مرحوم آیت الله شهید دستغیب رضوان الله تعالى علیه فرمودند:
مى گویند: یک روز مرحوم آخوند میآید وسط مدرسه صدر کنار حوض ‍ وضو بگیرد، مى بیند یک خرسى دارد طرفش مى آید، دوان دوان خودش را به حجره اش مى رساند و در حجره رامى بندد و غش مى کند.
چند روز از این ماجرا مى گذرد، یکى رحمت خدا مى رود و ختمى برایش ‍ مى گیرند، علمابه مَراسِمَش مى روند، اتفاقا مرحوم آخوند هم به آن مجلس ‍ مى رود، یکى ازحاجى هاى بازار میآید خدمت آخوند و میگوید:باشه حاج آقا حالا مراکه مى بینید فرار مى کنید.
مرحوم آخوند،آن وقت متوجه مى شوند که آن خرس این حاجى بازارى بوده.