معاصر نورى در کتاب ((دارالسلام )) از شیخ احمد بن شیخ نقل کرده که : 
یکى از عارفین و دوستداران اهل بیت (علیهم السلام ) نزد من آمد پاره اى از فضایل صلوات بر پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) و اهل بیت او را بازگو کردم . 
او بسیار خوشحال شد و رفت . 
پس از مدتى در یک روز جمعه نزد او رفتم ، دیدم که او مشغول حمد خداوند است . از او علت شکرگزارى اش را پرسیدم ، او گفت : من در هر پنج شنبه بسیار بر پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) صلوات مى فرستادم تا این که دیشب مشغول صلوات بودم که خوابم برد، در خواب دیدم پیامبر و امیرالمؤ منین (علیه السلام ) فاطمه زهرا سلام الله علیه و همه امامان (علیهم السلام ) از آسمان پایین آمدند و اطراف من نشستند. سپس پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) شروع به صحبت با من نمود به گونه اى که گویى من یکى از آشنایان او بودم . من نیز از آن حضرت سوالاتى نمودم و او جواب داد. سپس به من بشارت داد، در آن حال شخص آشنایى را دیدم که شبیه ترین مردم به پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) بود. از خواب برخاستم ؛ اما آن شخص را نشناختم . بسیار ناراحت شدم و گفتم : این شخص که بود که در خواب او را شناختم ؛ اما در بیدارى نشناختم !؟ پس باز مشغول فرستادن صلوات شدم تا این که مجددا خوابم برد، در خواب دوم پرسیدم : آن شخص نورانى که بسیار شبیه پیامبر (صلى الله علیه و آله و سلم ) است ، چه کسى است ؟ 
گفتند: آن صلوات تو است که خداوند او را به صورتى زیبا در آورده است . 
من باز هم به فرستادن صلوات ادامه دادم تا آن که در شب دیگرى در خواب دیدم پیامبر و امامان را، شخصى به من گفت : سرت را بلند کن ! 
وقتى سرم را بلند کردم ، دیدم آن بزرگواران مشغول ذکر هستند، آن شخص به من گفت : آیا مى دانى چه ذکرى مى خوانند؟ گفتم : نه . 
گفت : ((آن ها همان ذکرى را مى گویند که تو بدان مداومت دارى ؛ یعنى آن ها نیز مشغول فرستادن صلوات اند.)) 
من با خوشحالى از خواب برخواستم ، حمد خدا را به جاى آوردم که به من توفیق داد.