سلام بر پسر فاطمه (س)

اللهم بلغ مولانا الامام الهادی المهدی، القائم بامرک

۱۰ مطلب در تیر ۱۳۹۵ ثبت شده است

خدمتکار پدر و مادر همنشین انبیا است

روزى حضرت موسى (علیه السلام ) در ضمن مناجات به پروردگار خود عرض کرد خدایا مى خواهم همنشینى که در بهشت دارم ببینم چگونه شخصى است . جبرئیل بر او نازل شد و عرض کرد یا موسى فلان قصاب در محله فلانى همنشین تو خواهد بود. حضرت موسى به درب دکان قصاب آمده ، دید جوانى شبیه شبگردان مشغول فروختن گوشت است .شامگاه که شد جوان مقدارى گوشت برداشت و بسوى منزل روان گردید. موسى از پى او تا درب منزلش آمد و به او گفت مهمان نمى خواهى ؟ جوان گفت خوش آمدید. او را به درون برد. حضرت موسى دید جوان غذائى تهیه نمود، آنگاه زنبیلى از سقف به زیر آورد و پیرزنى فرتوت و کهنسال را از درون زنبیل خارج کرد. او را شستشو داده غذایش را با دست خویش ‍ به او خورانید. موقعى که خواست زنبیل را به جاى اول بیاویزد زبان پیرزن به کلماتى که مفهوم نمى شد حرکت نمود. بعد از آن جوان براى حضرت موسى غذا آورد و خوردند. حضرت پرسید حکایت تو با این پیرزن چگونه است ؟ عرض کرد این پیرزن مادر من است چون مرا بضاعتى نیست که جهت او کنیزى بخرم ناچار خودم کمر به خدمت او بسته ام .حضرت موسى پرسید آن کلماتى که به زبان جارى کرد چه بود؟(1) جوان گفت هر وقت او را شستشو مى دهم و غذا به او مى خورانم مى گوید: غفر الله لک و جعلک جلیس موسى یوم القیمة فى قبته و درجته خداوند ترا ببخشد و همنشین حضرت موسى در بهشت باشى به همان درجه جایگاه .موسى (علیه السلام ) فرمود اى جوان بشارت مى دهم به تو که خداوند دعاى او را درباره ات مستجاب گردانیده ، جبرئیل به من خبر داد که در بهشت تو همنشین من هستى(2).

(1)در کتاب قرة العین نقل از مختصر الکلام . 

(2)در جنة العالیه از تحفه شاهى فاضل کاشفى .



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

دستور چنگیزخان مغول

چنگیز که از سلاطین مغول بود. در زمان دستورهاى مخصوصى براى مردم تعیین کرده بود. از آن جمله این که هیچ کس نباید گوسفند و یا سایر حیوانات را به وسیله کارد سر ببرد بایستى گلوى او را بفشار تا خفه شود. اگر کسى خلاف این دستور انجام دهد سر او را ببرند. در همسایگى مرد مسلمانى یکى از مغولان ساکن بود و با این مسلمان دشمنى داشت . چون مى دانست مسلمین گوسفند را ذبح مى کنند و هیچگاه گوشت حیوانى که خفه شده نمى خورند در جستجو بود که روزى مسلمان را در حال کشتن گوسفند ببیند تا شاید از این راه او را به هلاکت دهد. اتفاقا یک روز مسلمان گوسفندى را در میان خانه مى کشت . مغول از بالاى پشت بام مشاهده کرده فورا چند نفر از رفقاى خود را اطلاع داد. آنها نیز او را در آنحال دیدند. از بام به زیر آمده مسلمان را به کارد خون آلود و گوسفند کشته شده پیش چنگیز بردند. گفتند این مرد مخالف با فرمان شما کرده . چنگیز پرسید در کجا دیدید مى کشد. جواب دادند در میان خانه اش . پرسید شما مگر در خانه او بودید. مغول گفت ما از پشت بام ، خانه او را تماشا مى کردیم . چنگیز گفت دو مرتبه جریان را شرح دهید.تفصیل مشاهدات خود را شرح دادند. منظورش این بود که در حضور اهل مجلس کاملا اقرار نماید. آنگاه گفت این مرد فرمان مرا اجرا کرده زیرا دستور داده بودم کسى در معبر و کوچه یا خیابان این کار را نکند او هم آنجا نکرده . نفوذ حکم من از خدا که بیشتر نیست چه بسیار اشخاصى هستند که در پنهانى مرتکب معاصى مى شوند و بر آنها حدى نیست چون آشکار نبوده و کسى مطلع نشده ولى تو خلاف نموده اى که به خانه مردم و همسایه خویش نگاه کردى . دستور داد دژخیم سر او را از بدن جدا کند تا بعد از این کسى سر به خانه همسایه خویش نبرد(1)
.
آرى چه بى باک مردمند مسلمین امروز که هیچیک از حقوق اجتماعى را ملاحظه نکرده و نسبت به یکدیگر پیوسته در حال خیانتند. به خانه رفیق خود که مى روند چشم به ناموس او دارند و یا ملاحظه آداب و سنن دینى را ننموده به فکر هر گونه استفاده هاى نامشروعند. سر به کاشانه یکدیگر مى برند تا اسرار همسایه خود را فاش کنند مثل معروف است (خدا مى بیند و مى پوشد همسایه ندیده مى خروشد.) از اینرو در اسلام کسى که بدون اجازه چشم به خانه همسایه بیندازد اگر چشم یا سر او را با سنگ یا تیر بزنند دیه اى بر زننده نیست زیرا حق نداشته به آنجا نگاه کند.

1) خزینه ، ص 322

منبع : سایت یا مجیر

1- خزینه ، ص 322.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

رفتار سمرة ابن جندب با همسایه اش

زراره از حضرت باقر (علیه السلام ) نقل مى کند که ایشان فرمودند سمرة ابن جندب درخت خرمائى در باغستان مردى از انصار داشت . خانه انصارى در ابتداى باغ بود و سمرة هرگاه مى خواست وارد باغ شود، بدون اجازه مى رفت کنار درخت خرمایش . انصارى تقاضا کرد هر وقت میل دارى داخل شوى اجازه بگیر. سمره به حرف او ترتیب اثرى نداد و بدون اجازه وارد مى گردید.انصارى شکایت به حضرت رسول (صلى الله علیه و آله و سلم ) برد و جریان را عرض کرد. ایشان از پى سمرة فرستادند او را از شکایت انصارى آگاه و دستور دادند هر وقت مى خواهى داخل شوى اذن بگیر. سمره امتناع ورزید. آنجناب فرمود در این صورت پس بفروش . با قیمت زیادى تقاضاى فروش کردند او راضى نمى شد، همین طور مرتب قیمت را بالا مى بردند و نمى پذیرفت تا اینکه فرمودند در مقابل این درخت درختى در بهشت برایت ضامن مى شوم . ابا کرد از واگذار کردن درخت . فقال رسول الله (صلى الله علیه و آله و سلم ) للانصارى اذهب فاقلعها و ارم بها الیه فانه لاضرر و لاضرار فى الاسلام پیغمبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) فرمود برو درخت را بکن و بینداز پیشش در اسلام زیان نیست و زیان رساندن هم وجود ندارد

مکاسب قاعده نفى ضرر

1- مکاسب قاعده نفى ضرر

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

سادات باید قدر خویش را بدانند

على بن عیسى وزیر گفت من به علویین نیکوئى و احسان مى نمودم و در مدینه سالانه براى هر یک از آنها مخارج زندگى و لباس به اندازه اى که کافى باشد مى دادم . همیشه از نزدیک ماه رمضان شروع به توزیع سهمیه مى کردم تا آخر ماه تمام مى شد. در میان علویین مردى بود از اولاد موسى بن جعفر (علیه السلام ) که در هر سال مبلغ پنج هزار درهم به او مى دادم .یک روز در زمستان از خیابانى گذر مى کردم همان مرد را دیدم مست افتاده و استفراغ کرده . تمام سر و صورت و لباسهایش به گل آلوده شده و وضعى بسیار مسخره و در عین حال تاثرانگیز دارد. با خود گفتم چنین فاسقى را در سال پنج هزار درهم مى دهم و او در راه نافرمانى خدا مصرف مى کند، امسال دیگر به او نخواهم داد.ماه مبارک رسد، آنمرد بر در خانه من آمد و ایستاد. وقتى من آمدم سلام کرد و مطالبه مقررى خود را نمود. گفتم به تو نمى دهم چون آن را در راه گناه مصرف مى کنى ، مگر فراموش کرده اى در زمستان میان آن خیابان مست افتاده بودى ؟ به خانه خود برگرد و دیگر از من چیزى مخواه چون شب شد پیغمبر اکرم (صلى الله علیه و آله و سلم ) را در خواب دیدم مردم گرداگرد آن حضرت جمع بودند من هم پیش رفتم ولى ایشان روى از من برگردانید. بسیار دشوار و سنگین بر من آمد. گفتم یا رسول الله نسبت به من اینطور مى فرمائى با اینکه فرزندانت را اینقدر گرامى مى دارم و به آنها بخشش مى نمایم که سالیانه شان را کفایت مى کند آیا جزاى خوبیهاى من همین است که از من روى بگردانى ؟ فرمود آرى چرا فلان فرزند مرا با بدترین حال از در خانه ات برگردانیدى و ناامید کردى ؟ عرض کردم چون او را در حال معصیت و گناه و زشتى دیدم و حکایت را شرح دادم . گفتم جایزه خود را قطع کردم تا او را کمک در معصیت نکرده باشم . فرمود: آن پول را تو به خاطر او مى دادى یا به واسطه من . گفتم به جهت شما. فرمود پس مى خواستى آنچه از تو سر زده بود به واسطه اینکه از فرزندان من است چشم پوشى کنى . گفتم به دیده منت یا رسول الله با احترام هر چه فرمودید انجام مى دهم ..در این موقع از خواب بیدار شدم . صبحگاه از پى آن مرد فرستادم وقتى که از وزارتخانه به منزل برگشتم دستور دادم او را وارد کنند و به غلام خود گفتم ده هزار درهم در دو کیسه براى او بیاورد. وارد شد و من نیز ده هزار درهم را به او دادم و با خشنودى از من گرفت و رفت . همین که به وسط منزل رسید برگشت و گفت اى وزیر سبب راندن دیروز و مهربانى امروز و دو برابر کردن سهمیه چه بود. گفتم جز خیرى چیزى نبود به خوشى برگرد. گفت به خدا سوگند تا از جریان اطلاع پیدا نکنم برنمى گردم ، آنچه در خواب دیده بودم به او گفتم ، ناگاه اشکش مانند ژاله جارى شد و گفت پیمان واجب و لازم با خداى خود بستم که دیگر گرد معصیت نگردم و هرگز پیرامون آنچه دیدى نروم تا جدم محتاج نشود با تو محاجه کند بدینطریق از گناه کناره گرفت و توبه نیکوئى کرد.

منتهى الامال ، ص 268، ج 2.

1- منتهى الامال ، ص 268، ج 2.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

عبدالله بن مبارک و زن سیده

ابن جوزى در تذکرة الخواص نیز نقل مى کند که عبدالله بن مبارک مدت پنجاه سال مرتب هر دو سال یک بار براى زیارت به مکه مى رفت . سالى مهیاى رفتن به حج گردید و از خانه خارج شد. در یکى از منازل بین راه به زنى سیده برخورد که مشغول پاک کردن یک مرغابى مرده است . پیش او رفت و گفت اى زن چرا این مرغابى مرده را پاک مى کنى ؟ گفت کارى که براى تو فایده ندارد از چه رو مى پرسى ؟ عبدالله اصرار زیاد کرد. زن گفت حالا که اینقدر اصرار مى ورزى من زنى علویه هستم و چهار دختر دارم که پدر آنها چندى پیش از دنیا رفت . امروز روز چهارم است که ما چیزى نخورده و به حال اضطرار افتاده ایم و مرده بر ما حلال است این مرغابى را پیدا کرده ام و مى خواهم براى بچه هایم غذا تهیه کنم عبدالله مى گوید در دل گفتم واى بر تو چگونه این فرصت را از دست مى دهى ؟ به زن اشاره کردم دامنت را باز کن چون باز کرد دینارها را در دامن او ریختم . زن با قیافه اى که شرمندگى را حکایت مى کرد سر به زیر انداخته بود. او رفت و من از همانجا به منزل خود برگشتم و خداوند میل رفتن مکه را در آن سال از قلبم برداشت . به شهر خود بازگشتم مدتى گذشت تا مردم از مکه برگشتند. براى دیدار همسایگان سفر رفته به خانه آنها رفتم . هر کدام مرا مى دیدند مى گفتند ما با هم در فلانجا بودیم و شما را در فلان محل دیدیم . من به آنها تهنیت براى قبولى حج مى گفتم ، آنها نیز مرا تهنیت مى گفتند که حج تو هم قبول باشد..آن شب را در اندیشه اى عجیب به خواب رفتم در خواب حضرت رسول (صلى الله علیه و آله و سلم ) را دیدم که فرمود عبدالله ! رسیدگى و کمک به یک نفر از بچه هاى من کردى از خداوند خواستم ملکى را به صورت تو خلق کند تا برایت هر سال تا روز قیامت حج بگذارد اینک مى خواهى پس ‍ از این به حج برو و مى خواهى ترک کن.

شجره طوبى ، ص 11 در ریاحین الشریعه مدت حج را پنج سال نوشته و نیز در کشکول بحرانى نقل از منهاج الیقین علامه .

شجره طوبى ، ص 11 در ریاحین الشریعه مدت حج را پنج سال نوشته و نیز در کشکول بحرانى نقل



 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

تاجر ورشکسته و حساب سادات

صاحب کتاب شرایع که از فقهاء و دانشمندان بزرگ شیعه است در کتاب فضائل على بن ابیطالب (علیه السلام ) مى نویسد که ابراهیم بن مهران گفت در شهر کوفه تاجرى بود ابوجعفر نام و در کسب روش بسیار پسندیده اى داشت . سوداى او آمیخته به اغراض مادى و ازدیاد ثروت نبود بلکه بیشتر توجه به خشنودى و رضایت خدا داشت .هرگاه یکى از سادات چیزى از او به قرض مى خواست هیچگونه عذر و بهانه اى نمى آورد و به او مى داد. به غلامش مى گفت بنویس على بن ابیطالب (علیه السلام ) فلان مبلغ قرض کرده و آن نوشته را به همان حال مى گذاشت . مدت زیادى بر این روش گذرانید تا ورشکسته شد و سرمایه خود را از دست داد. روزى غلام خود را گفت دفتر حساب را بیاورید و هر یک از مدیونین که فوت شده اند نام آنها را از دفتر محو کند و از کسانى که زنده بودند دستور داد مطالبه نماید. اینکار هم جبران ورشکستگى او را نکرد. یک روز بر در منزل نشسته بود مردى رد شد و از روى تمسخر گفت چه کردى با کسى که همیشه او قرض مى دادى و دل خوش کرده بودى که نامش را در دفتر مى نویسى (منظورش على بن ابیطالب (علیه السلام ) بود)تاجر از این سرزنش اندوهگین شد و با همان اندوه روز را شب کرد. شب در خواب حضرت رسول و امام حسن و امام حسین (علیهم السلام ) را دید. حضرت رسول (صلى الله علیه و آله و سلم ) به امام حسین فرمود پدرت کجاست ؟ على (علیه السلام ) عرض کرد من در خدمت شمایم . فرمود چرا طلب این مرد را نمى دهى ؟ گفت اکنون آمده ام در خدمت شما بپردازم و کیسه سفیدى محتوى هزار اشرفى به او داد. فرمود بگیر این حق توست و از گرفتن خوددارى مکن . بعد از این هر یک از فرزندان من قرض ‍ خواست به او بده دیگر مستمند و فقیر نخواهى شد.ابو جعفر از خواب بیدار شد. دید کیسه اى که در دست دارد آن را برداشت و به زوجه خود نشان داد. زنش ابتدا باور نکرد گفت اگر حیله اى به کار برده اى و با این وسیله مى خواهى مسامحه در حقوق مردم کنى از خدا بترس و نیرنگ و تزویر را ترک کن . تاجر جریان خواب خود را شرح داد. زن گفت اگر به راستى خواب دیده اى و حقیقت دارد آن دفتر را نشان بده . چون دفتر را بررسى کردند، معلوم گردید هر جا قرض بنام حضرت على بن ابیطالب (علیه السلام ) بوده مبلغ آن محو و ناپدید شده .
کشکول بحرانى ، ج 2، ص 228 نقل از روضه شیخ مفید و کامه طیبه

1- کشکول بحرانى ، ج 2، ص 228 نقل از روضه شیخ مفید و کامه طیبه .

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

خضر وکربلا

حضرت موسى (ع ) به حضرت حضر نبى على نبینا وآله و (ع ) رسید و بعد از احوال پرسى ، حضرت موسى (ع ) براى حضرت خضر (ع ) از فضائل و مناقب آل محمد(ص ) فرمود و بعد از مصائب و ابتلائات آنها نقل کرد تا به قضیه حسین (ع ) رسید صداى آنها به ناله و گریه بلند شد.(1)
گریه در ماتمت از شادى دوران خوشتر
آرى از عیش جهان دیده گریان خوشتر
غمت اى لاله خونین به دل ماست هنوز
بر دل این مُهر غم از مُهر سلیمان خوشتر
خاک کوى توبه هر درد شفابخش بود
کوى دلجوى تو از روضه رضوان خوشتر
خاک آن وادیه چون گشت عجین باخونت
آن تراب آمده از لاله نعمان خوشتر
تا که شاداب شود مزرعه دین گفتى
خفتن اندر یم خون با تن عریان خوشتر
همه جا بود شعار تو حسین جان برخلق
مردن از زندگى سر به گریبان خوشتر
مرگ یکبار بود ناله و شیون یکبار
گردهم زود بر این مخمصه پایان خوشتر
بشکستى قفس تن نشکستى پیمان
گفتى از جان برود بر سر پیمان خوشتر
ببریدى ز جوانان نبریدى ز خدا
که تو را لطف حق ار داغ جوانان خوشتر
اذن میدان به پسر دادى و گفتى بخرام
در برم اى قدت از سرو خرامان خوشتر
نشدى تابع زور و سخنت بود چنین
مرگ باشد به من از بیعت دو نان خوشتر
تا رخ خون جبین ریخت تو را بسرودى
سرخ رویى ز خجالت بر جانان خوشتر
خوش بود از لب لعل تو شنیدن قرآن
لیک از عرشه نى خواندن قرآن خوشتر
ثابتم مهر تو را از دو جهان دارم وبس
این متاعم بود از نعمت امکان خوشتر (2)

1)بحار، ج 73، 301 

1)گلزار ثابت ، ص 94

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

حضرت ابراهیم وکربلا

حضرت ابراهیم (ع ) سوار براسب بود که گذرش به سرزمین کربلا افتاد تا به محل شهادت حضرت ابى عبدالله (ع ) رسید، اسب حضرت بزمین خورد و حضرت ابراهیم (ع ) از اسب بزمین افتاد و سرش شکست و خونش ‍ جارى گشت و اشکش آمد و مخزون گردید. در آن حال شروع باستغفار کرد و فرمود: خدایا مگر چیزى از من سرزده که دچار این بلا شدم ؟حضرت جبرئیل (ع ) نازل شد و فرمود: اى ابراهیم ؛ گناهى از تو سر نزد لیکن در اینجا نوه دختر پیغمبر خاتم انبیاء صلى علیه و پسر خاتم اوصیا کشته مى شود و این خونى که از تو جارى شد با خون او موافقت کرد. حضرت ابراهیم (ع ) با حالت حزن و اندوه فرمود: اى جبرئیل چه کسى او را مى کشد؟ جبرئیل فرمود: آن کسى که اهل آسمان و زمین او را لعنت کرده اند و قلم بدون اذن بر لوح به لعن او جارى شده ، و خداوند وحى فرمود: به قلم که تو مستحق ستایش و مدح و ثنا هستى ، بخاطر اینکه این لعن را نوشتى . حضرت ابراهیم (ع ) (محزون و گریان ) دستهایش را بلند کرد و یزید را زیاد لعن کرد و اسبش بازبان فصیح آمین گفت . حضرت ابراهیم (ع ) به اسبش فرمود: از نفرین من چه چیزىرا متوجه شدى که آمین گفتى ؟ گفت : ابراهیم یکى از افتخارات من اینستکه که تو سوار بر من شوى و وقتى که به زمین خوردم و شما از پشت من افتادى خیلى خجالت کشیدم ، و مسببش هم یزید لعنتى بوده . 

متخب طریحى ، 49

 







 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

نفرین آدم به یزید

وقتى که حضرت آدم (ع ) به زمین آمد، حضرت حوا(علیهاالسلام ) را ندید، ناراحت شد و به دنبال او رفت و اطراف زمین را گشت که مرورش ‍ بکربلا افتاد، وقتى که به زمین کربلا رسید، مریض احوال شد و عقب افتاد و سینه اش تنگ و بى جهت به زمین افتاد، اتفاقا آنجایى که زمین خورد قتگاه حضرت سیدالشهدا(ع ) بود و از پاى حضرت آدم خون آمد. حضرت ناراحت سرش را بآسمان بلند کرد و عرضکرد: اى خداى من مگر چه گناهى از من سرزده که اینجور ببلاء گرفتار شدم ، در حالى که تمام زمین را گشتم اینطور بلایى به من نرسید ولى تا پایم را به این سرزمین گذاشتم ، به این بلاها گرفتار شدم مگر این زمین چه زمینى است ؟!خطاب رسید: اى آدم هیچ گناهى از تو سر نزده ، لیکن اینجا سرزمین کربلاست سرزمینى است که فرزندت حسین را بدون هیچ گناهى مى کشند، و این خونى که از پاى تو جارى شد بخاطر اینستکه با خون حسین موافقت کند و با او هم پیمان گردى . حضرت آدم (ع ) عرض کرد: آیا حسین پیغمبر است ؟خطاب رسید: خیر، ولیکن نوه پیغمبر اسلام حضرت محمد(ص ) است .عرض کرد: قاتل و کشنده او کیست ؟فرمود: قاتلش یزید است و او را لعن کن .حضرت آدم چهار مرتبه او را لعن کرد و چند قدمى که رفت بکوه عرفات رسید و حوا را پیدا کرد.

 اسرار الشهاده ، ص 80، منتخب طریحى ، ص 48 ناسخ 1/ 270

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰

گریه و نفرین حضرت نوح

وقتى که حضرت نوح (ع ) سوار کشتى شد، همه دنیا را سیر کرد، تا به سرزمین کربلا رسید، همینکه به سرزمین کربلا رسید، زمین کشتى او را گرفت ، بطورى که حضرت نوح (ع ) ترسید غرق شود، دستها را به دعا و نیایش برداشت ، وپروردگارش را خواند و عرضکرد: خدایا، من همه دنیا را گشتم ، مشکلى برایم پیدا نشد، ولى تا به این سرزمین رسیدم ترس و وحشت عجیبى برایم ظاهر گشت ، و بدنم لرزید و خوف شدیدى تمام وجودم را گرفت ، که تا بحال اینجورى نشده بودم ، خدایا علتش ‍ چیست ؟ حضرت جبرئیل (ع ) نازل شد و فرمود: اى نوح در این سرزمین سبط خاتم پیغمبران و فرزند خاتم اوصیاء کشته مى شود. و روضه کربلا را خواند. حضرت نوح (ع ) منقلب گشته و اشک هایش سرازیر شد و فرمود: اى جبرئیل قاتل او کیست که اینطور ناجوان مردانه حسین (ع ) را به شهادت میرساند؟! حضرت جبرئیل (ع ) فرمود: او را کسى که نفرین شده اهل هفت آسمان و هفت زمین است مى کشد. حضرت نوح (ع ) (درحالیکه ناراحت وگریان بود) قاتلین او را لعنت کرد، و کشتى براه افتاد تا به کوه جودى (حرم شریف حضرت امیرالمؤ منین على (ع ) است ) رسید و در آنجا ایستاد.

بحار 44، 234. ناسخ 1، 271 منتخب 48 

 

 



۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰