حضرت حاج آقاى هاشم زاده فرمودند:
یک قبر کنى در ((تخت فولاد اصفهان )) قبرکنى مى کرد. یک روز یک بنده خدایى مى میرد و وصیت مى کند که اگر مُردم قبر مرا در پیاده رو و جاده قرار دهید تا مردم از روى قبر من رد شوند و فاتحه اى نثارم نمایند.
قبرکن زمینى را شروع به کندن مى کند یک وقت متوجه مى شود قبرى ظاهر شد. داخل قبر مى شود سنگى را مى بیند، وقتى سنگ را بر مى دارد. مى بیند یک بنده خدایى نشسته ویک رحل با قرآن در مقابلش گذاشته و دارد قرآن مى خواند.
مى ترسد وسنگ را سر جایش مى گذارد و روى قبر را مى پوشاند واین قبر را براى خودش مى گذارد و به صاحبان متوفا مى گوید: این قبر توى قبرى در آمده و نمى توان در آنجا مُرده دفن کرد جاى دیگرى قبرى میکَند و میت را در آنجا به خاک مى سپارد.
پنجاه سال از این ماجرا مى گذرد بعد از پنجاه سال قبر کن با خود مى گوید بروم ببینم اشتباه ندیده باشم ، نکند هواسم پرت بوده و خواب دیده ام ، خلاصه قبر را مى کَند و پایین مى رود و سنگ را از روى آن قبر بر مى دارد.
مى بیند بله آن بنده خدا هنوز نشسته و مثل پنجاه سال قبل ، قرآن مى خواند.
یک وقت آن بنده خدائى که در قبر نشسته بود و قرآن مى خواند سرش را بالا مى کند و مى گوید: تو خجالت نمى کشى هر روز هر روز نگاه مى کنى ؟ تو که دیروز اینجا بودى و نگاه کردى دوباره امروز آمدى نگاه مى کنى ؟
قبر کن فورى سنگ را روى قبر مى گذارد و بر مى گردد.
وقتى که مرگش نزدیک مى شود وصیت مى کند که اگر مُردم مرا اینجا خاک کنید اما این سنگ را بر ندارید و توى قبر را نگاه نکنید.
اینها چیزهایى است که هضمش براى افراد مشکل است .
بله ؛ مردان خدا در حال حیات به هر چه عادت داشتند در حال ممات هم به آن مداومت دارند.