سلام بر پسر فاطمه (س)

اللهم بلغ مولانا الامام الهادی المهدی، القائم بامرک

۷ مطلب با موضوع «کربلایی ها» ثبت شده است

حُبُّ الحُسَین أجَنَّنِی

در صحنه کربلا از جمله یاران باوفای حضرتش که با تمام وجود جانش را فدای سیدالشهداء علیه السّلام کرد عابِس بن أبی شَبیبِ شاکری )رضی الله عنه( بود. عابس یکی از مجذوبان حضرتش بود و عشق به محضر سیدالشهداء علیه السّلام او را تا حد جنون کشاند و او این جنون و دیوانگی را در عمل و سخنش بهه حضرت سیدالشهداء علیه السّلام  نشان داد. قبل از اینکه به عشق وافر او نسبت به خاندان  نبوت و رسالت اشاره کنیم، نقل مختصری از تاریخ زندگی او خالی از لطف نمی باشد!

عابِس فرزند «أبی شبیب» است.[1] او از اصحاب حدیث و از رؤسای قبیله «بنی شاکر» و از تیره هَمدان بود.[2] قبیله «بنی شاکر» در روزگار صفین شدیداً مورد مدح أمیرالمؤمنین علیه السّلام قرار گرفت. آن حضرت درباره آنها فرمود: «لَو تَمَّت عِدَّتَهُم ألفاً لَعُبِدَ الله حَقَّ عِبادَتِهِ؛.[3]اگر تعداد آنها به هزار می رسید، خداوند آنگونه که سزاوار بود پرستش می شد». او از شیعیان أئمّه أطهار علیهم السّلام، مردی اهل کمال، زهد و ورع بود. بسیار زنده دل و شب زنده دار بود. پاره ای از ویژگی های او را «أبومخنف» در باب کوفه و مسلم، مورد توجه قرار داده و نگاشته است.[4]

حمایت عابس از امام

مسلم بن عقیل بعد از ورود به کوفه، وارد منزل مختار بن أبی عبید گردید، و برای مردم نامه امام حسین علیه السّلام را خواند. در این هنگام عابِس بن أبی شَبیبِ شاکری از جای برخاست و بعد از حمد و ثنای الهی گفتمن از دیگران سخن نمی گویم و نمی دانم در دل های آنها چه می گذرد و از جانب آنها وعده ی فریبنده نمی دهم، به خدا سوگند از چیزی که تصمیم گرفته ام سخن می گویم، به خدا سوگند اگر دعوتم کنید اجابت می کنم و با دشمنانتان خواهم جنگید، و در راه خدا با شمشیرم می جنگم تا به شهادت برسم [5]

او پس از شهادت شَوذَب بن عبدالله وارد میدان رزم شد و در برابر امام ایستاد. به آن حضرت سلام کرد و اینگونه گفتای أباعبداللهآگاه باش، به خدا سوگند، بر روی زمین خواه نزدیک یا دور، کسی نزد من عزیزتر از شما نیست، و کسی را چون شما دوست ندارماگر قدرت داشته باشم که ظلم را از شما به چیزی عزیزتر از جان و خونم باشد دور کنم، چنین خواهم کردسلام بر شما ای أباعبداللهشهادت می دهم که بر هدایت شما و هدایت پدرتان استوار هستم.[6]

عابس دیوانه ی امام حسین (ع) بود

عابِس بن أبی شَبیبِ شاکری پس از بیان ارادتش به مقام ولایت در حالی که شمشیرش آخته بود و زخمی بزرگ بر پیشانی داشت وارد میدان رزم شد و با فریادی بلند مبارز طلبید[7].

ربیع بن تمیم همدانی می گوید: همین که به میدان رو می آورد، او را شناختم. من عابس را در غزوات و جنگ ها دیده بودم. او شجاع ترین مردم بود. فریاد زد: ای مردم: «هذا أسد الأسود، هذا ابن أبی شبیب؛ او شیر شیران رزم، پسر شبیب است. سپس گفتم: «مبادا کسی به تنهایی با او درآویزد». پس عابس فریاد می زد: ألا رَجُل ألا رَجُل؟؛ آیا مرد رزم نیست، مرد رزم نیست؟ هیچ کس به سوی او پای پیش نمی نهاد. در این میان فریاد عمربن سعد بلند شد که او را سنگباران کنند. از هر طرف سنگ به سوی او پرتاب می شد. «عابس» وقتی هجوم ناجوانمردانه دشمن را دید، [کلاهخود] و زره از تن به در کرد و پشت بند را گشود و به دور انداخت.

قال ربیع الحارثی: فوالله لقد رأیته یطرد اکثر من مائتین من الناس وکانت بینی وبینه صداقه، قلت یا عابس أما تحاذر خوض بحر الحرب مکشوف الرأس؟ فقال عابس ما اصاب المحبّ فی طریق حبیبه سهل؛ ربیع می ‌گویدبه خدا سوگند بیش از دویست نفر از آنها را به خاک انداختبین من و عابس رفاقتی بود، به او گفتمای عابس آیا حذر نمی‌ کنیبه دریای جنگ فرو می ‌روی در حالی که سر خود را نپوشانده ‌ای و کلاهخودت را بیرون آورده ‌ای؟ عابس گفتهر آنچه که به عاشق و مُحب در راه معشوق و محبوبش اصابت کند آسان است.

 فقیل لَهُ: أجنَنتَ یا عابِس؟ قال: نَعَم حُبُّ الحُسَین أجَنَّنِی!

پس به او گفته شدای عابسآیا دیوانه شده ای؟ عابس گفتآریعشقحسین دیوانه ام کرده است.[8]

 گوشت و پوست آن مرد دلاور با برخورد سنگ ها آسیب دید، ولی او از مرگ هراسی نداشت. این بود که حمله سختی را آغاز کرد و با نبرد قهرمانانه اش بیش از دویست نفر از آن ذلیلان را به خاک انداخت. سرانجام، طاقتی برای او نمانده بود که به محاصره دشمن درآمد[9]. پس او را به شهادت رسانیدند و سر مبارکش را از بدن جدا ساختند. پس از شهادتش دیدم که بزرگ هر گروه می گفت: «من او را کشته ام» و دیگری می گفت: «من او را به قتل رسانیده ام» هر یک از آن سپاه سنگدل برای فخر و شرف خویش تلاش می کرد تا با کشتن او را به خود، منسوب کند و سر بریده اش را به خود اختصاص دهد. ابن سعد به این نزاع پایان داد و گفت: او را یک نفر نکشته است[10].

آری، این سر پس از «عبدالله بن عمیر کلبی» و «عمر بن جناده» سومین سری بود که به سوی امام حسین علیه السّلام پرتاب می شد[11].

عابس در زیارت رجبیه و ناحیه مقدسه اینگونه مورد خطاب  امام  قرار گرفته است:

السّلامُ عَلی عابِسِ بنِ شبیب الشّاکِرِی (سلام بر عابس پسر شاکری.(

[12] .

درسی که می توان گرفتبرهنه شدن عابس در برابر سنگ اندازان سزاوار تأمّل است. برخورد او گویای اوج ایمان، معرفت و یقینش به ساحت قدسی امام و راه مستقیم آن ولی الله الأعظم  است. آری، هرگاه عشق به اوج کمال رسد، چنان انسان از خود بی خود می شود که همه چیزش را خالصانه و بی پیرایه بر در دوست می نهد[13] [14] .

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

[1] تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۴۴۳

[2] أبصار العین، ص۱۲۶

[3] أبصارالعین، ص۱۲۷

[4]  مقتل الحسین مقرم، ص۳۱۲

[5] تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۳۵۵

[6] فسلّم علیه و قال: یا أبا عبد اللّه أما و اللّه ما أمسى على ظهر الأرض قریب و لا بعید أعزّ علیّ و لا أحبّ إلیّ منک، و لو قدرت على أن أدفع عنک الضیم و القتل بشیء أعزّ علیّ من نفسی و دمی لفعلته، السلام علیک یا أبا عبد اللّه، أشهد أنّی على هداک و هدى أبیک» مقتل الحسین مقرم، ص۳۱۲؛ أبصارالعین، ص۱۳۸؛ تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۴۴۴

[7] تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۴۴۴

[8]  مقتل الحسین یوم عاشوراء للشیخ الحیاوی

[9] تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۴۴۴ ، ابصارالعین، ص۱۳۸ ؛ موسوعه کلمات الامام الحسین علیه السّلام، ص۴۵۱؛ بحارالأنوار، ج۴۵، ص۲۸

[10] مقتل الحسین مقرّم، ص۳۱۲؛ تاریخ الامم و الملوک، ج۵، ص۴۴۴؛ أبصارالعین، ص۱۲۹

[11] أبصارالعین، ص۲۲۷، فائده۱۵

[12] اقبال الأعمال، ج۳، ص۷۹ و ۳۴۵؛ بحارالأنوار، ج۴۵، ص۷۳

[13] یارای شیدای حسین بن علی ، ص۲۳۱

[14] جمله ی «حبّ الحسین أجنّنی» و چند عبارت عربی قبل از آن که در متن آوردیم جزء مطالب کتاب «یاران شیدای حسین بن علی» نمی باشد!

منبع : www.hr-fallah.ir

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خضر وکربلا

حضرت موسى (ع ) به حضرت حضر نبى على نبینا وآله و (ع ) رسید و بعد از احوال پرسى ، حضرت موسى (ع ) براى حضرت خضر (ع ) از فضائل و مناقب آل محمد(ص ) فرمود و بعد از مصائب و ابتلائات آنها نقل کرد تا به قضیه حسین (ع ) رسید صداى آنها به ناله و گریه بلند شد.(1)
گریه در ماتمت از شادى دوران خوشتر
آرى از عیش جهان دیده گریان خوشتر
غمت اى لاله خونین به دل ماست هنوز
بر دل این مُهر غم از مُهر سلیمان خوشتر
خاک کوى توبه هر درد شفابخش بود
کوى دلجوى تو از روضه رضوان خوشتر
خاک آن وادیه چون گشت عجین باخونت
آن تراب آمده از لاله نعمان خوشتر
تا که شاداب شود مزرعه دین گفتى
خفتن اندر یم خون با تن عریان خوشتر
همه جا بود شعار تو حسین جان برخلق
مردن از زندگى سر به گریبان خوشتر
مرگ یکبار بود ناله و شیون یکبار
گردهم زود بر این مخمصه پایان خوشتر
بشکستى قفس تن نشکستى پیمان
گفتى از جان برود بر سر پیمان خوشتر
ببریدى ز جوانان نبریدى ز خدا
که تو را لطف حق ار داغ جوانان خوشتر
اذن میدان به پسر دادى و گفتى بخرام
در برم اى قدت از سرو خرامان خوشتر
نشدى تابع زور و سخنت بود چنین
مرگ باشد به من از بیعت دو نان خوشتر
تا رخ خون جبین ریخت تو را بسرودى
سرخ رویى ز خجالت بر جانان خوشتر
خوش بود از لب لعل تو شنیدن قرآن
لیک از عرشه نى خواندن قرآن خوشتر
ثابتم مهر تو را از دو جهان دارم وبس
این متاعم بود از نعمت امکان خوشتر (2)

1)بحار، ج 73، 301 

1)گلزار ثابت ، ص 94

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حضرت ابراهیم وکربلا

حضرت ابراهیم (ع ) سوار براسب بود که گذرش به سرزمین کربلا افتاد تا به محل شهادت حضرت ابى عبدالله (ع ) رسید، اسب حضرت بزمین خورد و حضرت ابراهیم (ع ) از اسب بزمین افتاد و سرش شکست و خونش ‍ جارى گشت و اشکش آمد و مخزون گردید. در آن حال شروع باستغفار کرد و فرمود: خدایا مگر چیزى از من سرزده که دچار این بلا شدم ؟حضرت جبرئیل (ع ) نازل شد و فرمود: اى ابراهیم ؛ گناهى از تو سر نزد لیکن در اینجا نوه دختر پیغمبر خاتم انبیاء صلى علیه و پسر خاتم اوصیا کشته مى شود و این خونى که از تو جارى شد با خون او موافقت کرد. حضرت ابراهیم (ع ) با حالت حزن و اندوه فرمود: اى جبرئیل چه کسى او را مى کشد؟ جبرئیل فرمود: آن کسى که اهل آسمان و زمین او را لعنت کرده اند و قلم بدون اذن بر لوح به لعن او جارى شده ، و خداوند وحى فرمود: به قلم که تو مستحق ستایش و مدح و ثنا هستى ، بخاطر اینکه این لعن را نوشتى . حضرت ابراهیم (ع ) (محزون و گریان ) دستهایش را بلند کرد و یزید را زیاد لعن کرد و اسبش بازبان فصیح آمین گفت . حضرت ابراهیم (ع ) به اسبش فرمود: از نفرین من چه چیزىرا متوجه شدى که آمین گفتى ؟ گفت : ابراهیم یکى از افتخارات من اینستکه که تو سوار بر من شوى و وقتى که به زمین خوردم و شما از پشت من افتادى خیلى خجالت کشیدم ، و مسببش هم یزید لعنتى بوده . 

متخب طریحى ، 49

 







 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نفرین آدم به یزید

وقتى که حضرت آدم (ع ) به زمین آمد، حضرت حوا(علیهاالسلام ) را ندید، ناراحت شد و به دنبال او رفت و اطراف زمین را گشت که مرورش ‍ بکربلا افتاد، وقتى که به زمین کربلا رسید، مریض احوال شد و عقب افتاد و سینه اش تنگ و بى جهت به زمین افتاد، اتفاقا آنجایى که زمین خورد قتگاه حضرت سیدالشهدا(ع ) بود و از پاى حضرت آدم خون آمد. حضرت ناراحت سرش را بآسمان بلند کرد و عرضکرد: اى خداى من مگر چه گناهى از من سرزده که اینجور ببلاء گرفتار شدم ، در حالى که تمام زمین را گشتم اینطور بلایى به من نرسید ولى تا پایم را به این سرزمین گذاشتم ، به این بلاها گرفتار شدم مگر این زمین چه زمینى است ؟!خطاب رسید: اى آدم هیچ گناهى از تو سر نزده ، لیکن اینجا سرزمین کربلاست سرزمینى است که فرزندت حسین را بدون هیچ گناهى مى کشند، و این خونى که از پاى تو جارى شد بخاطر اینستکه با خون حسین موافقت کند و با او هم پیمان گردى . حضرت آدم (ع ) عرض کرد: آیا حسین پیغمبر است ؟خطاب رسید: خیر، ولیکن نوه پیغمبر اسلام حضرت محمد(ص ) است .عرض کرد: قاتل و کشنده او کیست ؟فرمود: قاتلش یزید است و او را لعن کن .حضرت آدم چهار مرتبه او را لعن کرد و چند قدمى که رفت بکوه عرفات رسید و حوا را پیدا کرد.

 اسرار الشهاده ، ص 80، منتخب طریحى ، ص 48 ناسخ 1/ 270

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گریه و نفرین حضرت نوح

وقتى که حضرت نوح (ع ) سوار کشتى شد، همه دنیا را سیر کرد، تا به سرزمین کربلا رسید، همینکه به سرزمین کربلا رسید، زمین کشتى او را گرفت ، بطورى که حضرت نوح (ع ) ترسید غرق شود، دستها را به دعا و نیایش برداشت ، وپروردگارش را خواند و عرضکرد: خدایا، من همه دنیا را گشتم ، مشکلى برایم پیدا نشد، ولى تا به این سرزمین رسیدم ترس و وحشت عجیبى برایم ظاهر گشت ، و بدنم لرزید و خوف شدیدى تمام وجودم را گرفت ، که تا بحال اینجورى نشده بودم ، خدایا علتش ‍ چیست ؟ حضرت جبرئیل (ع ) نازل شد و فرمود: اى نوح در این سرزمین سبط خاتم پیغمبران و فرزند خاتم اوصیاء کشته مى شود. و روضه کربلا را خواند. حضرت نوح (ع ) منقلب گشته و اشک هایش سرازیر شد و فرمود: اى جبرئیل قاتل او کیست که اینطور ناجوان مردانه حسین (ع ) را به شهادت میرساند؟! حضرت جبرئیل (ع ) فرمود: او را کسى که نفرین شده اهل هفت آسمان و هفت زمین است مى کشد. حضرت نوح (ع ) (درحالیکه ناراحت وگریان بود) قاتلین او را لعنت کرد، و کشتى براه افتاد تا به کوه جودى (حرم شریف حضرت امیرالمؤ منین على (ع ) است ) رسید و در آنجا ایستاد.

بحار 44، 234. ناسخ 1، 271 منتخب 48 

 

 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حبیب بن مظاهر

حبیب بن مُظاهر اسدی از قبیله بنی اسد، اهل کوفه و از اصحاب خاص حضرت علی(ع) و از یاران امام حسن (ع) و امام حسین (ع) بود. وی از کوفیانی بود که پس از مرگ معاویه به امام حسین(ع) جهت آمدن به کوفه دعوتنامه نوشتند؛ ولی هنگامی که وی بیعت‌شکنی کوفیان را مشاهده کرد مخفیانه از کوفه خارج شد و خود را به امام رساند و در سن ۷۵ سالگی در کربلا در رکاب آن حضرت به شهادت رسید.

حبیب مردی عابد و پارسا بود. تقوا و حدود الهی را رعایت می‌کرد. حافظ کل قرآن کریم بود، و هر شب به نیایش و عبادت خدا می‌پرداخت. به فرموده امام حسین(ع) در هر شب یک ختم قرآن می‌کرد.زندگی پاک و ساده‌ای داشت. آن قدر به دنیا بی‌رغبت بود و زهد را، سرمشق زندگی خود قرار داده بود، که هر چقدر به او پیشنهاد امان و پول فراوان شد، نپذیرفت، و گفت: «‌ما نزد رسول خدا(ص) عذری نداریم که زنده باشیم، و فرزند رسول خدا(ص) را مظلومانه به قتل برسانند »

دوره امام علی(ع)

حبیب با حضرت علی به کوفه رفت و در کلیه جنگ‌ها در کنار حضرت علی به مبازره پرداخت و از یاران خاص و از حاملان علم و دانش آن حضرت تلقی می‌شد. حضرت علی(ع) وی را به علم منایا و بلایا گاه ساخته بودعضو گروه ویژه شرطة الخمیس بود که نیروی ضربتی و مطیع علی(ع) بودند گفتگوی او با میثم تمار، سالها پیش از عاشورا، هنگام عبور از مجلس بنی اسد که هر یک نحوه شهادت دیگری را پیشگویی می‌کرد از همان علم منایاست که از حضرت علی(ع) آموخته بودند و از جریانات آینده خبر داشتند.

در کوفه

پس از مرگ معاویه (سال ۶۰)، حبیب و جمعی از بزرگان شیعیان کوفه، همچون سلیمان بن صُرَد، مسیب بن نَجَبَه و رفاعة بن شداد بَجَلی، از بیعت با یزید خودداری کردند و برای امام حسین(ع) نامه نوشتند و آن حضرت را برای قیام بر ضد امویان به کوفه دعوت کردندو زمانی که مسلم بن عقیل به کوفه آمد، به یاری او شتافتند. حبیب به همراه مسلم بن عوسجه به طور پنهانی در کوفه برای مسلم بن عقیل از مردم بیعت می‌گرفتند، و در این راه از هیچ اقدامی کوتاهی نمی‌کردند.

هنگامی که ابن زیاد به کوفه آمد و بر مردم سخت گرفت، مردم هم مسلم را تنها گذاشته و بیعت شکستند، قبیله بنی اسد، حبیب و مسلم بن عوسجه را نزد خود پنهان کردند تا به آنها آسیبی نرسد، آنها از کوفه به سوی امام حسین(ع) رهسپار شدند، روزها از چشم جاسوسان و ماموران ابن زیاد پنهان می‎شدند و شب‎ها طی طریق می‎کردند تا به اردوی امام ملحق شدند.سرانجام روز هفتم ماه محرم، در کربلا، به کاروان امام حسین(ع) پیوستند.

در کربلا

حبیب به محض رسیدن به کربلا، مجددا وفاداری خود را نسبت به امام(ع) در میدان عمل به نمایش می‌گذارد. همین که مشاهده نمود یاوران امام اندک و دشمنان او بسیارند، به امام حسین(ع) عرض کرد: «‌در این نزدیکی، قبیله‌ای از «‌بنی اسد‌» هستند، اگر اجازه دهید پیش آن‌ها رفته، آنان را به یاری شما دعوت کنم، شاید خداوند هدایتشان کند.‌» بعد از اینکه حضرت اجازه داد، با عجله خود را به آنان رسانید و شروع به نصیحت و موعظه کرد. اما عمرسعد با فرستادن سپاهی، مانع از پیوستن آنان به امام شد.

در عصر تاسوعا

حبیب بن مظاهر قبل از روز عاشورا کسی که به امام حسین از طرف عمربن سعد نامه آورده بود را موعظه کرد که به طرف ستم پیشگان نرو.در عصر تاسوعا، حبیب به قصد موعظه سپاه دشمن که می‌خواستند به خیمه‌های امام حمله کنند، به ذکر اوصاف امام و یارانش پرداخت و ایشان را از جنگ برحذر داشت.

در شب عاشورا

در شب عاشورا، هلال بن نافع، حبیب را از نگرانی زینب دختر امام علی، درباره وفاداری یاران امام آگاه ساخت. هلال و حبیب، اصحاب امام حسین را گرد آوردند و همگی نزد امام رفتند و اعلان کردند که تا آخرین قطره خون خود از خاندان پیامبر(ص) حمایت خواهند کرد.

در روز عاشورا

صبح عاشورا، امام حسین(ع) حبیب بن مظاهر را فرمانده جناح چپ نیروهای خویش ساخت، زهیر بن قین را در جناح راست و حضرت ابوالفضل(ع) را با پرچم در قلب لشگر قرارداد.

امام حسین در سخنرانی خود، حسب، نسب، فضایل خویش و حدیث "هذان سیدا شباب اهل الجنه" را یادآور شد و فرمود در میان شما افرادی هستند که این حدیث را از پیامبر(ص) شنیده‌اند در این هنگام شمر گفت: من خدا را با شک و تردید عبادت کرده باشم اگر بدانم که تو چه می‌گویی. حبیب بن مظاهر در پاسخ او گفت: به خدا من چنان می‌بینم که تو با هفتاد شک و تردید خدا را عبادت می‌کنی، شهادت می‌دهم که راست می‌گویی و نمی‌فهمی چه می‌گوید، زیر قلب تو سیاه و مهر شده است.

در ابتدای درگیری که یکی از لشگریان عمر بن سعد مبارزه می‌طلبیدند حبیب و بریر به سوی میدان شتافتند اما امام حسین آنها را منع کرد.

زمانی که ابوثمامه وقت نماز را به امام حسین یادآوری کرد امام فرمود: از آنان بخواهید دست از جنگ بردارند تا نماز بخوانیم. حصین بن نمیر (حصین بن تمیم) گفت: نمازتان قبول نیست. حبیب بن مظاهر گفت: خیال می‌کنی نماز خاندان رسول قبول نیست و نماز تو قبول است‌ای شرابخوار (‌ای الاغ). و حبیب بر او حمله کرد و با شمشیر به صورت اسب حصین زد، او بر زمین افتاد و یارانش حمله کرده، او را از چنگ حبیب نجات دادند.

مسلم بن عوسجه پس از جنگ، در حالی که به خون آغشته بود ولحظات آخر عمرش را سپری می‌کرد، و برزمین افتاده بود. امام حسین(ع) با حبیب نزد او آمد. و امام گفت‌ای مسلم خدا تو را بیامرزد سپس آیه «‌فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدلوا تبدیلا‌» را قرائت کرد حبیب نزد او آمد و گفت: «‌کشته شدن تو بر من بسی مشکل است ولی تو را به بهشت مژده می‌دهم‌» مسلم بن عوسجه با صدای ضعیف گفت: خداوند تو را به خیر بشارت دهد.آنگاه حبیب به او گفت: اگر شهادتم نزدیک نبود، دوست داشتم آنچه برایت مهم است به من وصیت کنی تاحق دینی و خویشاوندی خودرا ادا کرده باشم.مسلم بن عوسجه به امام(ع) اشاره کرد و به حبیب گفت: «‌تو راوصیت می‌کنم به امام حسین(ع)، خدای رحمتت کند تا جان در بدن داری از اودفاع کن و از یاری‌اش دست مکش تا کشته شوی.‌» حبیب بن مظاهر گفت: به وصیت تو عمل می‌کنم و چشم تو را روشن می‌گردانم.

رجز حبیب در روز عاشورا

حبیب روز عاشورا رجزی که در حمله هایش می‌خواند چنین بود:

انا حبیب و ابی مظهر فارس هیجا و حرب تسعر
انتم اعد عدة و اکثر و نحن اوفی منکم و اصبر
و نحن اعلی حجة و اظهر حقا و اتقی منکم و اعذر

من حبیبم و پدرم مظهر است، جنگاور میدان کارزار و آتش شعله ور نبردم تعداد شما بیشتر و بالاتر است ولی ما در راه حق از شما وفادارتر و بردبارتریم. حجت مان برتر و آشکارتر است در حقیقت از شما باتقواتر و پذیرفته تریم.

شهادت

مرقد حبیب بن مظاهر

حبیب بن مظاهر، با آن سن زیاد همچون یک قهرمان شمشیر می‌زد، و ۶۲ نفر از افراد دشمن را کشت. در این هنگام بدیل بن مریم عقفانی به او حمله کرد و با شمشیری بر فرق او زد، دیگری با سر نیزه به او حمله کرد، تا اینکه حبیب از اسب بر زمین افتاد، محاسن او با خون سرش خضاب شد. سپس «‌بدیل بن مریم‌» سرش را از تن جدا کرد. حبیب بن مظاهر فرزندی به نام قاسم داشت که وی زمانی که به بلوغ رسیدبدیل بن مریم را کشت.

امام حسین(ع) خود را به بالین او رسانید و فرمود: «‌احتسب نفسی و حماة اصحابی‌» پاداش خود و یاران حامی خود را، از خدای تعالی انتظار می‌برم. در بعضی مقاتل است که حضرت فرمود: یا حبیب مردی با فضیلت بودی که در یک شبقرآن را ختم می‌کردی.

مدفن

قبیله بنی اسد هنگام دفن شهیدان کربلا حبیب را، که از بزرگان و مورد احترام آنان بود، در ده متری قبر امام حسین(ع) به طور مستقل و جداگانه به خاک سپردند. بعدها این مرقد در داخل روضه امام حسین(ع) و در رواق جنوبی قرار گرفت.

زیارت نامه

در زیارت امام حسین(ع) در نیمه شعبان و غیره  نام حبیب بن مظاهر آمده است.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عثمانی مذهب کربلایی!!!

زهیر از هواداران عثمان به شمار می‌رفت. واز ولایت امیر المومنین(ع) کناره گیری کرده بود.در سال شصت هجری، او و همسرش به همراه برخی از خویشاوندان و اهل قبیله‌اش هنگام بازگشت از مناسک حج به کوفه، در یکی از منازل بین راه، به نام زَرُود با امام حسین(ع) و همراهانش که به سوی کوفه در حرکت بودند _هم منزل_ روبرو شدند. بنابر نقل دینوری، این ملاقات در منزل‏گاه زَرُود انجام گرفته است.امام حسین(ع) شخصی را نزد زهیر فرستاد و خواستار ملاقات با او شد. زهیر در ابتدا تمایلی به این دیدرا نشان نداد؛

ادامه مطلب...
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰