وقتى که حضرت آدم (ع ) به زمین آمد، حضرت حوا(علیهاالسلام ) را ندید، ناراحت شد و به دنبال او رفت و اطراف زمین را گشت که مرورش ‍ بکربلا افتاد، وقتى که به زمین کربلا رسید، مریض احوال شد و عقب افتاد و سینه اش تنگ و بى جهت به زمین افتاد، اتفاقا آنجایى که زمین خورد قتگاه حضرت سیدالشهدا(ع ) بود و از پاى حضرت آدم خون آمد. حضرت ناراحت سرش را بآسمان بلند کرد و عرضکرد: اى خداى من مگر چه گناهى از من سرزده که اینجور ببلاء گرفتار شدم ، در حالى که تمام زمین را گشتم اینطور بلایى به من نرسید ولى تا پایم را به این سرزمین گذاشتم ، به این بلاها گرفتار شدم مگر این زمین چه زمینى است ؟!خطاب رسید: اى آدم هیچ گناهى از تو سر نزده ، لیکن اینجا سرزمین کربلاست سرزمینى است که فرزندت حسین را بدون هیچ گناهى مى کشند، و این خونى که از پاى تو جارى شد بخاطر اینستکه با خون حسین موافقت کند و با او هم پیمان گردى . حضرت آدم (ع ) عرض کرد: آیا حسین پیغمبر است ؟خطاب رسید: خیر، ولیکن نوه پیغمبر اسلام حضرت محمد(ص ) است .عرض کرد: قاتل و کشنده او کیست ؟فرمود: قاتلش یزید است و او را لعن کن .حضرت آدم چهار مرتبه او را لعن کرد و چند قدمى که رفت بکوه عرفات رسید و حوا را پیدا کرد.

 اسرار الشهاده ، ص 80، منتخب طریحى ، ص 48 ناسخ 1/ 270