سلام بر پسر فاطمه (س)

اللهم بلغ مولانا الامام الهادی المهدی، القائم بامرک

۳۷ مطلب در تیر ۱۳۹۴ ثبت شده است

جنگ صفین و یاری امام زمان (عج الله تعالی فرجه الشریف)!!!

محى الدین اربلى مى گوید:
نزد پدرم نشسته بودم، مردى را کنار او دیدم که چرت مى زد.
ناگهان عمامه اش افتاد و زخم بزرگى که در سر داشت؛ نمایان شد.
پدرم از او پرسید: این زخم چیست؟
گفت: زخمى است که در جنگ صفین برداشته ام!
ما گفتیم: چه مى گویى؟ قرن ها است که از واقعه صفین مى گذرد؟
او گفت: در سفرى با شخصى همسفر شدم، در راه مصر بودیم، در غزه (1) با او در مورد جنگ صفین صحبت مى کردم او گفت: اگر من آن زمان در جنگ صفین حضور داشتم شمشیرم را از خون على (علیه السلام) و یارانش سیراب مى نمودم.
من در پاسخ گفتم: من هم اگر در آن اءیام بودم شمشیرم را از خون معاینه و یارانش سیراب مى نمودم. حالا هم دیر نشده است. من و تو مى توانیم با هم در دفاع از على (علیه السلام) و معاویه بجنگیم.
در این اثنا، حالت جدى به خود گرفته و با هم در آویختیم، معرکه عجیبى برپا کردیم، ضربات شمشیر میان من و او رد و بدل شد، من از ناحیه سر مجروح شده و در اثر آن، از هوش رفتم. از خود بى خود شدم و افتادم و نفهمیدم چقدر طول کشید، ناگاه احساس کردم که کسى مرا با گوشه نیزه اى بیدار مى کند.
چشمانم را گشودم، او از اسب پایین آمد و بر زخم سرم دستى کشید احساس کردم که دیگر درد ندارم. آن گاه رو به من کرد و فرمود: همین جا باش تا بیایم.
ناگهان از مقابل دیدگانم ناپدید شد، مدتى نگذشت که دیدم سر بریده دشمنم را در دست گرفته و چهارپایان او را با خود مى آورد.
وقتى به نزد من رسید فرمود: این سر دشمن تو است، چون تو ما را یارى کردى ما نیز تو را یارى کردیم. چنان که خداوند کسى که او را یارى کند او را یارى مى نماید.
عرض کردم: شما که هستید؟
فرمود:م ح د بن حسن. و هر که از تو در مورد زخم سرت پرسید بگو در جنگ صفین مجروح شده اى.(2)


1- اسم محلى است در فلسطین. 
2- بحارالانوار، ج 52، ص 75.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خضر نیاز دیدار او!

على بن محمد بن عبدالرحمان شوشترى مى گوید:
روزى گذارم به قبیله ((بنى رواس)) افتاد. به یکى از دوستان رواسیم گفتم: خوب است به مسجد صعصعه برویم و نماز بخوانیم، زیرا در ماه رجب نماز خواندن در این مکانهاى مقدسه که محل قدوم ائمه (علیهم السلام) است، بسیار مستحب است.
به هم به مسجد صعصه رفتیم، کنار در مسجد شترى که رحل و جهاز داشت خوابیده بود که زانوانش را بسته بودند. وارد مسجد شدیم، مردى را دیدیم که لباس و عمامه اى حجازى پوشیده و مشغول خواندن دعایى است - که مضمون دعایش در خاطرمان نقش بست - آن گاه سجده اى طولانى نمود و رفت.
من به دوستم گفتم: حضرت خضر (علیه السلام) را دیدى؟ گویا زبانمان بند آمده بود. نتوانستیم سخنى بگوییم!
از مسجد بیرون آمدیم، ابن ابى داود رواسى را که از متدینین بود، دیدیم. گفت: از کجا مى آیید؟
گفتیم: از مسجد صعصعه، و آنچه دیده بودیم، برایش تعریف کردیم.
او گفت: آن سوار دو یا سه روز یک مرتبه به مسجد صعصعه مى آید و و با کسى حرف نمى زند.
گفتیم: خوب او کیست؟
گفت: گمان مى کنید که باشد؟
گفتیم: ما فکر مى کنیم حضرت خضر (علیه السلام) است.
او گفت: قسم به خدا! من یقین دارم او کسى است که خضر محتاج ملاقات او است، بروید که راه یافتید!
من به دوستم گفتم: حتما صاحب الزمان (علیه السلام) بود!(1)


1- بحار الانوار، 52، ص 66.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دواى درد من تویى!

سید باقى بن عطوه حسنى مى گوید:
پدرم زیدى مذهب بود و اطرافیان خود مخصوصا فرزندانش را از تمایل به مذهب شیعه اثنى عشرى باز مى داشت، و به شیعیان مى گفت: سال ها است کلیه هاى من بیمار است و من از این درد رنج مى برم. اگر صاحب الامر شما مرا شفا دهد، من مذهب شما را قبول مى کنم.
یک شب، همه دور جمع بودیم ناگاه صداى پدرمان را شنیدیم که ما را به کمک مى طلبید. به سرعت نزد او رفتیم. گفت: صاحب الامرتان را دریابید که همین الان از نزد من خارج شد.
ما به سرعت به جستجو پرداختیم، اما کسى را نیافتیم. وقتى بازگشتیم و ماجرا را پرسیدم، گفت: شخصى آمد پیش من و گفت: اى عطوه گفتم: تو کیستى؟
گفت: صاحب الامر و امام فرزندانت!
آن گاه دست مبارکش را به کلیه ها من کشید و فشار داد رفت.
وقتى متوجه شدم، دیدم اثرى از درد نمانده است!
بیمارى پدرم از آن روز از بین رفت او مانند آهو چابک و سر حال شد.(1)


1- کشف الغمه، ج 300 و 301، فى معجزات الصاحب 7؛ بحار الانوار، ج 52، ص ‍ 65.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

پنج درس ارزشمند و آموزنده

1 - یکى از اصحاب امام حسن عسکرى علیه السلام به نام ابوهارون حکایت کند: 
روزى خدمت آن حضرت شرفیاب شدم ، نوزادى را در حضور او دیدم - که همچون ماه شب چهارده نورانى بود - قنداقه او را گرفتم و باز کردم ، دیدم که ختنه شده است . 
از پدرش امام عسکرى علیه السلام سؤال کردم که چه وقت و چگونه ختنه شد؟ 
فرمود: این نوزاد مهدى موعود است و او همانند دیگر ائمّه ختنه شده به دنیا آمده است ، چون هر یک از ما ائمّه ، ختنه شده وارد دنیا شده ایم ، ولى بجهت إجراى سنّت شریعت اسلام تیغ را بر محلّ ختنه گاه مى کشیم .(1) 
2 - دو نفر از خدمت گزاران امام حسن عسکرى علیه السلام به نام نسیم و ماریه حکایت کنند: 
چون حضرت مهدى ، نوزاد امام حسن عسکرى علیهماالسلام تولّد یافت ، انگشت سبّابه خود را به نشانه یکتائى خداوند متعال به سوى آسمان بلند کرد و پس از آن عطسه اى نمود و اظهار داشت : ((الحمد للّه ربّ العالمین ، و صلّى اللّه على محمّد وآله )). 
یعنى ؛ سپاس مخصوص پروردگار جهانیان است و درود بر محمّد و بر اهل بیتش باد؛ و سپس فرمود: ظالمان و ستمگران گمان کرده اند حجّت الهى بى زبان مى باشد!! 
چنانچه خداوند اجازه سخن گفتن دهد، آن وقت شکّ و شبهه همگان برطرف مى گردد.(2) 
3 - امام محمّد باقر علیه السلام فرمود: 
مهدى موعود (عجّل اللّه تعالى فرجه الشّریف ) چهار سیره و روش از چهار پیامبر از پیغمبران الهى را دارا مى باشد: 
سنّت و روش حضرت موسى کلیم علیه السلام که ((خائفا یترقّب )) بود، یعنى ؛ خوفناک و هر لحظه در انتظار فرج و ظهور مى باشد.
سنّت و سیره حضرت عیسى مسیح علیه السلام که گفتند: مرده است ولى فوت نکرد، بلکه غایب گردید. 
سنّت حضرت یوسف علیه السلام که ناپدید شد. 
سنّت و سیره جدّش ، حضرت رسول محمّد بن عبداللّه صلى الله علیه و آله که با شمشیر و جهاد قیام نمود و وظیفه خود را به پایان رساند.(3) 
4 - امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: 
هنگامى که امام زمان (عجّل اللّه تعالى فرجه الشّریف ) ظهور نماید و وارد شهر کوفه گردد، گوشه اى از مسجد کوفه را اشاره نماید تا حفر نمایند؛ و چون آن محلّ را حفر کنند، تعداد دوازده هزار زره ، شمشیر و سپر بیرون آورند. 
سپس دوازده هزار نفر عرب و عجم از پیروان خود را - که از شهرها و مناطق مختلف حضور یافته اند - دستور مى دهد تا هر کدام با آن سلاح ، مجهّز شوند و چون آماده گردند، دستور دهد: هرکس در موقعیّت شما قرار نگرفت او را به هلاکت رسانید - چون حجّت الهى بر همگان تمام شده است -.(4) 
5 - همچنین از حضرت صادق آل محمّد علیه السلام وارد شده است که فرمود: 
تمام علوم و فنون و تمام احکام و قوانین در بیست و هفت حرف خلاصه گشته است و توسّط پیامبران الهى علیهم السلام تنها دو حرف از آن حروف منتشر شده است و مردم غیر از آن دو حرف چیز دیگرى را نمى دانند. 
ولى هنگامى که مهدى موعود، قائم آل محمّد (عجّل اللّه تعالى فرجه الشّریف ) ظهور نماید بیست و پنج حرف نزد او باقى مانده است ؛ و آن حضرت مردم را نسبت به مجموع حروف آشنا مى نماید و تمام قوانین و احکام شریعت مقدّس سعادت بخش اسلام را در آن جامعه به اجراء در خواهد آورد.(5)


1- إکمال الدّین مرحوم صدوق : ص 434، ح 1، إعلام الورى طبرسى : ج 2، ص 217. 
2- إکمال الدّین ص 430، ح 5، غیبة شیخ طوسى : ص 244، ح 211، إعلام الورى طبرسى : ج 2، ص 217. 
3- غیبة طوسى : ص 428، ح 408، إکمال الدّین ص 326، ح 6 و ص ‍ 350، ح 46، إعلام الورى : ج 2، ص 232، س 14، و ص 231، س 8 و 233، س 1، با تفاوت . 
4- اختصاص شیخ مفید: ص 334. 
5- مختصر بصائرالدّرجات : ص 117.



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نگران درد و مرگ نباش!

علامه مجلسى (رحمه الله) مى فرماید:
یکى از اهالى کاشان به قصد تشرف به بیت الله الحرام همراه گروهى از حاجیان، شهر و دیار خود را ترک مى کند. وقتى کاروان وارد نجف اشرف مى شود، به بیمارى شدیدى مبتلا مى گردد، طور که هر دو پاى او خشک شده و از حرکت باز مى ماند.
همراهان او براى انجام مناسک حج چاره اى جز ترک او نداشتند، به همین جهت، او را به فرد صالحى که یکى از مدرسه هاى اطراف حرم حجره داشت، مى سپارند و خود رهسپار مى شوند.
صاحب حجره هر روز او را در حجره تنها مى گذاشت، و در را قفل مى کرد و خود به خارج شهر براى گردش و کسب روزى مى رفت.
روز آن مرد کاشانى به صاحب حجره مى گوید: من دیگر از تنها ماندن خسته شده ام. از این جا هم مى ترسم. امروز مرا به جایى ببر و رها کن! و هر جا که خواستى برو!
مرد کاشانى مى گوید: او حرف مرا نپذیرفت و مرا به گورستان دار السلام برد، و در جایى که منسوب به امام زمان (علیه السلام) و معروف به مقام قائم (علیه السلام) بود، نشاند، آنگاه پیراهن خود را در حوض شست و آن را بر روى درختى که آن جا قرار داشت، آویخت و خود به صحرا رفت.
او رفت و من تنها ماندم؛ در حالى که با ناراحتى به سرانجام خود مى اندیشیدم. در همین حال جوان زیباى گندم گونى را دیدم که وارد حیاط شد. به من سلام کرد و یک راست و به محراب رفت و مشغول نماز شد. آن گونه زیبا به راز و نیاز پرداخت و چنان در خشوع و خضوع بود که تا آن زمان من کسى را چنین در نماز ندیده بودم. وقتى نمازش تمام شد، نزد من آمد و احوالم را پرسید.
گفتم: به مرضى مبتلا شده ام که مرا سخت گرفتار نموده است. نه خدا شفایم مى دهد که بهبودى یابم، و نه جانم را مى ستاند که آسوده شوم.
فرمود: نگران نباش! به زودى خداوند هر دوى آن ها را به تو عطا خواهد نمود.
ناگاه به خودم آمدم. آرى من که نمى توانستم حتى از جایم حرکت کنم، اکنون هیچ گونه اثرى از آن بیمارى سخت در من دیده نمى شد.
یقین کردم که او همان قائم آل محمد (علیه السلام) است.
به عجله به دنبال او خارج شدم و تمام اطراف را گشتم. اما کسى را ندیدم. از این که دیر متوجه شده بودم، بسیار پشیمان بودم. وقتى صاحب حجره بازگشت و مرا صحیح و سالم دید، با تعجب پرسید: چه شده است؟
من تمام ماجرا را براى او تعریف کردم، او نیز مانند من، از این که به شرف ملاقات او نائل نشده بود، حسرت مى خورد. اما با این حال خوشحال و شاد با هم به حجره بازگشتیم.
شاهدان مى گفتند: او تا موقعى که دوستانش از حج بازگشتند، سالم بود، وقتى آن ها آمدند و پس از مدتى مریض شد و مرد، و در همان حیاط دفن شد. بدین ترتیب به هر دوى آنچه که از حضرت (علیه السلام) مى خواست، نائل شد.(1)


1- بحار الانواز، ج 52، ص 176 و 177.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

سفارش حضرت

یکى از اهل تقوى و یقین که زمان عالم ربانى مرحوم حاج شیخ محمد جواد بیدآبادى را درک کرده نقل مى کرد که وقتى آن بزرگوار بقصد زیارت حضرت رضا (ع ) و توقف چهل روز در مشهد مقدس باتفاق خواهرش از اصفهان حرکت نمود و بمشهد مشرف شدند چون هیجده روز از مدت توقف در آن مکان شریف گذشت شب حضرت رضا (ع ) در عالم واقعه بایشان امر فرمودند که فردا باید باصفهان برگردى عرض میکند یا مولاى من قصد توقف چهل روز در جوار حضرتت کرده ام و هیجده روز بیشتر نگذشته .
امام (ع ) فرمود چون خواهرت از دورى مادرش دلتنگ است و از ما رجعتش را باصفهان خواسته براى خاطر او باید برگردى آیا نمى دانى که من زوارم را دوست میدارم .
چون مرحوم حاجى بخود میآید از خواهرش میپرسد که از حضرت رضا (ع ) روز گذشته چه مى خواستى میگوید چون از مفارقت مادرم سخت ناراحت بودم بآنحضرت شکایت کرده و در خواست مراجعت نمودم .
محبت ورافت حضرت رضا (ع ) درباره عموم شیعیان خصوصاً زوار قبرش ‍ از مسلمیات است چنانچه در زیادتش دارد:
(السلام علیک ایّها الامام الرؤ وف ). (1)
اى شه طوس زکویت ببهشتم مفرست
که سر کوى تو از کون و مکان ما را بس


1- داستانهاى شگفت .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شفاى سید لال

جناب صدیق محترم و ثقه معظم حاج سید اسماعیل معروف به حمیرى نجل مرحوم سید محمد خراسانى که از اهل منبر ارض اقدس رضوى در کتاب آیات الرضویه نقل فرمود:
حاج سید جعفربن میرزامحمد عنبرانى گفت که من در محل خود قریه عنبران که تا شهر مشهد مقدس تقریبا چهار فرسخ است ، در فصل زمستان بآب سرد غسل کردم و در اثر غسل بآب سرد حال جنون در من پیدا شد به نحوى که چندى در کوهستان مى گردیدم تا لطف الهى شامل حالم شده و از دیوانگى بهبودى یافتم ، لکن زبانم از حرکت و گفتار افتاد و هیچ نمى توانستم سخن بگویم تا پنج یا شش ماه گذشت که به همراهى مادرم از قریه عنبران به شهر آمدیم .
پس براى معالجه به مریضخانه انگلیسى رفته و حال خودم را به طبیب فهماندم او به من گفت بایستى با اسباب جراحى کاسه سر ترا برداشته و مغز سر ترا معاینه نمایم تا مرض تشخیص داده شود.

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اندکی در مورد ام المومنین(س)

خدیجه (س) 68 سال قبل از هجرت بدنیا آمد . خانواده‏ اى که‏ حضرت خدیجه (س)را پرورش داد ، از نظر شرافت‏ خانوادگى و نسبت‏ هاى ‏خویشاوندى ، در شمار بزرگترین قبیله ‏هاى عرب جاى داشت . این ‏خاندان در همه حجاز نفوذ داشت . آثار بزرگى و نجابت و شرافت ازکردار و گفتار خدیجه پدیدار بود .خدیجه از قبیله هاشم بود و پدر و اقوامش از ثروتمندان قریش ‏بودند . پدرش خویلد بن اسد قریشى نام داشت . مادرش فاطمه دخترزائد بن اصم بود . خدیجه در بین اقوام خود یگانه و ممتاز و میان اقران کم نظیربود . او به فضیلت اخلاقى و پذیرایى ‏هاى شایان بسیار معروف بود وبدین جهت زنان مکه به وى حسد مى‏ ورزیدند .فضایل اخلاقى خدیجه ، بسیارى از بزرگان و صاحب منصبان عرب رابه فکر ازدواج با وى مى‏انداخت . ولى خاطرات همسر پیشین به وى‏اجازه نمى‏داد شوهرى دیگر انتخاب کند . تا اینکه با مقامات‏معنوى حضرت محمد (ص) آشنا شد و آن دو غلامى که براى تجارت‏همراه پیامبر (ص) فرستاده بود ، مطالب و معجزاتى که از وى‏دیده بودند ، براى خدیجه نقل کردند . خدیجه فریفته اخلاق و کمال‏و مقامات معنوى پیامبر (ص) شد . البته او از یکى ازدانشمندان یهود و نیز ورقه بن نوفل ، که از علماى بزرگ عرب وخویشان نزدیک خدیجه به شمار مى‏رفت ، در باره ظهور پیغمبرآخرالزمان و خاتم الانبیا (ص) مطالبى شنیده بود . همه این‏عوامل موجب شد تا خدیجه حضرت محمد (ص) را به همسرى خودانتخاب کند .خدیجه به سبب علاقه به حضرت محمد (ص) و مقام معنوى او بارسول خدا ازدواج کرد و تمام دارایى و مقام و جایگاه فامیلى خودرا فداى پیشرفت مقاصد همسرش ساخت .خدیجه از بزرگترین بانوان اسلام به شمار مى‏رود . او اولین زنى‏ بود که به اسلام گروید ; چنان که على‏ بن ابى‏طالب (ع) اولین‏ مردى بود که اسلام آورد . اولین زنى که نماز خواند ، خدیجه بود. او انسانى روشن بین و دور اندیش بود . با گذشت ، علاقه‏ مند به‏ معنویات ، وزین و با وقار ، معتقد به حق و حقیقت و متمایل به‏ اخبار آسمانى بود . همین شرافت‏ براى او بس که همسر رسول خدا (ص) بود و گسترش اسلام به کمک مال و ثروت او تحقق یافت .

خدیجه کبربى چنان مقام والایى داشت که خداوند عزوجل بارها براو درود و سلام فرستاد . طبق روایتى از حضرت امام محمد باقر (ص) : پیامبر اکرم (ص) هنگام باز گشت از معراج ، به جبرئیل ‏فرمود : «آیا حاجتى دارى ؟»

جبرئیل عرض کرد : خواسته‏ ام این است که از طرف خدا و من به‏ خدیجه سلام برسانى‏»

در تعداد فرزندان حضرت خدیجه ، میان مورخان اختلاف است . به‏ گفته مشهور : ثمره ازدواج رسول خدا و خدیجه ، شش فرزند بود .

1- هاشم . 2- عبدالله . به این دو «طاهر» و «طیب‏»مى‏گفتند . . 3- رقیه . 4- زینب 5- ام کلثوم . 6- فاطمه .

رقیه بزرگترین دخترانش بودو زینب ، ام کلثوم و فاطمه به‏ترتیب پس از رقیه قرار داشتند . پسران خدیجه پیش از بعثت‏پیامبر (ص) ، بدرود زندگى گفتند . ولى دخترانش ، نبوت پیامبر(ص) را درک کردند .

گروهى از محققان معتقدند : قاسم و همه دختران رسول خدا (ص)پس از بعثت‏ به دنیا آمدند و چندروز پس از پیامبر خدا (ص) به‏ مدینه هجرت کردند .

خدیجه در سن 65 سالگى در ماه رمضان سال دهم بعثت در خارج ازشعب ابوطالب جان به جان آفرین تسلیم کرد . پیغمبر خدا (ص)شخصا خدیجه را غسل داد ، حنوط کرد و با همان پارچه ‏اى که جبرئیل‏از طرف خداوند عزوجل براى خدیجه آورده بود ، کفن کرد . رسول‏خدا (ص) شخصا درون قبر رفت ، سپس خدیجه را در خاک نهاد وآنگاه سنگ لحد را در جاى خویش استوار ساخت . او بر خدیجه اشک‏ مى‏ریخت ، دعا مى‏کرد و برایش آمرزش مى‏طلبید . آرامگاه خدیجه درگورستان مکه در «حجون‏» واقع است .

رحلت ‏خدیجه براى پیغمبر (ص) مصیبتى بزرگ بود ; زیرا خدیجه‏یاور پیغمبر خدا (ص) بود و به احترام او بسیارى به حضرت محمد(ص) احترام مى‏ گذاشتند و از آزار وى خوددارى مى‏کردند .

رسول خدا (ص) با این که بعد از رحلت‏ حضرت خدیجه (س) با زنانى چند ازدواج کرد ; ولى هرگز خدیجه را از یاد نبرد . عایشه‏ مى‏ گوید : هر وقت پیغمبرخدا (ص) یاد خدیجه مى‏ افتاد ، ملول وگرفته مى‏ شد و براى او آمرزش مى‏ طلبید . روزى من رشک ورزیدم وگفتم : یا رسول الله ، خداوند به جاى آن پیرزن ، زنى جوان وزیبا به تو داد .

پیغمبر (ص) ناگهان بر آشفت و خشمگینانه دست‏ بر دست من زد وفرمود : خدا شاهد است‏ خدیجه زنى بود که چون همه از من رومى ‏گردانیدند ، او به من روى مى‏ کرد ; و چون همه از من مى‏ گریختند، به من محبت و مهربانى مى‏ کرد ; و چون همه دعوت مرا تکذیب‏ مى‏ کردند ، به من ایمان مى ‏آورد و مرا تصدیق مى ‏کرد . در مشکلات‏ زندگى مرا یارى مى ‏داد و با مال خود کمک مى‏ کرد و غم از دلم‏ مى‏ زدود .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

شیخ رجبعلی خیاط:

اگر مردم به اندازه نیش یک عقرب از عقاب خدا می ترسیدند، همه ی  کارهای عالم اصلاح می شد.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

کشتى گرفتن على (ع )

ابوطالب پدر على (ع ) کشتى گرفتن را دوست داشت ، و در میان عرب رسم بود که افرادى مى آوردند و آن ها کشتى مى گرفتند و دیگران تماشا مى کردند.
ابوطالب پسران خود را و پسران برادران خود، و پسران عموهاى خود را به گرد هم جمع مى کرد، و به آنها مى گفت : دو نفر دو نفر کشتى بگیرند، در آن وقت على (ع ) ((حدود ده ساله )) بود، ابوطالب مى دید، پسرش على (ع ) با هر کسى که کشتى مى گیرد او را به زمین مى زند و بر او پیروز مى شود.ابوطالب منظره پیروزى على (ع ) را مى دید و مى گفت :
ظهر على : ((على بر بالا قرار گرفت و پیروز شد))
از این روز على (ع ) را با لقب ((ظهیر)) (پشتیبان ) خواندند.
وقتى که آن حضرت بزرگ شد، به کشتى گرفتن علاقه داشت ، با دلیران و قهرمانان کشتى مى گرفت و بر آنها پیروز مى شد(1).


1- مناقب ابن شهر آشوب (ره ) ج 1، ص 439

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

توبه جوان هرزه

در کتاب کیفر کردار جلد دوّم خواندم : رابعه عدویه مى گوید:
دوستى داشتم که جوان بسیار زیبا و قشنگ و دلفریبى بود بر اثر جوانى و زیبائى ، جوانان و دوستان بذه کارش او را به طرف گناه کشاندند و او کم کم هرزه و بى بند و بار و شیّاد و لات شد.
بیشتر کارش به دنبال خانم رفتن و تور کردن دختران معصوم بود و عجیب فرد هرزه و گناهکارى شده بود که همه از دستش ناراحت بودند.
یک روز که به دیدن او به خانه اش رفتم ، یک وقت دیدم او در سجّاده عبادتش ایستاده نماز مى خواند و غرق در زهد و تقوى و ورع و عبادت و نماز و طاعت است ، عجب نماز با حال و با خشوع و خضوع و گریان و نالان بود.
از حالش متعجّب و حیران شدم ! با خود گفتم آن حال گناه و معصیت و بذه کارى چه بود؟! و این حال عبادت و طاعت و گریه و ناله و زهد و تقوى چیست ؟ چطور شده که عتبة بن علام عوض شده ؟!

ادامه مطلب...
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

توبه جوان عیّاش

در کتاب شرح صحیفه سجادیه نوشته شده :
در زمان رسول خدا (ص ) جوانى عیاش و لااُبالى بود. هرچه پدرش ‍ او را نصیحت و موعظه میکرد فائده اى نداشت ، غرور جوانى نمى گذاشت حرف پدر در گوشش فرو رود، پدر که خسته شده بود او را طرد کرد و بالاخره پس از مدتى پسر مریض شد. بپدر خبر دادند که پسرت مریض شده ولى او اعتنائى نکرد و گفت من او را عاق کرده ام .
پسر مُرد و پدر حتى در تشییع جنازه او شرکت نکرد. دیگران رفتند و پسر را کفن و تشییع و تجهیز کردند و دفن نمودند، شب در عالم رؤ یا پدر در خواب دید، پسرش را که داراى آن وضعهاى آنچنانى بود حال بسیار مرتب و خوشحال و در جائى عالى است . گفت : تو پسرمن هستى ؟ پسر گفت : بله پدر گفت : تو که حال و وضع درستى در دنیا نداشتى چطور به این مقام رسیدى ؟ پسر گفت : درست مى گوئى ، تا ساعت آخر عمرم چنین بودم ، امّا در آن وقت دیدم میخواهم بمیرم و حالم بقدرى خراب است که نزدیکترین اشخاص ‍ به من که پدرم باشد مرا رها کرده است و به من ترحم نکرد از کرده خود پشیمان شده و توبه کردم . آنوقت بادل شکسته گفتم (یا ارحم الرحمین) اى خدائیکه از هر رحم کننده مهربانترى یک عمر گناه و معصیت کردم مرا ببخش و به من رحم کن یک لحظه با دل شکسته و توبه راستین رو به درگاه خدا آوردم .
ببینید تا لب پرتگاه جهنم هم میرود اما یکمرتبه توبه مى کند و رحمت خدا نگهش میدارد یک یا اللّه کارش را درست مى کندایّاک نستعین فقط از تو یارى مى جویم ، کمکم کن ، حقیقت کار خودش را مى کند.
سیه روزم خطا کارم خدایا
گنه کارم جفا کارم خدایا
خدایا عفو کن این بنده ات را
ببخش این بنده شرمنده ات را
اگر که جرم من کوه گناه است
به پیش عفو تو کمتر ز کاه است
خداوندا به حق هشت و چارت
مشو راضى بسوزم من به نارت
من سرگشته محزون و نالان
زتو خواهم تو را اى حىّ سبحان
دلى مى خواهم از تو زارو خسته
که جاى توست در قلب شکسته

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خدایا سگى را به سگى ببخش

در کتاب لئالى الاخبار نوشته شده بود: زنى عیّاش و زانیه و بدکاره بود که در مجالس لهو و لعب شرکت مى کرد، یک روز در اثناء مسافرتش در بیابان به چاهى مى رسد، هرچه نگاه مى کند سطلى پیدا کند ولى چیزى نمى یابد آخرش به تَهِ چاه مى رود و آب مى خورد و بالا مى آید.
در این هنگام مشاهده مى کند که سگى تشنه است و دنبال آب مى گردد دلش به حال او مى سوزد کفش خود را سطل و موى و گیسوان خود را مى بُرد و طناب درست مى کند و به چاه مى اندازد و با زحمت از ته چاه آب بیرون مى آورد و سگ را سیراب مى کند. بعد مى گوید خدایا سگى را به سگى ببخش .
چون به یک سگ ترحم مى کند و او را سیراب میکند خداهم باو رحم مى کند و او را وسیله آمرزشش قرار مى دهد. بعد زن گریه زیادى کرده و توبه مى کند این کار خیر سبب توبه و بازگشتش به سوى خدا مى شود و با سعادت از دنیا مى رود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

کفن دزد

در بحار الانوار باب الخوف الرجاء مرحوم علامه مجلسى رضوان اللّه تعالى علیه دارد: در بنى اسرائیل مردى بود که کفن دزدى مى کرد، همسایه اى داشت که او را میشناخت یک روز مریض شد و ترسید بمیرد و کفن او را بدزدد براى همین خاطر کفن دزد را طلبید و باو گفت : من چطور همسایه اى براى تو بودم ؟ کفن دزد گفت : خوب همسایه اى بودى . گفت : از تو یک درخواست دارم ؟! گفت : بفرمائید من در خدمت شما هستم هرکارى دارى انجام میدهم . مرد همسایه رفت و دو کفن آورد و گفت : هر کدام را دوست دارى و بهتر است براى خودت بردار. تا مرا در کفن دیگر بپوشانند و چون مرا دفن کردند قبر مرا نشکاف و مرا برهنه نکن . کفن دزد نپذیرفت و گفت این حرفها چیست من خدمت گذار شما هستم . ولى مرد همسایه با اصرار کفن بهتر را به او داد و رفت .
مرد همسایه از دنیا رفت و دفنش کردند. کفن دزد گفت مرده که شعورى ندارد که بفهمد من خُلف وعده با او کرده ام ، میروم و کفن او را میدزدم . پس قبرش را شکافت و چون خواست او را برهنه کند، صیحه شدیدى شنید که میگوید: نکن . از ترس او را برهنه نکرد و قبرش را پوشانید. و تا هنگام مردن پشیمان و ناراحت بود، یک روز که در حال احتضار بود و فرزندانش دور بسترش جمع شده بودند گفت : اى فرزندان من ، من چطور پدرى براى شما بودم ؟ گفتن : خوب پدرى بودى گفت : پس یک در خواستى از شما دارم و آن هم اینست که هروقت از دار دنیا رفتم بدنم را آتش بزنید و خاکسترم را بباد دهید نصفى را در دریا و نصفى را در صحرا بریزید، زیرا من گناهى کرده ام که شاید خدا به خاطر این کار از سر تقصیر من در گذرد در حالى که من توبه کرده ام اما نمى دانم مورد قبول قرار گرفته یا نه ، بچه هایش ‍ اول قبول نمى کردند ولى با اصرار موافقت کردند.
کفن دزد مُرد و بچه هایش به ناچارى جسدش را آتش زدند و طبق وصیتش عمل نمودند، خداوند متعال خاکسترهاى متفرقه بدن او را جمع نمود و زنده اش کرد و فرمود: چه چیز سبب این شد که تو چنین وصیتى کردى ؟ گفت : بعزت و جلالت قسم ترس از عذابت مرا بر این وصیت وادار نمود.
خداوند متعال خطاب فرمود: منهم بخاطر اینکار ترا بخشیدم و ترس ‍ تو را به امن مبدل کردم و طلب کارانت را راضى خواهم کرد.
از این داستان فهمیده مى شود که هرگاه گنهکارى از گناهش پشیمان شود و از عذاب الهى بترسد خداوند هم او را خواهد آمرزید و خصمائش را از او راضى خواهد فرمود.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

توبه از شراب

روزى آقا رسول اکرم (ص ) از کوچه اى مى گذشتند؛ اتفاقا یکى از مسلمانها شیشه شرابى در دست داشت وارد همان کوچه اى شد که حضرت داشتند میگذشتند تا حضرت رسول خدا (ص ) را دید مى آید خیلى ترسید، گفت الا ن است که آبرویم بریزد (زیرا به حضرت خیلى علاقه داشت ) گفت خدایا غلط کردم توبه کردم و دیگر لب به خمر و شراب نمى زنم فقط مرا جلوى حضرت رسول اکرم (ص ) رسوا نکن .
وقتى که نزدیک حضرت شد. حضرت رسول اللّه (ص ) فرمود: در این شیشه چیست ؟ از ترس گفت آقا سرکه است . آنحضرت فرمود: اگر سرکه است قدرى در دست من بریز حضرت دست مبارک را پیش برد.
آن مرد هم شیشه را برگردانید یک وقت متوجه شد که مقدارى سرکه در دست حضرت ریخته شده . مرد به گریه در آمد و گفت یا رسول اللّه قسم بخدا که در این شیشه شراب بود ولى چون توبه کردم و از خدا خواستم که مرا رسوا نکند خدا هم توبه مرا قبول کرده و دعایم را مستجاب فرموده .
حضرت رسول اکرم (ص ) فرمود: چنین است حال کسى که توبه کند از گناهان خود و خداوند متعال تمام سیئات و بدیها و زشتى هاى او را تبدیل به حسنه و خوبى فرماید: اولئک یبدّل اللّه سیّئاتهم حسنات .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دست درازى به ناموس مردم

در کتاب روضة الانوار صفحه 47 نوشته شده بود:
در زمان پیغمبر اکرم (ص ) رسم بود که هر وقت مى خواستند عازم جهاد شوند، میان هر دو نفر از صحابه و یاران عقد اخوت و برادرى مى بستند تا به هنگام رفتن به جهاد، یکى از آن دو در شهر بماند و رسیدگى به امورات زندگى خودش و برادرش را به عهده بگیرد و دیگرى بدنبال مجاهده با کفار برود.
رسول خدا (ص ) در غزوه تبوک میان سعید بن عبدالرحمن و ثعلبه انصارى عقد برادرى بست . سعید، در ملازمت پیغمبر به جهاد رفت و ثعلبه هم در مدینه ماند و عهده دار کارهاى ضرورى خانواده او گردید. ثعلبه هر روز مى آمد و آب و هیزم و سایر مایحتاج خانواده سعید را مهیا میکرد.
در یکى از روزها که زن سعید راجع به کار لازم خانه طبق معمول از پس پرده با او حرف مى زد، وسوسه نفس ، هوس خفته ثعلبه را بیدار نمود و با خود گفت مدتى است که این زن از پس پرده با تو سخن مى گوید، آخر نظرى بیانداز و ببین در پشت پرده چیست ؟ و گوینده این سخنان چه قیافه و شکلى دارد. ببین زن تو زیباتر است یا زن سعید و ... خیالات شیطانى و هوسهاى نهانى چنان او را تحریک نمود که قادر بر حفظ خویش نبود بهمین منظور جراءت بخود داد و پرده را کنار زد و دید که او زنى زیباست که هاله اى از حجب و حیاء رخسار او را احاطه کره است .
ثعلبه با همین یک نگاه چنان دل از دست داد و بى قرار شد که قدم پیش نهاد و به زن نزدیک شد آنگاه دست دراز کرد که او را در آغوش ‍ گیرد ولى در همان لحظه حساس و خطرناک زن فریاد زد و گفت ( ویحک یا ثعلبه ) واى بر تو اى ثعلبه آیا سزاوار است که شوهر من در رکاب رسول خدا مشغول پیکار و جهاد باشد و تو در اینجا پرده ناموس برادر مجاهد خود را بدرى ؟!
این سخن مانند صاعقه اى بر مغز ثعلبه فرود آمد، فریادى کشید و از خانه بیرون رفت و سر به کوه و صحرا نهاد، ثعلبه در پاى کوهى شب و روز با پریشانى و بى قرارى و گریه و زارى مى گذرانید، و پیوسته مى گفت خدایا تو معروف به آمرزشى و من موصف به گناهم ...
مدتها گذشت و او همچنان در بیابانها گریه و زارى مى کرد و عذر تقصیر به پیشگاه خدا مى برد و طلب عفو و آمرزش مى کرد تا اینکه پیغمبر اکرم (ص ) از سفر جهاد مراجعت نمودند. وقتى سعید به خانه آمد قبل از هر چیز احوال ثعلبه را پرسید؟ زن سعید ماجرا را براى او شرح داد و گفت : او هم اکنون در بیابانها با غم و اندوه و ندامت دست به گریبان است .
سعید با شنیدن این سخن از خانه بیرون آمد و براى جستجوى ثعلبه بهر طرف روى آورد. سرانجام او را دید که در پشت سنگى نشسته و دست به سر گرفته و با صداى بلند مى گوید:
اى واى بر پشیمانى و اى واى بر شرمسارى واى واى بر رسوائى روزقیامت سعید نزدیک آمد. او را در کنار گرفت و دلدارى داد و گفت : اى برادر برخیز با هم نزد پیغمبر رحمتٌ للعالمین برویم شاید برایت چاره اى بیندیشد.
ثعلبه گفت : اگر لازم است که حتما به حضور پیغمبر شرفیاب شوم باید دستها و گردن مرا با بند بسته و مانند بندگان گریزپا به خدمت پیغمبر ببرى .
سعید ناچار دستهاى او را بست و طنابى در گرندش افکند و بدینگونه روانه مدینه شدند ثعلبه دخترى بنام حمصانه داشت چون خبر آمدن پدرش را شنید، دوان دوان بسوى او شتافت ، همینکه پدر را با آن حالت دید، اشک تاثر ازدیدگانش فرو ریخت و گفت : اى پدر این چه وضعى است که مشاهده مى کنم ؟!
ثعلبه گفت : اى فرزند این حال گنه کاران در دنیاست ، تا شرمسارى و رسوائى آنها در سراى دیگر چگونه باشد.
همانطور که مى آمدند از درِ خانه یکى از صحابه گذر کردند صاحبخانه بیرون آمد و چون از مطلب آگاه شد ثعلبه را از پیش خود راند و گفت دور شو که مى ترسم به واسطه خیانتى که مرتکب شده اى به عذاب الهى گرفتار شوى برو تا شومى عمل تو به من نرسد همچنین با هر کس روبرو مى شد او را بیم مى داد و از خود مى راند تا اینکه به حضور امیرالمؤ منین على (ع ) رسید.
حضرت فرمود: اى ثعلبه نمى دانستى که توجّهات الهى نسبت به مجاهدان و جنجگویان راه حق از هرکس دیگرى بیشتر است ؟ اکنون این کار جز به وسیله پیغمبر تدارک نمى شود.
ثعلبه با همان وضع آمد و درِ خانه پیغمبر ایستاد و با صداى بلند گفت : (المذنب المذنب ) گنه کار آمد، گنه کار آمد. حضرت اجازه دادند وارد شود و پس از ورودش پرسیدند: اى ثعلبه این چه وضعى است ؟!
ثعلبه خلاصه اى از ماجرا را عرض کرد. حضرت فرمودند گناهى بزرگ و خطائى عظیم از تو سرزده از اینجا برو و با خدا راز و نیاز کن تا ببینم چه فرمانى از طرف خدا آید.
ثعلبه از خانه پیغمبر (ص ) بیرون آمد و روى به صحرا نهاد در این حال دخترش جلو آمد و گفت : اى پدر دلم سخت به حالت مى سوزد مى خواهم هرجا مى روى همراهت باشم ولى چون پیغمبر تو را از پیش خود رانده است من هم دیگر به تو نمى پیوندم .
ثعلبه در بیابانها مى نالید و روى زمین هاى داغ مى غلطید و پى درپى میگفت : خدایا همه کس مرا از پیش خود راندند و دست نا امیدى بر سینه ام زدند. اى مونس بى کسان ، اگر تو دستم را نگیرى که دستم را بگیرد؟ و اگر تو عذرم را نپذیرى که بپذیرد؟! چند روز بدین منوال در سوز و گداز بسر برد و چند شبى را به گریه و نیاز به پایان آورد.
سرانجام هنگام نماز عصر پیک حق آمد و این آیه روحبخش را بر حضرت ختمى مرتبت (ص ) خواند:
وَ الَّذینَ اِذا فَعَلُوا فاحِشَةً اَوْ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ ذَکَرُوا اللّهَ فَاسْتَغْفَرُوا لِذُنُوبِهِمْ وَ مَنْ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ اِلا اللّهُ وَ لَمْیُصِرُّوا عَلى ما فَعَلُوا وَ هُمْ یَعْلَمُونَ (1)
یعنى نیکان کسانى هستند که هرگاه کار ناشایستى از آنها سرزند خدا را بیاد آورند و از گناه خود توبه و استغفار کنند. کیست جز خداوند که گناهان را بیامرزد؟ آنها کسانى هستند که بر کارهاى زشت خود اصرار نورزند زیرا به زشتى گناهان آگاهند.
جبرئیل امین عرض کرد: یا رسول اللّه ! خداوند مى فرماید: از ما بخواه تا ثعلبه را بیامرزیم .
پیغمبر اکرم (ص ) ، حضرت على (ع ) و سلمان رضواللّه علیه را به جستجوى ثعلبه فرستاد، در میان راه چوپانى به آنها رسید. حضرت على (ع ) سراغ ثعلبه را از او گرفت شبان گفت : شبها شخصى به اینجا مى آید و در زیر این درخت مى نالد.
حضرت امیرالمؤ منین (ع ) و سلمان رضوان اللّه علیه صبر کردند تا شب فرارسید. ثعلبه آمد و در زیر آن درخت دست نیاز به سوى خداوند بى نیاز دراز کرد و عرض کرد: خداوندا از همه جا محرومم اگر تو نیز مرا برانى بکه روآورم . و چاره کار را از کجا بخواهم ؟!
در این هنگام مولاى متقیان على (ع ) گریست ، آنگاه نزدیک آمد و فرمود: اى ثعلبه مژده مژده خداوند تو را آمرزید و اکنون پیغمبر تو را میخواند. آنگاه آیه شریفه یاد شده را که راجع به توبه او نازل شده بود،قرائت نمود. ثعلبه برخاست و همراه حضرت امیرالمؤ منین (ع ) به مدینه آمد و یکسر وارد مسجد پیغمبر (ص ) شدند،پیغمبر (ص ) مشغول نماز عشاء بود، حضرت امیر (ع ) و سلمان و ثعلبه به نماز اقتدا کردند بعد از سوره حمد پیغمبر (ص ) شروع به قرائت سوره تکاثر نمود.
همینکه آیه اول را تلاوت فرمود (الهیکم التکاثر) شما را بسیارى مال و فرزند و غیره مشغول داشته . ثعلبه نعره اى زد و چون آیه دوم را قرائت فرمود (حتى زُرتم المقابر) تا آنجا که به گور و دیدار اهل قبور رفتند. فریاد بلندى زد و چون آیه سوم را شنید (کلا سوف تعلمون ) آن چنین است که بزودى خواهید دانست . ناله اى دردناک برآورد و نقش بر زمین شد.
بعد از نماز پیغمبر اکرم (ص ) دستور داد آب آوردند و بصورتش ‍ پاشیدند ولى ثعلبه بهوش نیامد و مانند چوب خشک روى زمین افتاده بود، چون درست ملاحظه کردند دیدند ثعلبه جان به جان آفرین تسلیم کرده است .
حضرت رسول (ص ) و صحابه از این جریان متاءثر گردیدند و همگى گریان شدند. در این موقع حمصانه دختر ثعلبه از جریان مطلع شد و به مسجد آمد و در حالیکه بشدت اشک میریخت ، عرضکرد؛یا رسول اللّه من بواسطه اینکه شما پدرم را از خود دور ساختید از او روى برتافتم و ملاقات و دیدار او را موکول به رضایت شما نمودم .اکنون که او را از گناهانى آمرزیده و در حالیکه شما از او راضى هستید از دنیا رفته مى بینم بسیار خرسندم .
حضرت رسول (ص ) دختر پدر مرده را تسلیت فرمود: سپس در مراسم تکفین و تشییع او شرکت نمود و او را با کمال احترام بخاک سپردند...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

جوان معصیت کار

نجیب الدین (که از علماى بزرگ زمان خودش بوده است ) نقل مى فرمود: یک شب در قبرستان بودم . دیدم چهار نفر بطرف قبرستان مى آیند و یک جنازه اى روى دوششان است . من جلو رفته و از آوردن جنازه در آن وقت شب اعتراض کردم و گفتم این عمل شمابه من اینطور مى رساند که شما انسانى را کشته اید و نیمه شب قصد دفن آن جنازه را دارید که کسى از راز و اسرارتان سر در نیاورد.
گفتند: اى مرد خیال بد نکن زیرا مادرش با ماست . دیدم پیرزنى جلوآمد. من گفتم اى مادر چرا نیمه شب جوانت را بقبرستان آورده اى ؟
گفت : چون جوان من معصیت کار بوده خودش چند وصیت کرده ، اول : چون من از دنیا رفتم طنابى بگردنم بینداز و مرا در خانه بکش و بگو خدایا این همان بنده گریزپا و معصیتکارى است که بدست سلطان اجل گرفتار شده او را بسته و نزد تو آوردم باو رحم کن . دوم : جنازه ام را شبانه دفن کن که کسى بدن مرا نبیند و از جنایات من یاد کند و معذب شوم . سوم : اینکه بدنم را خودت دفن کن و لحد بگذار که خداوند موهاى سفید تو را ببیند و بمن عنایتى فرماید و مرا بیامرزد، درست است که من توبه کرده ام و از کرده هایم پشیمانم ولى تو این وصیتهاى مرا انجام بده .
وقتى که جوانم از دنیا رفت ریسمانى بگردنش بستم و او را کشیدم ناگهان صدائى بلند شد و گفت : اَلا اِنَّ اَوْلِیاء اللّه هُمُ الْفائِزُون بابنده گنه کار ما اینطور رفتار نکن ما خود مى دانیم با او چه کنیم .
خوشحال شدم (که توبه او پذیرفته شده ) و او را بطرف قبرستان آوردم .
من از پیرزن خواهش کردم که دفن پسرش را به من واگذار کند. او هم اجازه داد بدن را در قبر گذاشتم همینکه خواستم لحد را بچینم آیه اى را شنیدم که بگوشم رسید اَلا اِنَّ اَوْلِیاء اللّه هُمُ الْفائِزُون از این داستان اینطور نتیجه میگیریم که توبه شخص ‍ گنه کار مورد قبول واقع شده و خدا دوست ندارد بنده گنه کارش که توبه کرده مورد اهانت قرار گیرد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گر توبه شکستى باز آى

اگر شخصى توبه کرد ولى باز شیطان و یا هواى نفس بر او غلبه کرد و او فریب خورد و گناهى را مرتکب شد و آن عهدى را که با خدا بسته بود شکست توبه سابقش باطل نمى شود بلکه واجبست بر او از گناه تازه اش توبه کند و از خدا طلب آمرزش نماید و از رحمت بى پایان حق نباید ماءیوس شود نگوید حالا من دیگر بار گناه کردم خدا مرا نمى بخشد، خیر، یاءس و نا اءمیدى خود از گناهان کبیره است و خدا هم غفار است و از گناه هان مى گذرد.
محمّد بن مسلم از حضرت باقر (ع ) روایت کرده که حضرت فرمود:
اى محمّد بن مسلم گناهان بنده مؤ من که از آن توبه کرده آمرزیده شده است و باید براى آینده ، پس از توبه و آمرزش کار نیک و خوب و پسندیده اى انجام دهد به خدا این فضیلت نیست مگر براى آنها که ایمان دارند.
من گفتم اگر پس از توبه و استغفار از گناهان ، باز گناه کرد و باز توبه نمود آنوقت چه باید کرد آیا قبول است یا نه ؟
حضرت فرمود: اى محمد بن مسلم تو گمان میکنى که بنده مؤ من از گناه خود پیشمان گردد و از آن آمرزش خواهد و توبه کند خدا توبه اش را نمى پذیرد؟!
گفتم : کسى که چند بار اینکار را کرده است ، یعنى گناه مى کند و بعد از خدا طلب آمرزش مى خواهد، آیا بخشیده مى شود؟!
حضرت فرمود: آنچه مؤ من با آمرزش خواهى و توبه بازگردد خدا هم به آمرزش او بر مى گردد. و براستى که خداوند زیاد آمرزنده و مهربانست توبه را میپذیرد و از بدکردارى ها میگذرد. مبادا تو مؤ منین را از رحمت خدا نومید سازى .(1)
جوانى در بنى اسرائیل بود که بیست سال خدا را عبادت و طاعت کرده ، بیست سال سر تعظیم و ادب در برابر حق فرود مى آورد تا اینکه همنشین هاى بد، هواى نفس ، شیطان او را فریب داد و به گناه آلوده شد و بیست سال در معصیت بسر مى برد، روزى در آینه نگاه کرد دید موهایش سفید شده خیلى ناراحت شد، بدش آمد و از کرده خود پیشمان شد، گفت خدایا بیست سال بندگى و عبادت کردم و حال بیست سال است که نفهمیدم به گناه افتادم آیا اگر برگردم بسوى تو و توبه کنم آیا مرا قبول مى کنى ؟ صدائى شنید که یکى مى گفت :
اَحْبَبْتَنا فَاَحْبَبْناکَ، تَرَکْتَنا، فَتَرَکْناکْ، وَعَصَیْتَنا، فَاَمْهَلْناکْ وَاِنْ رَجَعْتَ اِلَیْنا قَبِلْناک .
یعنى ما را دوست داشتى پس ما هم ترا دوست داشتیم ، و ما را ترک کردى پس ما هم تو را ترک کردیم ، معصیت ما کردى تو را مهلت دادیم پس اگر برگردى بطرف ما تو را قبول مى کنیم .(2)
از این مرحمتها از خدا نسبت به تمام امم بوده و در این امت هزار برابر است .
بازآ، بازآ، هر آنچه هستى باز آى
گر کافر و گبر و بت پرستى باز آى
این درگه ما در گه نومیدى نیست
صدبار اگر توبه شکستى بازآى
در هر حالتى شخص باید امیدش به خدا باشد. حضرت لقمان به فرزندش وصیت فرمود: اى فرزندم ، اگر گناه جن وانس را داشته باشى ، چنان امیدوار به خدا باش که تو را رحم مى کند و اگر عبادت ثقلین را هم داشته باشى بترس از اینکه مبادا تو را عذاب کنند، یعنى به عبادت خودت ننازى که عجب تو را بگیرد.
ابوبصیر مى گوید: به حضرت صادق (ع ) عرض کردم : آقا! معنى توبه نصوح چیست که خداوند به آن امر فرموده است ؟
حضرت فرمود: آن توبه از گناهى است که انسان هرگز به آن باز نگردد.
گفتم : آقا جان ! کدامیک از ماست که به گناه باز نمى گردد؟!
حضرت فرمود: اى ابامحمد به درستى که خدا بندگانى را دوست دارد که بعد از فریب خوردن زیاد، توبه زیاد کند.
در حقایق الاسر دارد، حضرت رسول خدا (ص ) فرمود:
اگر آنقدر گناه کردید که تا آسمان برسد و بعد پشیمان شوید و توبه کنید هرآینه خدا قبول مى کند توبه شما را.
بار الَّها بارها بر گشته ام
توبه ها و عذرها بشکسته ام
کرده ام آنها، که از من مى سزید
تا چنین سیل سیاهى در رسید

منبع : یامجیر

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰