین است مى کشد. حضرت نوح (ع ) (درحالیکه ناراحت وگریان بود) قاتلین او را لعنت کرد، و کشتى براه افتاد تا به کوه جودى (حرم شریف حضرت امیرالمؤ منین على (ع ) است ) رسید و در آنجا ایستاد.

بحار 44، 234. ناسخ 1، 271 منتخب 48 

 

 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عصاره لقمان

امام صادق (ع) : لقمان در سفارشات خود به فرزندش گفت پسر جان من چهارصد پیغمبر را درک کردم و چهار کلمه از دستورات ایشان انتخاب کردم که به تو می گویم : 1. در خانه مردم که به عنوان میهمان وارد می شوی چشم ات را از ناموس مردم بپوشان .2. در سر سفره غذا ببین آیا غذایی که میخوری از راه حلال تهیه شده است یا حرام و ملاحظه نما که پرخوری نکنی .3. در هنگام وضو گرفتن مراقب باش که وضویت را کامل و صحیح بگیری .4. در سخن گفتن یا حرف خیر بگو و یا سکوت نما.   نصایح صفحه 187.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

فقیه

امام صادق (ع) : بشناسید مرتبه و منزلت شیعیان ما را به مقدار احادیثی که از ما نقل می نمایند همانا ما خاندان رسول خدا (ص) کسی را در زمره فقهاء قرار نمی دهیم تا اینکه او محدث باشد و از قول ما ائمه حدیث نقل نماید.   ترجمه منیة المرید صفحه 530 .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

جانم علی(ع)

 امام صادق (ع) : جبرئیل بر رسول خدا (ص) نازل شد و گفت ای محمد (ص) خدایت سلام می رساند و می فرماید من هفت آسمان و هفت زمین و آنچه مابین آنهاست و آنچه پائین تر یا بالاتر از آنهاست آفریدم و جائی عظیم تر از رکن و مقام در کعبه نیافریدم و اگر بنده ای مرا در آنجا عبادت نماید که مدتش از ابتدای خلقت آسمانها و زمین تا انقراض آن باشد ولی منکر ولایت علی ابن ابیطالب (ع) مرا ملاقات نماید با صورت او را به سقر در جهنم پرتاب نمایم.  عین الحیوه صفحه 109.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

سبحان الله!!!

امام صادق (ع) : عبدالله بن ابی یغفور که همیشه بیمار بود گوید : از دردهائی که به من به علت بیماری ام می رسید به امام (ع) شکایت کردم حضرت به من فرمود : اگر مومن پاداشی را که برای مصیبت ها خداوند برایش در نظر گرفته بداند هر آینه آرزو می کند که او را با قیچی تکه تکه کنند.   اصول کافی جلد 3 صفحه 354 .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

قبضه ی شیطان

امام صادق (ع) : شیطان گفته همه مردم در قبضه حکومت من هستند جز 5 کس : 1.کسی که با نیت صحیح در هر کاری بر خدا توکل کند.2.آنکه شبانه روز به هنگام ثواب و خطا بسیار یاد خدا باشد.3.کسی که هرچه برای خود می پسندد برای دیگران هم بپسندد.4.آنکه به هنگام مصیبت صبر کند.5.کسی که به قسمت الهی راضی باشد و غم روزی نخورد.     نصایح صفحه 225.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

پلک ولب

امام علی (ع) :همانا خدای تعالی خطاب به فرزند آدم می فرماید :ای پسر آدم هرگاه چشمان تو با تو در دیدن حرام منازعه کند برای رفع آن دو پلک قرار دادم که آنها را در هنگام مشاهده حرام در هم کنی و حرام را مشاهده نکنی و اگر زبانت با تو در مورد صحبت از محرمات منازعه کرد دو لب برایت قرار دادم آنها را روی هم ببند و سخن حرام مگو.   وسائل الشیعه جلد 15صفحه 90.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

کلام امیر

امام علی (ع) : شما را به پنج چیز سفارش می کنم که اگر به خاطر آنها رنج سفر را تحمل کنید سزاوار است : 1. کسی از شما جز به پروردگارش امید وار نباشد 2. و جز از گناه خود نترسد 3. اگر از یکی سوال کردند و نمی داند شرم نکند و بگوید نمی دانم 4. و کسی در آموختن و یاد گرفتن مسئله ای که نمی داند خجالت نکشد.5.بر شما باد به صبر و شکیبایی در مقابل سختی ها و مشکلات که مثل شکیبایی به ایمان چون سر است بر تن یعنی ایمان بدون صبر چون بدن بی سر ارزشی ندارد.نهج البلاغه حکمت 82.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دوحدیث از امیر مومنان (ع) در لحظات پایانی زندگی مبارکشان

اصبغ بن نباته گوید: هنگامى که امیرمؤمنان علیه‏ السلام ضربتى بر فرق مبارکش فرود آمد که به شهادتش انجامید مردم بردر دارالاماره جمع شدند و خواستار کشتن ابن ملجم - لعنة الله - بودند. امام حسن علیه‏السلام بیرون آمد و فرمود: اى مردم! پدرم به من وصیت کرده که کار قاتلش را تا هنگام وفات پدرم رها سازم. اگر پدرم از دنیا رفت تکلیف قاتل روشن است و اگر زنده ماند خودش در حق او تصمیم می ‏گیرد. پس بازگردید خدایتان رحمت کند. مردم همه بازگشتند و من بازنگشتم. امام دوباره بیرون آمد و به من فرمود: اى اصبغ! آیا سخن مرا درباه پیام امیرمؤمنان نشنیدى؟ گفتم: چرا. ولى چون حال او را مشاهده کردم دوست داشتم به او بنگرم و حدیثى از او بشنوم، پس براى من اجازه بخواه خدایت رحمت کند. امام داخل شد و چیزى نگذشت که بیرون آمد و به من فرمود: داخل شو. من داخل شدم دیدم امیرمؤمنان علیه‏السلام دستمال زردى به سر بسته که زردى چهره‏اش بر زردى دستمال غلبه داشت و از شدت درد و کثرت سم پاهاى خود را یکى پس از دیگرى بلندمی ‏کرد و زمین می نهاد. آن گاه به من فرمود: اى اصبغ آیا پیام مرا از حسن نشنیدى؟ گفتم: چرا اى امیرمؤمنان، ولى شما را در حالى دیدم که دوست داشتم به شما بنگرم و حدیثى از شما بشنوم. فرمود: بنشین که دیگر نپندارم که از این روز به بعد از من حدیثى بشنوى. بدان این اصبغ که من به عیادت رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم رفتم همانگونه که تو اکنون آمده‏اى، به من فرمود: اى اباالحسن، برو مردم را جمع کن و بالاى منبر برو و یک پله پایین‏تر از جاى من بایست و به مردم بگو: «هش دارید،هر که پدر و مادرش را ناخشنود کند لعنت‏خدا بر او باد. هش دارید، هر که از صاحبان خود بگریزد لعنت‏خدا بر او باد. هش دارید هر که مزد اجیر خود را ندهد لعنت‏خدا بر او باد.» اى اصبغ، من به فرمان حبیبم رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم عمل کردم  مردى از آخر مسجد برخاست و گفت: اى اباالحسن  سه جمله گفتى  آن را براى ما شرح بده. من پاسخى ندادم تا به نزد رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم رفتم و سخن آن مرد را بازگو کردم. اصبغ گفت: در اینجا امیرمؤمنان علیه‏السلام دست مرا گرفت و فرمود: اى اصبغ، دست‏خود را بگشا. دستم را گشودم. حضرت یکى از انگشتان دستم را گرفت و فرمود: اى اصبغ  رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم نیز همین گونه یکى از انگشتان دست مرا گرفت سپس فرمود: هان، اى اباالحسن من و تو پدران این امتیم هر که ما را ناخشنود کند لعنت‏خدا بر او باد. هان که من و تو مولاى این امتیم هر که از اجرت ما بکاهد و مزد ما را ندهد لعنت ‏خدا بر او باد. آن گاه خود آمین گفت و من هم آمین گفتم. اصبغ گوید: سپس امام بیهوش شد،باز به هوش آمد و فرمود: اى اصبغ آیا هنوز نشسته ‏اى؟ گفتم: آرى مولاى من. فرمود: آیا حدیث دیگرى بر تو بیفزایم؟ گفتم: آرى خدایت از مزیدات خیر بیفزاید. فرمود: اى اصبغ! رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم در یکى از کوچه‏ هاى مدینه مرا اندوهناک دید و آثار اندوه در چهره‏ ام نمایان بود. فرمود: اى اباالحسن! تو را اندوهناک می ‏بینم؟ آیا تو را حدیثى نگویم که پس از آن هرگز اندوهناک نشوى؟ گفتم: آرى، فرمود: چون روز قیامت ‏شود خداوند منبرى بر پا دارد برتر از منابر پیامبران و شهیدان، سپس خداوند مرا امر کند که بر آن بالا روم، آن گاه تو را امر کند که تا یک پله پایین‏ تر ازمن بالا روى، سپس دو فرشته را امر کند که یک پله پایین ‏تر از تو بنشیند و چون بر منبر جاى گیریم احدى از گذشتگان و آیندگان نماند جز آنکه حاضر شود. آن گاه فرشته‏ اى که یک پله پایین ‏تر از تو نشسته ندا کند: اى گروه مردم بدانید: هر که مرا می ‏شناسد که می شناسد و هر که مرا نمی ‏شناسد خود را به او معرفى می کنم، من «رضوان‏» دربان بهشتم، بدانید که خداوند به من و کرم و فضل و جلال خود مرا فرموده که کلیدهاى بهشت را به محمد (ص)بسپارم و محمد (ص) مرا فرموده که آنها را به على بن ابی طالب (ع) بسپارم، پس گواه باشید که آنها را بدو سپرده ‏ام. سپس فرشته دیگر که یک پله پایین‏تر از فرشته اولى نشسته برمی ‏خیزد و به گونه ‏اى که همه اهل محشر بشنوند ندا کند: اى گروه مردم، هر که مرا می ‏شناسد که می ‏شناسد و هر که مرا نمی ‏شناسد خود را به او معرفى می ‏کنم، من «مالک‏» دربان دوزخم، بدانید که خداوند به من و فضل و کرم و جلال خود مرا امر فرموده که کلیدهاى دوزخ را به محمد(ص)  بسپارم و محمد(ص) مرا امر فرموده که آنها را به على بن ابی ‏طالب  (ع)بسپارم، پس گواه باشید که آنها را بدو سپردم. پس من کلیدهاى بهشت و دوزخ را می ‏گیرم. آن گاه رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم به من فرمود: اى على، تو به دامان من می آویزى و خاندانت ‏به دامان تو و شیعیانت ‏به دامان خاندان تو می ‏آویزند. من (از شادى) دست زدم و گفتم: اى رسول خدا، همه به بهشت می‏رویم؟ فرمود: آرى به پروردگار کعبه سوگند. اصبغ گوید: من جز این دو حدیث از مولایم نشنیدم که حضرتش چشم از جهان پوشید درود خدا بر او باد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

من از تو روی برنمی گردانم

سید نعمت الله جزائری می نویسد: جوانی آلوده به تمام گناهان بود، به طوری که عمل خلاف و ناشایستی نبود که او انجام نداده باشد. اتفاقاً مریض شد و هیچ یک از همسایگان به عیادت او نرفتند. یکی از همسایگان را خواست و به او گفت: همسایه ها در زندگی از من ناراحت بودند و از اذیت و آزارهای من در رنج بودند، به این جهت مرا در گوشه ی خانه ام دفن کنید!وقتی از دنیا رفت، او را در خواب دیدند که وضع بسیار خوب و شایسته ای دارد. پرسیدند: با تو چگونه رفتار شد؟ گفت: ندایی به من رسید که بنده ی من! تو را تنها گذاشتند و اعتنایی به تو نکردند، ولی من از تو روی برنمی گردانم و تو را تنها نمی گذارم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حکایتی جالب از ایت الله مرعشی نجفی

حکایتی از آیت الله مرعشی نجفی

در عصر زعامت آیت الله العظمی حائری یزدی (ره) فرد با ایمان و فقیری بود که نامش شیخ حسین بود، اما به «شیخ ارده شیره» شهرت داشت، زیرا به پیروی از قصیده ی نان و حلوای شیخ بهایی، قصیده ای درباره ی ارده شیره سروده بود. او شب ها در مقبره ی شیخان قم می خوابید و روزها در یکی از ایوان های صحن مطهر حضرت معصومه(س) می نشست و برای مردم بی سواد کاغذ می نوشت و پول ناچیزی می گرفت و با آن روزگار می گذرانید. نه منزلی داشت و نه زن و بچه ای. حضرت آیت الله العظمی مرعشی نجفی(ره) درباره ی این مرد، می فرماید: ((در دوران قحطی و گرانی که بسیاری از مردم فقیر و محروم از گرسنگی تلف می شدند، «شیخ ارده شیره» اشعاری در این زمینه خطاب به خدا گفت که به کفریات او شهرت یافت. از جمله آنها است:

ای خدا! کرده ای چنان داغم
سجده ات گر کنم قُرُمساقم
بندگان ز جوع می میرند
می زنی باز لاف که رزاقم
عجیب آن که بعد از انتشار این اشعار، قحطی و گرانی مرتفع شد و نعمت و فراوانی از راه رسید.
یکی از شب های سرد زمستان، پیش از سحر برای تشرف به حرم مطهر، از خانه بیرون آمدم. هوا سرد بود و برف به شدت می بارید. هنگامی که به حرم رسیدم، دیدم هنوز درها گشوده نشده است. با خود گفتم: به شیخان می روم و فاتحه ای می خوانم و برمی گردم، تا در صحن را باز کنند. هنگامی که به شیخان رسیدم، به سوی مقبره ی جناب «زکریابن آدم اشعری» حرکت کردم. وقتی به آن جا رسیدم، صدای شیخ ارده شیره (که در حال مناجات با خدا بود) به گوشم رسید که خالصانه و بی ریا می گفت: «ای خدا! عمری با نان خشک ساختم و صدایم درنیامد و نزد بنده هایت لب به شکوه و گلایه باز نکردم. خدای من! چه می شود امشب این نماز بدون وضو و تیمم من را بپذیری؟ از مناجات او دریافتم که از فشار سرما و یخ بندان و عدم امکانات، نتوانسته است نماز را با طهارت بخواند و از خدا می خواهد همان را که انجام داده است بپذیرد و او را مورد مهر و محبت خود قرار دهد. به حرم بازگشتم و این موضوع را به کسی نگفتم و شیخ هم پس از چندی از دنیا رفت. پس از فوتش شخصی نزد من آمد و گفت: شیخ ارده شیره را در خواب دیدم که وضع بسیار خوبی داشت و گفت این پیام را به شما برسانم: «خدا مرا به خاطر همان نماز بی وضو و تیمم، مورد بخشایش و محبت خود قرار داد.» آن گاه من جریان را برای او تعریف کردم.
آری:
ما درون را بنگریم و حال را
نی برون را بنگریم و قال را

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نسخه ای از سلمان فارسی

از جناب سلمان فارسی (رحمه الله علیه) روایت است که ((هر کس به مدت ده روز بعد از نماز صبح و قبل از سخن گفتن با کسی، سوره ی «یاسین» را بخواند و این دعا را ده مرتبه قبل از تلاوت آن بخواند، به قصد هر حاجتی که بخواند روا شود و اگر روا نشود، بر من لعنت کند چرا که اسم اعظم خداوندی در این دعاست و دعا این است: «بسم الله الرحمن الرحیم یا قدیم یا دائم یا حی یا قیوم یا فرد یا وتر یا واحد یا احد یا صمد یا من لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفواً أحد و صلی الله علی محمد و اله اجمعین برحمتک یا ارحم الراحمین))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰