سلام بر پسر فاطمه (س)

اللهم بلغ مولانا الامام الهادی المهدی، القائم بامرک

۱۰۲ مطلب با موضوع «حکایات» ثبت شده است

اخرین روزهای زندگی امام کاظم علیه السلام

مسیب، زندانبان امام موسی کاظم علیه السلام می گوید:سه روز قبل از شهادت امام مرا طلبید و فرمودامشب عازم مدینه هستم تا عهد امامت پس از خود را به فرزندم علی واگذار کنم و او را وصی و خلیفه خود نمایمگفتم: آیا توقع دارید با وجود این همه مامور و قفل و زنجیر، امکان خروج شما را فراهم کنم؟ فرمودای مسیب، تو گمان می‌کنی قدرت و توان الهی ما کم است؟ گفتم: نه، ای مولای منفرمودپس چه؟ گفتم: دعا کنید ایمانم قوی‌تر شود . امام چنین دعا کردخدایا او را ثابت‌قدم بدارسپس فرمود: من با همان اسم اعظم الهی که اصف بن برخیا، وزیر حضرت سلیمان علیه السلام تخت بلقیس را در یک چشم به هم زدن ازیمن به فلسطین آورد، خدا را می‌خوانم و به مدینه می‌روم. ناگهان دیدم امام دعایی خواند و ناپدید شد. اندکی بعد بازگشت و با دست خود زنجیرهای زندان را به پای مبارک بستسپس فرمودمن پس از سه روز از دنیا می‌روممن به گریه افتادم. فرمودگریه مکن و بدان که پسرم علی ابن موسی الرضا (ع) پس از من، امام توست

منابع:بحار الانوار،ج 48،ص 224،ح 26 از عیون.سایت:      daneshnameh.roshd.ir

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خدمتکار پدر و مادر همنشین انبیا است

روزى حضرت موسى (علیه السلام ) در ضمن مناجات به پروردگار خود عرض کرد خدایا مى خواهم همنشینى که در بهشت دارم ببینم چگونه شخصى است . جبرئیل بر او نازل شد و عرض کرد یا موسى فلان قصاب در محله فلانى همنشین تو خواهد بود. حضرت موسى به درب دکان قصاب آمده ، دید جوانى شبیه شبگردان مشغول فروختن گوشت است .شامگاه که شد جوان مقدارى گوشت برداشت و بسوى منزل روان گردید. موسى از پى او تا درب منزلش آمد و به او گفت مهمان نمى خواهى ؟ جوان گفت خوش آمدید. او را به درون برد. حضرت موسى دید جوان غذائى تهیه نمود، آنگاه زنبیلى از سقف به زیر آورد و پیرزنى فرتوت و کهنسال را از درون زنبیل خارج کرد. او را شستشو داده غذایش را با دست خویش ‍ به او خورانید. موقعى که خواست زنبیل را به جاى اول بیاویزد زبان پیرزن به کلماتى که مفهوم نمى شد حرکت نمود. بعد از آن جوان براى حضرت موسى غذا آورد و خوردند. حضرت پرسید حکایت تو با این پیرزن چگونه است ؟ عرض کرد این پیرزن مادر من است چون مرا بضاعتى نیست که جهت او کنیزى بخرم ناچار خودم کمر به خدمت او بسته ام .حضرت موسى پرسید آن کلماتى که به زبان جارى کرد چه بود؟(1) جوان گفت هر وقت او را شستشو مى دهم و غذا به او مى خورانم مى گوید: غفر الله لک و جعلک جلیس موسى یوم القیمة فى قبته و درجته خداوند ترا ببخشد و همنشین حضرت موسى در بهشت باشى به همان درجه جایگاه .موسى (علیه السلام ) فرمود اى جوان بشارت مى دهم به تو که خداوند دعاى او را درباره ات مستجاب گردانیده ، جبرئیل به من خبر داد که در بهشت تو همنشین من هستى(2).

(1)در کتاب قرة العین نقل از مختصر الکلام . 

(2)در جنة العالیه از تحفه شاهى فاضل کاشفى .



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دستور چنگیزخان مغول

چنگیز که از سلاطین مغول بود. در زمان دستورهاى مخصوصى براى مردم تعیین کرده بود. از آن جمله این که هیچ کس نباید گوسفند و یا سایر حیوانات را به وسیله کارد سر ببرد بایستى گلوى او را بفشار تا خفه شود. اگر کسى خلاف این دستور انجام دهد سر او را ببرند. در همسایگى مرد مسلمانى یکى از مغولان ساکن بود و با این مسلمان دشمنى داشت . چون مى دانست مسلمین گوسفند را ذبح مى کنند و هیچگاه گوشت حیوانى که خفه شده نمى خورند در جستجو بود که روزى مسلمان را در حال کشتن گوسفند ببیند تا شاید از این راه او را به هلاکت دهد. اتفاقا یک روز مسلمان گوسفندى را در میان خانه مى کشت . مغول از بالاى پشت بام مشاهده کرده فورا چند نفر از رفقاى خود را اطلاع داد. آنها نیز او را در آنحال دیدند. از بام به زیر آمده مسلمان را به کارد خون آلود و گوسفند کشته شده پیش چنگیز بردند. گفتند این مرد مخالف با فرمان شما کرده . چنگیز پرسید در کجا دیدید مى کشد. جواب دادند در میان خانه اش . پرسید شما مگر در خانه او بودید. مغول گفت ما از پشت بام ، خانه او را تماشا مى کردیم . چنگیز گفت دو مرتبه جریان را شرح دهید.تفصیل مشاهدات خود را شرح دادند. منظورش این بود که در حضور اهل مجلس کاملا اقرار نماید. آنگاه گفت این مرد فرمان مرا اجرا کرده زیرا دستور داده بودم کسى در معبر و کوچه یا خیابان این کار را نکند او هم آنجا نکرده . نفوذ حکم من از خدا که بیشتر نیست چه بسیار اشخاصى هستند که در پنهانى مرتکب معاصى مى شوند و بر آنها حدى نیست چون آشکار نبوده و کسى مطلع نشده ولى تو خلاف نموده اى که به خانه مردم و همسایه خویش نگاه کردى . دستور داد دژخیم سر او را از بدن جدا کند تا بعد از این کسى سر به خانه همسایه خویش نبرد(1)
.
آرى چه بى باک مردمند مسلمین امروز که هیچیک از حقوق اجتماعى را ملاحظه نکرده و نسبت به یکدیگر پیوسته در حال خیانتند. به خانه رفیق خود که مى روند چشم به ناموس او دارند و یا ملاحظه آداب و سنن دینى را ننموده به فکر هر گونه استفاده هاى نامشروعند. سر به کاشانه یکدیگر مى برند تا اسرار همسایه خود را فاش کنند مثل معروف است (خدا مى بیند و مى پوشد همسایه ندیده مى خروشد.) از اینرو در اسلام کسى که بدون اجازه چشم به خانه همسایه بیندازد اگر چشم یا سر او را با سنگ یا تیر بزنند دیه اى بر زننده نیست زیرا حق نداشته به آنجا نگاه کند.

1) خزینه ، ص 322

منبع : سایت یا مجیر

1- خزینه ، ص 322.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

رفتار سمرة ابن جندب با همسایه اش

زراره از حضرت باقر (علیه السلام ) نقل مى کند که ایشان فرمودند سمرة ابن جندب درخت خرمائى در باغستان مردى از انصار داشت . خانه انصارى در ابتداى باغ بود و سمرة هرگاه مى خواست وارد باغ شود، بدون اجازه مى رفت کنار درخت خرمایش . انصارى تقاضا کرد هر وقت میل دارى داخل شوى اجازه بگیر. سمره به حرف او ترتیب اثرى نداد و بدون اجازه وارد مى گردید.انصارى شکایت به حضرت رسول (صلى الله علیه و آله و سلم ) برد و جریان را عرض کرد. ایشان از پى سمرة فرستادند او را از شکایت انصارى آگاه و دستور دادند هر وقت مى خواهى داخل شوى اذن بگیر. سمره امتناع ورزید. آنجناب فرمود در این صورت پس بفروش . با قیمت زیادى تقاضاى فروش کردند او راضى نمى شد، همین طور مرتب قیمت را بالا مى بردند و نمى پذیرفت تا اینکه فرمودند در مقابل این درخت درختى در بهشت برایت ضامن مى شوم . ابا کرد از واگذار کردن درخت . فقال رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم ) للانصارى اذهب فاقلعها و ارم بها الیه فانه لاضرر و لاضرار فى الاسلام پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود برو درخت را بکن و بینداز پیشش در اسلام زیان نیست و زیان رساندن هم وجود ندارد

مکاسب قاعده نفى ضرر

1- مکاسب قاعده نفى ضرر

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

سادات باید قدر خویش را بدانند

على بن عیسى وزیر گفت من به علویین نیکوئى و احسان مى نمودم و در مدینه سالانه براى هر یک از آنها مخارج زندگى و لباس به اندازه اى که کافى باشد مى دادم . همیشه از نزدیک ماه رمضان شروع به توزیع سهمیه مى کردم تا آخر ماه تمام مى شد. در میان علویین مردى بود از اولاد موسى بن جعفر (علیه السلام ) که در هر سال مبلغ پنج هزار درهم به او مى دادم .یک روز در زمستان از خیابانى گذر مى کردم همان مرد را دیدم مست افتاده و استفراغ کرده . تمام سر و صورت و لباسهایش به گل آلوده شده و وضعى بسیار مسخره و در عین حال تاثرانگیز دارد. با خود گفتم چنین فاسقى را در سال پنج هزار درهم مى دهم و او در راه نافرمانى خدا مصرف مى کند، امسال دیگر به او نخواهم داد.ماه مبارک رسد، آنمرد بر در خانه من آمد و ایستاد. وقتى من آمدم سلام کرد و مطالبه مقررى خود را نمود. گفتم به تو نمى دهم چون آن را در راه گناه مصرف مى کنى ، مگر فراموش کرده اى در زمستان میان آن خیابان مست افتاده بودى ؟ به خانه خود برگرد و دیگر از من چیزى مخواه چون شب شد پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) را در خواب دیدم مردم گرداگرد آن حضرت جمع بودند من هم پیش رفتم ولى ایشان روى از من برگردانید. بسیار دشوار و سنگین بر من آمد. گفتم یا رسول الله نسبت به من اینطور مى فرمائى با اینکه فرزندانت را اینقدر گرامى مى دارم و به آنها بخشش مى نمایم که سالیانه شان را کفایت مى کند آیا جزاى خوبیهاى من همین است که از من روى بگردانى ؟ فرمود آرى چرا فلان فرزند مرا با بدترین حال از در خانه ات برگردانیدى و ناامید کردى ؟ عرض کردم چون او را در حال معصیت و گناه و زشتى دیدم و حکایت را شرح دادم . گفتم جایزه خود را قطع کردم تا او را کمک در معصیت نکرده باشم . فرمود: آن پول را تو به خاطر او مى دادى یا به واسطه من . گفتم به جهت شما. فرمود پس مى خواستى آنچه از تو سر زده بود به واسطه اینکه از فرزندان من است چشم پوشى کنى . گفتم به دیده منت یا رسول الله با احترام هر چه فرمودید انجام مى دهم ..در این موقع از خواب بیدار شدم . صبحگاه از پى آن مرد فرستادم وقتى که از وزارتخانه به منزل برگشتم دستور دادم او را وارد کنند و به غلام خود گفتم ده هزار درهم در دو کیسه براى او بیاورد. وارد شد و من نیز ده هزار درهم را به او دادم و با خشنودى از من گرفت و رفت . همین که به وسط منزل رسید برگشت و گفت اى وزیر سبب راندن دیروز و مهربانى امروز و دو برابر کردن سهمیه چه بود. گفتم جز خیرى چیزى نبود به خوشى برگرد. گفت به خدا سوگند تا از جریان اطلاع پیدا نکنم برنمى گردم ، آنچه در خواب دیده بودم به او گفتم ، ناگاه اشکش مانند ژاله جارى شد و گفت پیمان واجب و لازم با خداى خود بستم که دیگر گرد معصیت نگردم و هرگز پیرامون آنچه دیدى نروم تا جدم محتاج نشود با تو محاجه کند بدینطریق از گناه کناره گرفت و توبه نیکوئى کرد.

منتهى الامال ، ص 268، ج 2.

1- منتهى الامال ، ص 268، ج 2.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عبدالله بن مبارک و زن سیده

ابن جوزى در تذکرة الخواص نیز نقل مى کند که عبدالله بن مبارک مدت پنجاه سال مرتب هر دو سال یک بار براى زیارت به مکه مى رفت . سالى مهیاى رفتن به حج گردید و از خانه خارج شد. در یکى از منازل بین راه به زنى سیده برخورد که مشغول پاک کردن یک مرغابى مرده است . پیش او رفت و گفت اى زن چرا این مرغابى مرده را پاک مى کنى ؟ گفت کارى که براى تو فایده ندارد از چه رو مى پرسى ؟ عبدالله اصرار زیاد کرد. زن گفت حالا که اینقدر اصرار مى ورزى من زنى علویه هستم و چهار دختر دارم که پدر آنها چندى پیش از دنیا رفت . امروز روز چهارم است که ما چیزى نخورده و به حال اضطرار افتاده ایم و مرده بر ما حلال است این مرغابى را پیدا کرده ام و مى خواهم براى بچه هایم غذا تهیه کنم عبدالله مى گوید در دل گفتم واى بر تو چگونه این فرصت را از دست مى دهى ؟ به زن اشاره کردم دامنت را باز کن چون باز کرد دینارها را در دامن او ریختم . زن با قیافه اى که شرمندگى را حکایت مى کرد سر به زیر انداخته بود. او رفت و من از همانجا به منزل خود برگشتم و خداوند میل رفتن مکه را در آن سال از قلبم برداشت . به شهر خود بازگشتم مدتى گذشت تا مردم از مکه برگشتند. براى دیدار همسایگان سفر رفته به خانه آنها رفتم . هر کدام مرا مى دیدند مى گفتند ما با هم در فلانجا بودیم و شما را در فلان محل دیدیم . من به آنها تهنیت براى قبولى حج مى گفتم ، آنها نیز مرا تهنیت مى گفتند که حج تو هم قبول باشد..آن شب را در اندیشه اى عجیب به خواب رفتم در خواب حضرت رسول (صلى الله علیه و آله و سلم ) را دیدم که فرمود عبدالله ! رسیدگى و کمک به یک نفر از بچه هاى من کردى از خداوند خواستم ملکى را به صورت تو خلق کند تا برایت هر سال تا روز قیامت حج بگذارد اینک مى خواهى پس ‍ از این به حج برو و مى خواهى ترک کن.

شجره طوبى ، ص 11 در ریاحین الشریعه مدت حج را پنج سال نوشته و نیز در کشکول بحرانى نقل از منهاج الیقین علامه .

شجره طوبى ، ص 11 در ریاحین الشریعه مدت حج را پنج سال نوشته و نیز در کشکول بحرانى نقل



 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تاجر ورشکسته و حساب سادات

صاحب کتاب شرایع که از فقهاء و دانشمندان بزرگ شیعه است در کتاب فضائل على بن ابیطالب (علیه السلام ) مى نویسد که ابراهیم بن مهران گفت در شهر کوفه تاجرى بود ابوجعفر نام و در کسب روش بسیار پسندیده اى داشت . سوداى او آمیخته به اغراض مادى و ازدیاد ثروت نبود بلکه بیشتر توجه به خشنودى و رضایت خدا داشت .هرگاه یکى از سادات چیزى از او به قرض مى خواست هیچگونه عذر و بهانه اى نمى آورد و به او مى داد. به غلامش مى گفت بنویس على بن ابیطالب (علیه السلام ) فلان مبلغ قرض کرده و آن نوشته را به همان حال مى گذاشت . مدت زیادى بر این روش گذرانید تا ورشکسته شد و سرمایه خود را از دست داد. روزى غلام خود را گفت دفتر حساب را بیاورید و هر یک از مدیونین که فوت شده اند نام آنها را از دفتر محو کند و از کسانى که زنده بودند دستور داد مطالبه نماید. اینکار هم جبران ورشکستگى او را نکرد. یک روز بر در منزل نشسته بود مردى رد شد و از روى تمسخر گفت چه کردى با کسى که همیشه او قرض مى دادى و دل خوش کرده بودى که نامش را در دفتر مى نویسى (منظورش على بن ابیطالب (علیه السلام ) بود)تاجر از این سرزنش اندوهگین شد و با همان اندوه روز را شب کرد. شب در خواب حضرت رسول و امام حسن و امام حسین (علیهم السلام ) را دید. حضرت رسول (صلى الله علیه و آله و سلم ) به امام حسین فرمود پدرت کجاست ؟ على (علیه السلام ) عرض کرد من در خدمت شمایم . فرمود چرا طلب این مرد را نمى دهى ؟ گفت اکنون آمده ام در خدمت شما بپردازم و کیسه سفیدى محتوى هزار اشرفى به او داد. فرمود بگیر این حق توست و از گرفتن خوددارى مکن . بعد از این هر یک از فرزندان من قرض ‍ خواست به او بده دیگر مستمند و فقیر نخواهى شد.ابو جعفر از خواب بیدار شد. دید کیسه اى که در دست دارد آن را برداشت و به زوجه خود نشان داد. زنش ابتدا باور نکرد گفت اگر حیله اى به کار برده اى و با این وسیله مى خواهى مسامحه در حقوق مردم کنى از خدا بترس و نیرنگ و تزویر را ترک کن . تاجر جریان خواب خود را شرح داد. زن گفت اگر به راستى خواب دیده اى و حقیقت دارد آن دفتر را نشان بده . چون دفتر را بررسى کردند، معلوم گردید هر جا قرض بنام حضرت على بن ابیطالب (علیه السلام ) بوده مبلغ آن محو و ناپدید شده .
کشکول بحرانى ، ج 2، ص 228 نقل از روضه شیخ مفید و کامه طیبه

1- کشکول بحرانى ، ج 2، ص 228 نقل از روضه شیخ مفید و کامه طیبه .

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خضر وکربلا

حضرت موسى (ع ) به حضرت حضر نبى على نبینا وآله و (ع ) رسید و بعد از احوال پرسى ، حضرت موسى (ع ) براى حضرت خضر (ع ) از فضائل و مناقب آل محمد(ص ) فرمود و بعد از مصائب و ابتلائات آنها نقل کرد تا به قضیه حسین (ع ) رسید صداى آنها به ناله و گریه بلند شد.(1)
گریه در ماتمت از شادى دوران خوشتر
آرى از عیش جهان دیده گریان خوشتر
غمت اى لاله خونین به دل ماست هنوز
بر دل این مُهر غم از مُهر سلیمان خوشتر
خاک کوى توبه هر درد شفابخش بود
کوى دلجوى تو از روضه رضوان خوشتر
خاک آن وادیه چون گشت عجین باخونت
آن تراب آمده از لاله نعمان خوشتر
تا که شاداب شود مزرعه دین گفتى
خفتن اندر یم خون با تن عریان خوشتر
همه جا بود شعار تو حسین جان برخلق
مردن از زندگى سر به گریبان خوشتر
مرگ یکبار بود ناله و شیون یکبار
گردهم زود بر این مخمصه پایان خوشتر
بشکستى قفس تن نشکستى پیمان
گفتى از جان برود بر سر پیمان خوشتر
ببریدى ز جوانان نبریدى ز خدا
که تو را لطف حق ار داغ جوانان خوشتر
اذن میدان به پسر دادى و گفتى بخرام
در برم اى قدت از سرو خرامان خوشتر
نشدى تابع زور و سخنت بود چنین
مرگ باشد به من از بیعت دو نان خوشتر
تا رخ خون جبین ریخت تو را بسرودى
سرخ رویى ز خجالت بر جانان خوشتر
خوش بود از لب لعل تو شنیدن قرآن
لیک از عرشه نى خواندن قرآن خوشتر
ثابتم مهر تو را از دو جهان دارم وبس
این متاعم بود از نعمت امکان خوشتر (2)

1)بحار، ج 73، 301 

1)گلزار ثابت ، ص 94

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حضرت ابراهیم وکربلا

حضرت ابراهیم (ع ) سوار براسب بود که گذرش به سرزمین کربلا افتاد تا به محل شهادت حضرت ابى عبدالله (ع ) رسید، اسب حضرت بزمین خورد و حضرت ابراهیم (ع ) از اسب بزمین افتاد و سرش شکست و خونش ‍ جارى گشت و اشکش آمد و مخزون گردید. در آن حال شروع باستغفار کرد و فرمود: خدایا مگر چیزى از من سرزده که دچار این بلا شدم ؟حضرت جبرئیل (ع ) نازل شد و فرمود: اى ابراهیم ؛ گناهى از تو سر نزد لیکن در اینجا نوه دختر پیغمبر خاتم انبیاء صلى علیه و پسر خاتم اوصیا کشته مى شود و این خونى که از تو جارى شد با خون او موافقت کرد. حضرت ابراهیم (ع ) با حالت حزن و اندوه فرمود: اى جبرئیل چه کسى او را مى کشد؟ جبرئیل فرمود: آن کسى که اهل آسمان و زمین او را لعنت کرده اند و قلم بدون اذن بر لوح به لعن او جارى شده ، و خداوند وحى فرمود: به قلم که تو مستحق ستایش و مدح و ثنا هستى ، بخاطر اینکه این لعن را نوشتى . حضرت ابراهیم (ع ) (محزون و گریان ) دستهایش را بلند کرد و یزید را زیاد لعن کرد و اسبش بازبان فصیح آمین گفت . حضرت ابراهیم (ع ) به اسبش فرمود: از نفرین من چه چیزىرا متوجه شدى که آمین گفتى ؟ گفت : ابراهیم یکى از افتخارات من اینستکه که تو سوار بر من شوى و وقتى که به زمین خوردم و شما از پشت من افتادى خیلى خجالت کشیدم ، و مسببش هم یزید لعنتى بوده . 

متخب طریحى ، 49

 







 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نفرین آدم به یزید

وقتى که حضرت آدم (ع ) به زمین آمد، حضرت حوا(علیهاالسلام ) را ندید، ناراحت شد و به دنبال او رفت و اطراف زمین را گشت که مرورش ‍ بکربلا افتاد، وقتى که به زمین کربلا رسید، مریض احوال شد و عقب افتاد و سینه اش تنگ و بى جهت به زمین افتاد، اتفاقا آنجایى که زمین خورد قتگاه حضرت سیدالشهدا(ع ) بود و از پاى حضرت آدم خون آمد. حضرت ناراحت سرش را بآسمان بلند کرد و عرضکرد: اى خداى من مگر چه گناهى از من سرزده که اینجور ببلاء گرفتار شدم ، در حالى که تمام زمین را گشتم اینطور بلایى به من نرسید ولى تا پایم را به این سرزمین گذاشتم ، به این بلاها گرفتار شدم مگر این زمین چه زمینى است ؟!خطاب رسید: اى آدم هیچ گناهى از تو سر نزده ، لیکن اینجا سرزمین کربلاست سرزمینى است که فرزندت حسین را بدون هیچ گناهى مى کشند، و این خونى که از پاى تو جارى شد بخاطر اینستکه با خون حسین موافقت کند و با او هم پیمان گردى . حضرت آدم (ع ) عرض کرد: آیا حسین پیغمبر است ؟خطاب رسید: خیر، ولیکن نوه پیغمبر اسلام حضرت محمد(ص ) است .عرض کرد: قاتل و کشنده او کیست ؟فرمود: قاتلش یزید است و او را لعن کن .حضرت آدم چهار مرتبه او را لعن کرد و چند قدمى که رفت بکوه عرفات رسید و حوا را پیدا کرد.

 اسرار الشهاده ، ص 80، منتخب طریحى ، ص 48 ناسخ 1/ 270

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گریه و نفرین حضرت نوح

وقتى که حضرت نوح (ع ) سوار کشتى شد، همه دنیا را سیر کرد، تا به سرزمین کربلا رسید، همینکه به سرزمین کربلا رسید، زمین کشتى او را گرفت ، بطورى که حضرت نوح (ع ) ترسید غرق شود، دستها را به دعا و نیایش برداشت ، وپروردگارش را خواند و عرضکرد: خدایا، من همه دنیا را گشتم ، مشکلى برایم پیدا نشد، ولى تا به این سرزمین رسیدم ترس و وحشت عجیبى برایم ظاهر گشت ، و بدنم لرزید و خوف شدیدى تمام وجودم را گرفت ، که تا بحال اینجورى نشده بودم ، خدایا علتش ‍ چیست ؟ حضرت جبرئیل (ع ) نازل شد و فرمود: اى نوح در این سرزمین سبط خاتم پیغمبران و فرزند خاتم اوصیاء کشته مى شود. و روضه کربلا را خواند. حضرت نوح (ع ) منقلب گشته و اشک هایش سرازیر شد و فرمود: اى جبرئیل قاتل او کیست که اینطور ناجوان مردانه حسین (ع ) را به شهادت میرساند؟! حضرت جبرئیل (ع ) فرمود: او را کسى که نفرین شده اهل هفت آسمان و هفت زمین است مى کشد. حضرت نوح (ع ) (درحالیکه ناراحت وگریان بود) قاتلین او را لعنت کرد، و کشتى براه افتاد تا به کوه جودى (حرم شریف حضرت امیرالمؤ منین على (ع ) است ) رسید و در آنجا ایستاد.

بحار 44، 234. ناسخ 1، 271 منتخب 48 

 

 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

من از تو روی برنمی گردانم

سید نعمت الله جزائری می نویسد: جوانی آلوده به تمام گناهان بود، به طوری که عمل خلاف و ناشایستی نبود که او انجام نداده باشد. اتفاقاً مریض شد و هیچ یک از همسایگان به عیادت او نرفتند. یکی از همسایگان را خواست و به او گفت: همسایه ها در زندگی از من ناراحت بودند و از اذیت و آزارهای من در رنج بودند، به این جهت مرا در گوشه ی خانه ام دفن کنید!وقتی از دنیا رفت، او را در خواب دیدند که وضع بسیار خوب و شایسته ای دارد. پرسیدند: با تو چگونه رفتار شد؟ گفت: ندایی به من رسید که بنده ی من! تو را تنها گذاشتند و اعتنایی به تو نکردند، ولی من از تو روی برنمی گردانم و تو را تنها نمی گذارم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حکایتی جالب از ایت الله مرعشی نجفی

حکایتی از آیت الله مرعشی نجفی

در عصر زعامت آیت الله العظمی حائری یزدی (ره) فرد با ایمان و فقیری بود که نامش شیخ حسین بود، اما به «شیخ ارده شیره» شهرت داشت، زیرا به پیروی از قصیده ی نان و حلوای شیخ بهایی، قصیده ای درباره ی ارده شیره سروده بود. او شب ها در مقبره ی شیخان قم می خوابید و روزها در یکی از ایوان های صحن مطهر حضرت معصومه(س) می نشست و برای مردم بی سواد کاغذ می نوشت و پول ناچیزی می گرفت و با آن روزگار می گذرانید. نه منزلی داشت و نه زن و بچه ای. حضرت آیت الله العظمی مرعشی نجفی(ره) درباره ی این مرد، می فرماید: ((در دوران قحطی و گرانی که بسیاری از مردم فقیر و محروم از گرسنگی تلف می شدند، «شیخ ارده شیره» اشعاری در این زمینه خطاب به خدا گفت که به کفریات او شهرت یافت. از جمله آنها است:

ای خدا! کرده ای چنان داغم
سجده ات گر کنم قُرُمساقم
بندگان ز جوع می میرند
می زنی باز لاف که رزاقم
عجیب آن که بعد از انتشار این اشعار، قحطی و گرانی مرتفع شد و نعمت و فراوانی از راه رسید.
یکی از شب های سرد زمستان، پیش از سحر برای تشرف به حرم مطهر، از خانه بیرون آمدم. هوا سرد بود و برف به شدت می بارید. هنگامی که به حرم رسیدم، دیدم هنوز درها گشوده نشده است. با خود گفتم: به شیخان می روم و فاتحه ای می خوانم و برمی گردم، تا در صحن را باز کنند. هنگامی که به شیخان رسیدم، به سوی مقبره ی جناب «زکریابن آدم اشعری» حرکت کردم. وقتی به آن جا رسیدم، صدای شیخ ارده شیره (که در حال مناجات با خدا بود) به گوشم رسید که خالصانه و بی ریا می گفت: «ای خدا! عمری با نان خشک ساختم و صدایم درنیامد و نزد بنده هایت لب به شکوه و گلایه باز نکردم. خدای من! چه می شود امشب این نماز بدون وضو و تیمم من را بپذیری؟ از مناجات او دریافتم که از فشار سرما و یخ بندان و عدم امکانات، نتوانسته است نماز را با طهارت بخواند و از خدا می خواهد همان را که انجام داده است بپذیرد و او را مورد مهر و محبت خود قرار دهد. به حرم بازگشتم و این موضوع را به کسی نگفتم و شیخ هم پس از چندی از دنیا رفت. پس از فوتش شخصی نزد من آمد و گفت: شیخ ارده شیره را در خواب دیدم که وضع بسیار خوبی داشت و گفت این پیام را به شما برسانم: «خدا مرا به خاطر همان نماز بی وضو و تیمم، مورد بخشایش و محبت خود قرار داد.» آن گاه من جریان را برای او تعریف کردم.
آری:
ما درون را بنگریم و حال را
نی برون را بنگریم و قال را

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

زندگی دنیا در نظر پیغمبر (ص)

مرحوم علاّمه مجلسى رحمة اللّه تعالى علیه به نقل از یکى از اصحاب امام جعفر صادق علیه السلام به نام محمّد بن سنان حکایت کند ازحضرت صادق آل محمّد صلوات اللّه علیهم شنیدم که درجمع اصحاب خود مى فرمود: روزى شخصى به محضر مبارک محمّد رسول اللّه صلّى اللّه علیه و آله وارد شد، در حالى که حضرت روى حصیرى دراز کشیده بود و سر مبارک خود را بر بالشى از لیف خرما نهاده بود و استراحت مى کرد، همین که پیامبر خدا صلّى اللّه علیه و آله ، متوجّه ورود آن شخص گردید، از جاى خویش بلند شد و نشست و خواست دستى بر صورت و بدن خود بکشد که آن شخص مشاهده کرد که حصیر بر بدن مبارک حضرت و نخ ‌هاى لیف بر صورت نورانیش اثر گذاشته است. با خود گفت : قیصر و کسرى روى پارچه هاى ابریشمى و مخمل مى خوابند و هنوز به این زندگى تشریفاتى که دارند راضى و قانع نیستند، ولى شما با این مقام والا و عظیم بر روى حصیر مى نشینى و بر لیف خرما مى خوابى؟! و چون رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ، متوجّه افکار آن شخص شد، او را مخاطب قرار داد و فرمود: توجّه داشته باش که ما از آن ها بهتر و برتریم به خدا قسم ! ما با دنیا و اشیاء آن رابطه اى نداریم ، چون مَثَل ما در این دنیا همانند سواره اى است که بر درختى سایه دار عبور کند، سپس جهت استراحت کنار آن درخت فرود آید و زیر سایه اش بنشیند و چون به مقدار کافى استراحت کرد آن را رها کند و به دنبال مقصد خویش به راه افتد.    
1- بحارالا نوار: ج 16، ص 282، ح 129 



 
 


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

مرگ ابراهیم و برداشتن سه سُنّت

امام موسى کاظم صلوات اللّه علیه حکایت فرماید: چون ابراهیم فرزند حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله در سنین هیجده ماهگى در گذشت سه سُنّت و سیره براى مسلمان ها تحقّق یافت. هنگامى که ابراهیم قبض روح شد؛ خورشید گرفتگى پیدا کرد و کُسوف شد، مردم گفتندکسوفِ خورشید به جهت مرگ ابراهیم پسر رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله مى باشد حضرت رسول با شنیدن چنین سخنى بالاى منبر رفت و پس از حمد و ثناى الهى  فرمود: گرفتگى خورشید و ماه دو نشانه از آیات الهى هستند که به دستور خداوند متعال واقع مى شوند و ارتباطى با مرگ یا حیات کسى ندارند پس هر زمانى که چنین علامت و حادثه اى رخ دهد نماز آیات بخوانید. و چون از منبر فرود آمد با جمعیّت نماز کسوف به جا آوردند بعد از آن خطاب به حضرت امیر المؤمنین علىّ علیه السلام کرد و فرمود: فرزندم ابراهیم را غسل ده و کفن کن تا آماده دفن او گردیم. پس هنگامى که خواستند ابراهیم را دفن کنند، مردم گفتند: رسول خدا به جهت غم و اندوهى که در مرگ فرزند خود دارد نماز میّت را فراموش کرده است ، وقتى سر و صداى مردم به گوش حضرت رسید از جاى خود بر خاست و ایستاد سپس اظهار داشت : جبرئیل مرا بر گفتگوى شما آگاه نمود ولى چون خداوند متعال بر شما پنج نماز در پنج موقع واجب گردانده است ، به جاى هر نماز یک تکبیر براى اموات گفته مى شودآن امواتى که نماز بر آن ها واجب بوده باشد یعنى به حدّ بلوغ و تکلیف رسیده باشند. پس از آن فرمود: یا على! وارد قبر برو، و فرزندم ابراهیم را در لحد بگذار چون علىّ علیه السلام ، ابراهیم را درون قبر نهاد، مردم گفتند: دیگر نباید کسى فرزند خود را داخل قبر بگذارد چون رسول خدا صلوات اللّه علیه چنین نکرد در این هنگام نیز حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله فرمود: اگر کسى فرزند مرده خود را داخل قبر بگذارد حرام نیست  مشروط بر آن که مطمئن باشد که شیطان ایمان او را نگیرد و جزع و بى تابى نکند و کلماتى کفرآمیز بر زبان خود جارى ننماید. امام کاظم علیه السلام در پایان افزود: پس از این جریان مردم همه متفرّق شدند و رفتند. 
1-محاسن برقى : ص 313، ح 31

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

اولین نماز گذاران

علىّ بن ابراهیم قمىّ که یکى از روات و مفسّرین و از معتمدین مى باشد حکایت کند هنگامى که پیامبر خدا حضرت محمّد بن عبداللّه صلّى اللّه علیه و آله مدّت سى و سه سال از عمر مبارکش سپرى شد، در خواب صدایى را شنید و حسّ کرد که شخصى کنارش مى آید ومى گوید: یا رسول اللّه! همچنین در حال چوپانى ، بین کوه هاى مکّه حرکت مى نمود، ناگهان شخصى را دید که او را مخاطب قرار داده است و مى گوید: یارسول اللّه! حضرت اظهار داشت : تو کیستى ؟ آن شخص پاسخ داد: من جبرئیل هستم ،خداوند مرا نزد تو فرستاده است تا آن که تو را به عنوان رسول و پیامبر خود برگزیند. حضرت این موضوع را پنهان داشت تا زمانى که جبرئیل مقدارى آب از آسمان آورد و گفت : اى محمّد! با این آب وضو بگیرو کیفیّت آن را در شستن صورت و دست ها از آرنج تا انگشتان ومسح سر و پاها، همچنین رکوع و سجود را به حضرت تعلیم داد. پس از آن ، علىّ بن ابى طالب علیه السلام به محضر حضرت رسول صلوات اللّه علیه وارد شد و او را در حالت خاصّى مشاهده کرد و چون مدّت چهل سال از عمر مبارکش گذشته بود، علىّ علیه السلام حضرت را در آن حالت دید اظهار داشت : یا اباالقاسم ! این چه عملى است که انجام مى دهى ؟ حضرت فرمود: این نمازى است که خداوند متعال مرا بر آن دستور داده است. پس در همان لحظه علىّ علیه السلام در کنار حضرت رسول صلوات اللّه علیه ، براى انجام نماز ایستاد. سپس خدیجه سلام اللّه علیها، نیز اسلام آورد و با آن دو ایستاد و نماز بجاى آورد. مدّتى بدین منوال گذشت و آن سه نفر هر روز با هم نماز مى خواندند، تا آن که روزى ابوطالب به همراه جعفر وارد شد و دید حضرت محمّد صلّى اللّه علیه و آله و علىّ علیه السلام و خدیجه سلام اللّه علیها در حال انجام نماز هستند. ابوطالب به جعفر گفت : کنار آن ها بایست و با ایشان نماز بگذار وجعفر با ایشان مشغول خواندن نماز شد.

1- بحار الا نوار: ج 18، ص 194، ح 30 و ص 184، ح 14

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

12 درهم بابرکت!

مردى حضور رسول گرامى اسلام صلّى اللّه علیه و آلهآمد وچون متوجّه شد که پیراهن حضرت کهنه و پاره مى باشد، مبلغ دوازده درهم به آن حضرت داد. حضرت رسول صلّى اللّه علیه و آله به علىّ علیه السلام فرمود: این درهم ها را بگیر و پیراهنى مناسب براى من خریدارى نما. علىّ علیه السلام مى فرماید: پول ها را گرفتم و روانه بازار شدم و پیراهنى به دوازده درهم خریده و نزد رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله آوردم. حضرت نگاهى به آن پیراهن انداخت و اظهار داشت : اگر این پیراهن را عوض کنى و فروشنده پس بگیرد، بهتر است. به همین جهت نزد فروشنده برگشتم و گفتم : رسول اللّه این پیراهن را دوست نداشت ، اگر ممکن است آن را پس بگیر، فروشنده هم پیراهن را تحویل گرفت و پول ها را برگرداند و چون پول ها را خدمت آن حضرت آوردم ، با یکدیگر روانه بازار شدیم تا پیراهنى مطابق میل خود خریدارى نماید. در مسیر راه کنیزکى را دیدیم که کنارى نشسته و گریه مى کند، رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ، علّت گریه او را جویا شد؟ کنیز گفت : خانواده ام چهار درهم به من داد که براى ایشان چیزى خریدارى کنم ؛ ولیکن آن ها را گم کرده ام و جرات برگشتن به منزل راندارم. در این هنگام حضرت چهار درهم به کنیز داد و فرمود: به خانه ات برگرد. سپس به بازار رفتیم و حضرت پیراهنى را به چهار درهم خرید و چون آن را پوشید خدا را شکر نمود. وقتى به سمت منزل مراجعت کردیم ، در بین راه مرد برهنه اى را دیدیم که مى گفت : هر کس مرا بپوشاند، خداوند او را از لباس هاى بهشتى بپوشاند. رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ، پیراهن خریدارى شده را از بدن خود در آورد و به آن مرد برهنه پوشانید، سپس به بازار برگشتیم و حضرت پیراهنى دیگر به همان مبلغ خریدارى کرد و پوشید و شکر خدا را نمود، و چون به طرف منزل مراجعت کردیم ، هنوز آن کنیزک در جاى خود نشسته بود. حضرت رسول به او فرمود: چرا به منزلت نرفته اى ؟ کنیز پاسخ داد: مى ترسم مرا کتک بزنند، حضرت فرمود: همراه من بیا تا به منزلتان برویم. پس حرکت کردیم و چون به منزل رسیدیم ، پیغمبر خدا صلّى اللّه علیه و آله جلوى درب منزل ایستاد و اظهار داشت : ((السّلامُ عَلَیْکُمْ یا اَهلَ الدّار. کسى جواب نداد، حضرت دومرتبه سلام کرد و باز جوابى نشنید و چون مرتبه سوّم سلام بر اهل منزل داد، از درون منزل جواب آمد وَ عَلَیْکَ السّلامُ یا رَسُول اللّه ورحمة اللّه و برکاته رسول خدا فرمود: چرا در مرحله اوّل و دوّم جواب سلام مرا ندادید؟ در پاسخ اظهار داشتند: چون سلام شما را شنیدیم دوست داشتیم که صداى شما را بیشتر بشنویم. پس از آن پیامبر خدا اظهار داشت : این کنیز شما در آمدن به منزل قدرى تاخیر داشته است  از شما مى خواهم او را شکنجه نکنید. اهل منزل گفتند: اى رسول خدا  به جهت قدوم مبارک شما او را آزاد کردیم. امام علىّ علیه السلام افزود: چون رسول خدا صلّى اللّه علیه و آله ، چنین دید فرمود: شکر خدا را که چه برکتى در این دوازده درهم قرار داد که دو برهنه پوشیده گشتند ویک بنده آزاد شد.

 خصال شیخ صدوق : ص 490، ح 69، أ مالى صدوق : ص 197، ح 5، حلیة الا برار: ج 1، ص 200، بحارالا نوار: ج 16، ص 214.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گروهى در قیامت حیوانهاى مختلفى هستند

از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) روایت شده وقتى که معاذ از معنى این آیه((یوم ینفخ فى الصور فتاتون افواجا))(( در روز قیامت که صور دمیده مى شود دسته دسته مى آیید)) پرسید یعنى چه؟ حضرت فرمود:اى معاذ مطلب بزرگى را پرسش نمودى. پس اشک در چشم مبارک حضرت حلقه زد و فرمود: امت من در روز قیامت ده گروه مى شوند که البته خداوند این ده گروه را از جمله مسلمین جدا مى کند و صورتشان را تغییر مى دهد: عده اى به شکل میمون، بعضى به صورت خوک، پاره اى دست و پا بریده برخى کور و گروهى گنگ و کرند. و طایفه اى وارد محشر مى شوند در حالیکه زبانشان را مى جوند و چرک از دهان آنها بیرون مى آید و اهل محشر از گند و بوى آنها در زحمتند. و عده اى برعکس و وارونه سرنگون وارد محشر مى شوند و به همان حال آنها را عذاب مى برند. وعده اى به شاخه اى از آتش آویخته شده اند. و دسته اى بوى بد آنها از مردار بیشتر است. و دسته دیگر لباسهائى از قطران است بر آنها پوشانیده باشند که به پوستهایشان چسبیده باشد.پرسید اینها چه کسانى هستند؟ فرمود: آن کسى که صورت میمون وارد محشر مى شود، نمام یعنى سخن چین و آن کسى است که میان دو نفر را به هم مى زند و سخن هریک را که درباره دیگرى گفته براى او خبر برد. آنکه به شکل خوک مى آید خورنده مال حرام است، کسى که مثلا در کسبش ‍ کم فروشى کرده، غش در معامله کرده و مال مردم را خورده. و آنکه سرنگون است کسى است که رباخوارى کرده. و آنکس که زبانش را مى جود و چرک از دهانش بیرون مى آید، عالم بى عمل مى باشد. هر عالمى است که کردارش غیر از گفتارش باشد. موعظه خوب مى کند اما در عمل به گل فرو رفته و دیگران از سخنانش بهره برده اند اما خود بدبختش بى عمل بوده. این است که زبانشان را مى جوند و حسرت مى خورند. آنکه دست و پا بریده وارد محشر مى شود، آزار رساننده به همسایه است. فرمود: آن کسى که کور وارد محشر مى شود، حاکم جور و ناحق است که حکم به ناحق کرده. و اما گنگ و کر آنها هستند که خود پسندند، یعنى عجب دارند، خودپسند و خودخواه کر و گنگ وارد محشر مى شود. و آن را که به شاخه اى از آتش مى بندند، کسانى هستند که در دنیا نزد سلاطین غمازى و سعایت مى کردند و اسباب زحمت مردم و آزار رساندن به آنها را فراهم مى کردند. و آنهائیکه از مردار گندتر و بدتر هستند کسانى هستند که در شهوات و لذت هاى حرام برخوردار بوده اند و حق واجب الهى را که در مال آنها بود نمى دادند. و آنهائیکه پیراهن هاى آتشین بر آنها پوشانده مى شد، پس تکبرکنندگان و فخر و نازکنندگان هستند. و در حدیث دیگر از رسول خدا (صلى الله علیه و آله و سلم) روایت شد: کسانى که دو میخ از آتش در چشم آنهاست کسانى هستند که چشم خود را از حرام پر مى کردند.

 ((یوم ینفخ فى الصور فتاتون افواجا))سوره نبا ایه 19




۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰